eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}🔥 🔥 : ✍اولین شب آرامش . 🌹من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود … 🌹نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … . موضوعش چیه؟ … . قرآنه … . بلند بخون … . مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … . مهم نیست. زیادی ساکته … 🌹همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … . 🌹گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در … ✍ادامه دارد..... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}🔥 🔥 :✍ من و حنیف 🌹.صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ 🌹… نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … . اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد … 🌹وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … . حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … . 🌹توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … 🌹مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه … @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#حدیث_روز👆 🌹امام حسن عسکری_ع 🌱 أعْرَفُ النّاسِ بحُقوقِ إخْوانِهِ وأشَدُّهُم قَضاءً لَها أعْظَمُهُم عِند اللّه شَأنا 🌸آن كه به حقوق برادران خود آشناتر باشد ودر رعايت كردن آنها كوشاتر ، نزد خداوند ارجمندتر است . 📚بحارالانوار ج 41 ص 55 ➿〰➿〰➿〰 🌹امام حسن عسکری(ع) می فرمایند: 🌱 از جمله تواضع و فروتنى، 🌸 سلام کردن بر هر کسى است که بر او مى گذرى، 🍃 و نشستن در پایین مجلس است. @tafakornab
#عکس_نوشته👆 #احکام_شرعی آیا استخاره زمان و مکان خاصی دارد؟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه ✨خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ 🌾عَنِ الْجَاهِلِينَ ﴿۱۹۹﴾ ✨گذشت پيشه كن و به كار پسنديده فرمان ده 🌾و از نادانان رخ برتاب (۱۹۹) 📚 سوره مبارکه الأعراف ✍آیه ۱۹۹ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
در زندگی به هیچکس اعتماد نکن... آینه با تمام یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان می دهد... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
شب سردی بود ... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدند. شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها میگذاشت و انعام میگرفت. زن با خودش فكر میكرد چه میشد او هم میتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه» می توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمیشد و هم بچه‌هايش شاد میشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد. چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شدو... راهش را كشيد و رفت ... چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار ... زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر ... من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میكرد قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ،غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود ... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست ❤️ پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگوییم 🌹 امسال در هنگام سهم را نکنیم ❣ @tafakornab @shamimrezvan
تلنگر👌 ♦️ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد! او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد! دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت. به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت : من بلغزم باکی نیست... بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید. هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای!
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟ قرآن. -از کجای قرآن؟ -انا فتحنا…. نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد. سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد. نادر گفت: چر ا نمی گیری؟ گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای. نادر گفت: به او بگو نادر داده است. پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند. می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد. حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
. بسم الله الرحمن الرحیم ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد . پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪنﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ . ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم ... ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا نمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم ... شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم سخن مستانه می گویم ولی هشیارمی گردم گهی خندم، گهی گریم، گهی افتم گهی خیزم مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم...!! مولانا‌ فاعتبروا یا اولی الابصار 🌴الاحقر حسن زاده فومنی .
حكايتى خواندنى📗 شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه. بعد از 18 سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند، من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه. انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند. ♦️تو نیکی می کن و در دجله انداز كه ايزد در بیابانت دهد باز @tafakornab @shamimrezvan
🍃🌸🍃 💌⇐تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن!! 💌⇐بنگر در این فاصله چه کردی؟؟!! گرما بخشیدی....؟؟!! یا سوزاندی.... 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 @tafakornab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼برایت دعا می کنم 🌺هر آنجا که در زندگی ات 🌼تیرگی است نور قرار گیرد 🌺هر آنجا که غم است 🌼شادی قرار گیرد 🌺هر آنجا که اضطراب است 🌼آرامش قرار گیرد 🌺هرآنجا که درداست 🌼شفا قرار گیرد عصرتون بخیر☕️ 🍉🍌🍎🍋🍇🍏
#بسته_سلامتے خوردن انار بعد از غذا باعث فساد غذا و ضعف معده شده و مصرف آن برای بیماران تب دار مضر است! #ویژه_یلدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#درسنامه اگرمستضعفی دیدی،ولی ازنان امروزت به اوچیزی نبخشیدی به انسان بودنت شک کن .! اگرگفتی خداترسی،ولی ازترس اموالت تمام شب نخوابیدی به انسان بودنت شک کن ! #ویژه_یلدا🍎🍇🍉🍌
خداوندا...❣🍃 🍁🍂در آخرین شب های پاییـز 👁چشمے عطا ڪن تا بهترینها را ببینیم 💖قلبے عنایت ڪن تا خطاها را ببخشیم 😇ذهنے بما ارزانے دار تابدیها را فراموش ڪنیم 👻و روحے ڪـہ هیچگاہ خودخواہ نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر می شود زندگی مرا به هم ریخته آفریده باشد...خدای دانه‌های انار❤ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ❣الهی به امیدتو❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ♥️ بردنِ نامِ حسین بن علی در هر صبح ♥️ بَه بَه انگار عسل روی لبم می ریزند ✋🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 29 آذر ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:39 ☀️طلوع آفتاب: 07:09 🌝اذان ظهر: 12:02 🌑غروب آفتاب: 16:54 🌖اذان مغرب: 17:14 🌓نیمه شب شرعی: 23:17 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 خوردن شیره انگور مخلوط شده با کمی پودر زعفران، برای رفع هم و غم، غضب شدید و ضعف اعصاب بسیار مفید است! ▪️شیره انگور بسیار مقوی است و برای کسانی که بر اثر یک بیماری طولانی یا عمل جراحی ضعیف شده اند، بسیار مفید است؛ شیره انگور درست مانند خود انگور مقدار قابل توجهی ویتامین «آ»، «ب» دارد و ضد نفخ هم هست. ▪️شیره انگور محرک اعمال کبدی است و به خون سازی کمک میکند . 🍱صبحانه ارده با شیره انگور بخورید ‎‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ آدینه تون بخیرو شادی😊 جمعه 29 آذرماه مبارک🍁 دوستان خوبم🧡 آخرین آدینه آذر ماهتون پراز خوشی امیدوارم 🍁 یه روزعالی کنار خانواده و دوستان داشته باشید وامروزیکی از بهترین جمعه های زندگیتون باشه🧡 ‎‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست، مرد سوار دلش به حال او سوخت، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت : اسب را بردم ، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب، داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد افلیج اسب را نگه داشت مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ، زیرا می ترسم که دیگر «هیچ سواری» به پیاده ای رحم نکند! @tafakornab👈
دل‌داده کہ بشوے دیگر با دست کارے ندارے! کہ یڪ‌‌ دستهاے بےدل گاه فرمانده لشڪر مےشدند گاهے هم بیسیمچے! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
با برگ ریزه های دلم این چنین نکن باشد برو ولی دلِ من را غمین نکن با این پیامِ رفتن خود غم اضافه بر جا ‌ ماندگانِ قافله ی اربعین نکن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟ قرآن. -از کجای قرآن؟ -انا فتحنا…. نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد. سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد. نادر گفت: چر ا نمی گیری؟ گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای. نادر گفت: به او بگو نادر داده است. پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند. می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد. حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆