eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☘اٍنَّ اللهَ لا یْغَیٌرُ ما بقَومٍ حَتٌیَ یْغَیٌرواما بِاٌ نفُسِهِم.... خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی دهد مگر انکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند سوره رعد ، آیه ٢١ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#بسته_سلامتے 👈 #عناب ●رشد موی سر را زیاد می‌کند. ●خون را تمیز می کند ●كساني كه سردرد يا سرگيجه دارند به مدت 14 روز ، روزي 5 دانه عناب ميل كنند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♦️مرحوم مادر بزرگم يك قصه اي در كودكي برايم تعريف كرده است كه بسيار زيباست. قصه ي دوستي يك خرس و يك هيزم شكن است كه سال ها در كوه با هم دوست بودند و با هم غذا مي خوردند.يك روز هيزم شكن براي ناهار آش پخت، خرس كه مي خواست آش را بخورد شروع كرد با زبانش ليس زدن و با سر و صداي زياد خوردن؛ ♦️هيزم شكن كلافه شد و گفت: درست غذا بخور، حالم رو بهم زدي با اين غذا خوردنت. خرس ديگه غذا نخورد و كنار رفت و صبر كرد هيزم شكن غذايش را تمام كند. گفت: برو و تبرت را بياور و بزن توي سر من. هیزم شکن گفت آخه برای چی؟ ما با هم دوست هستیم. ♦️خرس گفت: همین که میگم یا می زنی یا از بالای کوه پرت می کنمت پایین. هیزم شکن هم تبر را برداشت و زد توی سر خرس و خون آمد و بیهوش شد. هیزم شکن فرار کرد و تا یکی دو سال سراغ خرس نرفت اما بعد از چند وقت طاقت نیاورد و رفت ببیند که خرس زنده است یا نه. ♦️دید که خرس سالم است و مشغول کار خودش است، سلام و احوالپرسی کرد، گفت چه قدر خوشحالم که می بینم حالت خوبه، آخه خودت گفتی بزن من که نمی خواستم بزنم. خرس گفت: نگاه کن ببین زخم خوب شده یا نه؟ هیزم شکن نگاه کرد و گفت: آره خدارو شکرخوبه خوبه و جایش هم نمانده. ♦️خرس گفت: ولی جای زخم زبونی که زدی هنوز جایش مانده، زخم تبر خوب شد ولی زخم زبون هنوز جاش مونده. ♦️زبان نیشدار روح را بیمار می کند. توهین و تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر نسبت به دیگران به خصوص اگر با کلمات زشتی همراه شود، در ذهن می مانند و وحشت ایجاد می کنند. @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ 🌸سه چیزرابه کار بگیر: عقل،همت،صبر 🌸سه چیز را آلوده نکن: قلب،زبان،چشم 🌸سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا،مرگ و دوست خوب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
اما از همون روز اول لج کردم . لج کردم چرا به دختر لچک به سر با من کاری کرد که ویکتوریا نتونست .ویکتوریایی که خیلی سعی کرد تو رو مال خودش کنه و با وجود اینکه دوسش داشتی و بهش احترام می ذاشتی نتونستی همسرش باشی و برگشتی ایران . خواستم از خودم پنهونش کنم که چرا اون ضربه ی چاقو برام شیرین بود . هی لج کردم و هی گفتم : برام مهم نیست این کیه . هی تحقیر کردم تا رنگ شب چشماش برام بی اهمیت بشه . اما این تیکه گوشت که اینجا خودش رو می کوبید به در رو دیوار وقتی نفرت چشماش رو می دید ، بهم نهیب می زد که تمومش کن تایماز تو من رو به اون باختی . تو من رو به دلش دادی . فقط کافیه قبول کنی. اما از روزی که جسم نیمه جون و چشمای وحشتزده اش رو گوشه ی اون حجره دیدم ، مدام به خودم می گفتم : برات یه دختر بی پناهه که به خاطر خواهرت می خوای کمکش کنی ؟ برات زر خرید باباته که می تونی باهاش هر غلطی بکنی و کسی نگه چرا ؟ پس چرا جوش آوردی؟ چرا داری دق می کنی بدونی که بهش دست درازی کردن یا نه ؟ مگه دست درازی به کلفت خونه ی بابات برات مهمه؟ دیگه وقت اعتراف بود . من این دختر و با تموم لج و لجبازی هاش ، غد بودنش ، معصومیتش و اشک چشماش بی نهایت می خواستم . اما می دونستم راه سختی پیش رو دارم . می دونستم اگه بفمه بهش نظر دارم ، همه ی تلاشی که برای از بین بردن نفرت ته چشماش کردم ، پر می کشه . من خودم به خاطر لجبازی با خودم ، متنفرش کردم و حالا داشتم تلاش می کردم برش گردونم . باید این حس سرکش و لجام گسیخته و وحشی رو که بهش داشتم و تو این چند وقته به بدترین شکل سرکوبش کرده بودم ، سرو سامون می دادم . باید حس زن بودنش رو آروم آروم بیدار می کردم . من باید وقتی خودش من رو خواست ، بدستش می آوردم . آی پارا باید مال من می شد اما نه به هر قیمتی. آی پارا یه دختر معمولی نبود . یه کتاب بود که باید ورق به ورقش رو می خوندم تا بدونم تهش چی می شه . اون غیر قابل پیش بینی بود . مغرور بود اما بشدت منطقی . با صلابت بود اما به وقتش فروتن . اون خوب تربیت شده بود . اون ...اون عالی بود. پوفی کردم و از پشت میز بلند شدم . از نوری که از پنجره ی اتاق بغل حیاط رو روشن کرده بود ، فهمیدم بیداره . کاش تو هم به من فکر می کردی همسایه. یه هفته از افتضاحی که بار آورده بودم و زل زده بودم تو چشای یه مرد نامحرم و نمی دونم تو نگاهش دنبال چی می گشتم می گذشت. تایماز رو جز وقت شام ، در طول روز نمی دیدم . که فقط احوالپرسی می کردیم و حرفهای معمولی می زدیم . از این بابت ممنونش بودم . چون تو طول روز تو خونه راحت می گشتم . صفورا خانوم اون روز چادرم رو تموم کرد و قرار شد با اکرم برای خرید بریم بیرون. هیجان داشتم . از وقتی اومده بودیم به خاطر بی چادر بودن ، همش تو خونه بودم و سرم رو با کتابهای تایماز گرم کرده بودم. وقتی روبند رو انداختم ، انگار یه جور زره پوشیدم که من رو محافظت می کرد .اونقدر خوشم اومده بود که چی . با خیال راحت به همه زل می زدم و همه رو نگاه می کردم بدون اینکه کسی رد نگاهم رو بگیره . با اکرم به یه مغازه پارچه فروشی رفتیم . چند نوع پارچه واسه لباس های مختلف خریدیم . یه کم هم پارچه ی نخی واسه دستمال خریدم . چیزی به ماهیانه ام نمونده بود و امروز فردا بود که وقتش بشه و من چیزی واسه استفاده نداشتم. بعد رفتیم به یه مغازه خرازی و یه چند تا کش و سنجاق و شونه و اینا خریدیم و برگشتیم خونه . اکرم دختر سر زبون دار و اجتماعی بود و با همه به خوبی ارتباط برقرار می کرد . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💗 حال من عالی‌ست.من مسلط بر زندگیم هستم و با ایمان در مسیر رسیدن به اهدافم محکم گام برمیدارم.من روشنایی فرداهایم را می‌بینم خدایا سپاسگزارم❣ ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸 ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ ! ﻣﺮﺩ گفت:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﻣﺮﮒ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩ: ﺧﻮﺏ، ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!!! ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ". ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ. مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ .. ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ. ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ. ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ .!!! 😝 😊 😁 😊 😝 ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ...!!! 🍀🌸🍀🌸🍀 کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است و کلاغ آزاد...!! ❤❤❤ پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی! هرگز به خدا نگو چرااااا؟ ✔️هر روز با بهترین و همراه ما باشید http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید یک سوم جمعیت کره زمین با کلیپ های این مرد خندیده و خاطره دارند! این کلیپ یکی از خنده دارترین کلیپهای زندگی است که هر انسان غمگینی هم با دیدنش شاد و سرزنده می شود! بعد دیدن واسه دوستاتون هم بفرستید! ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ بزن رو لینک زیر وارد شو👇 @zendegiasheghaneh1 @zendegiasheghaneh2 امتحان کنید👆👆 سرشار از انرژی های مثبت🎶 👈🏽 #اینجاافسردگی_معنانداره 👍👍
مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....! عروس جواب داد: مادر داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟ می‌گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود.... مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است. مرد گفت: چه می‌گویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند، مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم و دومی گفت: همه‌ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم... قاضی گفت: نود و نه جزء آن طلا از آن مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمی‌توانست به تنهایی سنگ را بشکند. و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم...! چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت: بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم. بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است.... اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می‌دانند کم نیستند. اما خداوند از مثقال ذر‌ه‌ها سوال خواهد كرد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شب وآرامشی دیگر ✨خداوند کنار توست 🌹و آماده برای شنیدن ✨آرزوهایت را با 🌹عشق برایش تعریف کن ⭐️شبـ🌙ـتون معطر به عطر گـل⭐️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به نام گشاینده کارها 🌸ز نامش شود سهل دشوارها ✨با توکل به نام الله 🌸سلام صبح شما بخیر ✨لطف خدا همیشه 🌸شامل حالتـان باد 🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 🍃🌸 الهی به امید تو 🌸🍃 ‎‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh