eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✨فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۶۴﴾ ✨پس خدا بهترين نگهبان است ✨و اوست مهربانترين مهربانان (۶۴) 📚سوره مبارکه یوسف ✍آیه ۶۴
✨ ❤️به مناسبت نزدیک شدن به روز پدر❤️ 📝در سال 1989 زمین لرزه هشت ریشتري بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد. 👀با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: ✨پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود. و اشک از چشمانش سرازیر شد.با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد. 💥او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.دیگر والدین در حال ناله و زاری بودند و او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد. 🏴ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟ 🔎هشت ساعت به کندن ادامه داد. دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر شما به قولتان عمل کردید. ⁉️پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟ 📢ما 14 نفر هستیم. زخمی، گرسنه و تشنه ایم. وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد. ☘پسرم بیا بیرون. 👌نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آورید و هر اتفاقی بیفتد به خاطر من اينجا خواهید ماند. ❤️پدر باوفاترین آفریده هستی❤️ 🔰 @tafakornab @shamimrezvan
✅ اقدامات جلوگیری از ورود ویروس کرونا به داخل خانه. 🔻 پس از خرید وسائل چیکار باید کنیم(1)👆👆 🇮🇷اگر ایرانی هستی و هموطنتو دوستداری فورواردکن👇
هدایت شده از خانواده بهشتی
تایماز که برگشت حرفی از صحبتهایی که مابین پدر و مادرش و من و فخراج رد و بدل شد، نزدم . به نظرم هر چی از این حرفها کمتر زده می شد ، می تونست به بهتر شدن روابط کمک کنه . اگه به تایماز می گفتم چیا بهم گفتن ، ممکن بود بره دعوا کنه و اونا ازم بیشتر دلخور بشن و بیشتر اذیت کنن. چند روزی از اومدن خان و بانو می گذشت و به کم رفتارشون باهام بهتر شده بود . البته در حضور تایماز خوب بودن ولی وقتی اون نبود ، بانو شروع می کرد به درشت بار کردن . هی با خودم می گفتم باید عادت کنی آی پارا. همینه که هست . حالا خوبه مثل دفعه ی قبل نیومدن ببرنت كلفتی . بلاخره مادرشوهره دیگه . عروسی که خودش انتخاب کنه رو باز با نیش زبونش آزار می ده ، تو که دیگه جای خود داری . با این افکار خودم رو آروم می کردم که هیچی نگم تا پاشن برن خونه ی خودشون . چیزی به عید نمونده بود . اینا هم مهمون امروز فردا بودن . واسه همین دندون سرجیگر گذاشته بودم که همه چی به خوبی تموم بشه . می دونستم تایماز از جو به وجود اومده راضیه . اینو می شد از خنده های گاه و بی گاه و شوخی های بانمکش فهمید . بلاخره اونم از این موش و گربه بازی به تنگ اومده بود دلش می خواست با خانوادش به رابطه ی معقول داشته باشه . اونم من و بابک و خانوادش رو باهم می خواست . تایماز واسه من خیلی فداکاری کرده بود . حالا منم با آروم کردن جو بین خودم و خونوادش می خواستم جبران کنم . از نبود فریبا کنار بانو متعجب بودم . اون که همیشه پشت سر بانو موس موس می کرد، بعید بود اینجا نیاد . بلاخره شب آخری که منزل فخرتاج بودن و همگی داشتیم تو سرسرا تخمه می خوردیم ، از بانو پرسیدم : بانو جان از فریبا چه خبر ؟ چرا باهاتون نیومده ؟ نگاہ بانو وخان یه دفعه طوفانی شد ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
✨﷽✨ ✨ از سختی ها نترس.↯ سختی آدم را سرسخت می کند، ⇦میخ‌‌هایی در دیوار محکم‌تر هستند که ضربات سخت‌تری تحمل کرده باشند.
❗️ 🍃شهید احمدعلی یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است! ☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " . ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟" در بخشی از کتاب نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!" 🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. ! بلکه حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت ام به کسی حرفی نزنید...." 📚کتاب عارفانه @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💜 من امروز به استقبال زیبایی‌ها میروم، و میدانم همه چیز بر وفق مراد من میگردد، وقتی زیبا بیاندیشم و مهربان باشم. خدایا سپاسگزارم❣
🔺روباهی از شتری🐪 پرسید: «عمق این رودخانه چه اندازه است؟» شتر جواب داد: «تا زانو.» ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو!» شتر 🐪جواب داد: «بله، تا زانوی من، نه زانوی تو.» هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما" هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست.
👌 🏠 قبل از مسافرت؛ ببين همسفرت كيست، و پيش از خريد خانه ؛ ببين همسايه ات كيست 🌸امام علی ع 📚نهج البلاغه نامه۳۱ص۳۴۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💥تسلیم در برابر حکمت خداوند 🌳 روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد. 🌸 گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند. 💨 تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن، روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت! ✨فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: " مي آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. 🔶 فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: ✨"با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست. 🌑 "گنجشك گفت: " لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. 👈فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت: 🐍"ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي." 💥گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. 🕊خدا گفت: "و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي." 💦 اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا❣ دراین🌙شب✨ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖﺩﻝﻫﺎﺭﺍﺍﺯﯾﺎﺩﻧﺒﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢﻭﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃 ⚪️✨بہ نام خداوند دلهای پاک 🕊✨کہ نامش بود دردلت تابناک ⚪️✨بہ نام کسی کہ تو را آفرید 🕊✨سر آغاز عشقست و نور امید ⚪️✨سـ😊✋ـلام 🕊✨صبحتون معطربہ نام خـ♥️ـدا ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی ❣ که امروز برای همه ما پر از خیر و روزی حلال باشه🌸 🌸به برکت صلوات بر حضرت محمد ص و خاندان پاک و مطهرش🌸 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ ✨وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹 🌹مهدی جان، همه ی دردها و بیماری ها 🌹فقط با آمدن تو درمان می شود 🌹بیا که جهان، بی تو بیمار است😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤🍃 عالم، به عشقِ روی تو بیدار می شود هر روز، عا‌شقـانِ تو بسیـارمی شود وقتی،سـلام می دَهَمت،درنگاهِ من تصویرِ کربلای  تو،تکرار می شود 🌹الْسَلٰامُ‌عَلَیْکَ‌یٰاابٰاعَبْدالّله‌الْحُسَین ‎‌‌‌‌‌‌
☝️ 🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 11 اسفند ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:11 ☀️طلوع آفتاب: 06:34 🌝اذان ظهر: 12:17 🌑غروب آفتاب: 18:00 🌖اذان مغرب: 18:18 🌓نیمه شب شرعی: 23:35
☝️ 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸این سبد گل زیبا تقدیم به شما عزیزان 🍃امروز براتون آرزوی سلامتی دارم 🌸و ذهنی بدون نگرانی 🍃ان شاءالله در پناه خالق هستی 🌸زندگی آرومی همراه با سلامتی 🍃و دلخوشی فراوان داشته باشید 🌸نگاه خدا بدرقه راهتون
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ ✍رمان  : ❤️روزهای هجده سالگیم بود. سال و روزهایی که ققنوس شد و زندگیم را سوزاند. زندگی همه ما را. من.. دانیال..مادر و پدرِ سازمان زده ام. آن روزها، دانیال کمی عجیب شده بود. کتاب میخواند. آن هم کتابهایی که حتی عکس و اسم روی جلدش برایم غریب بود. به مادر محبت میکرد. کمتر با پدر درگیر میشد. به میهمانی و کلوب و .. نمی آمد و حتی گاهی با همان لحنِ عشق زده اش، مرا هم منصرف میکرد. رفت و آمدش منظم شده بود. خدای من مهربان بود، مهربانتر شده بود. اما گاهی حرفهایش، شبیه مادر میشد و این مرا میترساند. من از مذهبی ها متنفر بودم. مادرم ترسو بود وخدایی ترسوتر داشت. اما دانیال جسور بود، حرف زور دیوانه اش میکرد. فریاد میکشید. کتک کاری میکرد. اما نمیترسید، هرگز.. خدای من نباید شبیه مادر و خدایش میشد. خدای من، باید دانیال، برادرم می ماند. پس باید حفظش میکردم، هر طور که شده. خودم را مشتاق حرفهایش نشان میدادم و او میگفت. از بایدها و نبایدها. از درست و غلطهای تعریف شده. از هنجارها و ناهنجارها. حالا دیگر مادر کنار گود ایستاده بود و دانیال میجنگید با پدر، با یک شرِ سیاست زده. در زندگی آن روزهایم چقدر تنفر بود و من باید زندگیشان میکردم. من از سیاست بدم میآمد و پدرِ سیاست زده . ثانیه های عمرم میدویدند و من بی خیالشان. دانیال دیگر مثله من فکر نمیکرد. مثله خودش شده بود. یک خدای مهربانتر. مدام افسانه هایی شیرین میگفت از خدای مادر. که مهربان است. که چنین و چنان میکند. که…. و من متنفرتر میشدم از خدایی که دانیال را از میهمانی ها و خوش گذرانیهای دوستانه ام، حذف کرده بود. این خدا، کارش را خب بلد بود. هر چه بیشتر میگذشت، رفتار دانیال بیشتر عوض میشد. گاهی با هیجان از دوست جدیدش که مسلمان بود میگفت، که خوب و مهربان و عاقل است. که درهای جدیدی به رویش باز کرده.. که این همه سال مادر میگفت و ما نمیفهمیدیم.. که چه گنجی در خانه داشتیمو خواب بودیم.. و من فقط نگاهش میکردم. بی هیچ حس و حالی.. حتی یک روز عکسی از دوست مسلمانش در موبایل، نشانم داد و من چقدر متنفر بودم از دیدن تصور پسری که خدایم را رامِ خدایش کرده بود.   دارد… ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
💎امیرالمومنین علی (ع): ‌ ❤ اعتماد به خدا، محكم ترين اميد است. ‌ 📔 غرر الحكم: ۶۰۵ 〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 💎حضرت فاطمه عليها السّلام فرمودند: اَلْبِشْرُ فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ يُوجِبُ لِصاحِبِهِ الْجَنَّةَ وَالْبِشْرُ فى وَجْهِ الْمُعانِدِ الْمُعادى يَقى صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ. ❤️خوشرويى با مؤمن، موجب دستيابى به بهشت مى شود و خوشرويى نسبت به غير مؤمن انسان را از عذاب آتش حفظ مى كند. 📚 فاطمه الزهرا بهجة قلب المصطفى، ج۱، ص۳۰۰
💢 پنج نکته درباره 🔹 مکلف ، باید نمازهای خود را در بخواند و چنانچه بدون عذر نمازی از او قضا شود ️ است و باید توبه کند و قضای آن را هم به جا آورد. 🔹 کسی که دارد، نباید در خواندن آن کوتاهی کند ولی واجب نیست فورا آن را بجا آورد. 🔹قضای نماز های لازم نیست به خوانده شود 🔹 نماز قضا را می توان به خواند، چه نماز امام جماعت ادا باشد یا قضا ولازم نیست هر دو یک نماز را بخوانند. 🔹 قضای نماز باید به همان که قضا شده است (شکسته یا تمام) به جا آورده شود. 📚 : ۱. توضیح المسائل مراجع م ۱۳۷۲ و ۱۳۷۵ و ۱۳۸۸ ۲‌. احکام دو دقیقه ای محمود اکبری ج ۱ ص ۹۰ 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
✨وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ ✨مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ ✨فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ✨وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا ﴿۱۲۴﴾ ✨و كسانى كه كارهاى شايسته كنند ✨چه مرد باشند يا زن در حالى كه ✨مؤمن باشند آنان داخل بهشت مى ‏شوند ✨و به قدر گودى پشت هسته خرمايى ✨مورد ستم قرار نمى‏ گيرند (۱۲۴) 📚سوره مبارکه النساء ✍آیه ۱۲۴
تلنگر👌 ♦️در یکی از روستاهای چین پیرمردی فقیر زندگی میکرد.روزی اسب او گریخت و رفت . اهالی به دیدارش آمدند و اظهار همدردی کردند .پیرمرد گفت ؛کسی چه میداند شاید خیر است شاید شر. چند روز بعد اسب او همراه عده ای اسب وحشی به خانه برگشت . دوباره اهالی آمدند و اظهار شادی کردند . باز پیرمرد گفت ؛کسی چه میداند شاید خیر باشد شاید شر. پسر پیرمرد هنگام تعلیم اسب ها زمین خورد و پایش شکست باز اهالی آمدند و اظهار همدردی کردند . پیرمرد باز گفت ؛کسی چه میداند شاید خیر باشد شاید شر. از قضا از طرف فرمانروا برای سرباز گیری آمدند و پسر پیرمرد که پایش شکسته بود را نبردند .اما اسب ها را در عوض کمک پیرمرد به ارتش با خود بردند . اهالی دیگر هیچ نگفتند . 🔸کسی چه میداند شاید (خیر ) باشد شاید (شر) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆