eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
😂😂 توصیه میکنم این مطلب رو از دست ندید👌👇😉 داستان زیر مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت احمدشاه قاجار برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای دکتر جلال گنجی فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» این را نقل کرده اند: «ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد احمد شاه قاجار تحصیل میکردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشورشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد.از برخی کشورها فقط یک دانشجو اینجا تحصیل میکند و همان یک نفر پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد و سرود ملی خواهد خواند. چاره‌ای نداشتیم دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و کسی هم که اینجا فارسی بلد نیست که بداند و اعتراض کند. اشعار مختلفی از سعدی و حافظ با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمیشد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم هم آهنگین است و هم ساده. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمیشود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: عمو سبزی‌فروش... بله. سبزی کم‌فروش... بله. سبزی خوب داری؟ ... بله. فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. با توافق همدیگر، «سرود ملی» به این‌ صورت تدوین شد: عمو سبزی‌فروش... بله سبزی کم‌فروش... بله سبزی خوب داری...بله خیلی خوب داری؟... بله عمو سبزی‌فروش... بله سبزی کم فروش ... بله سبزیت گِل داره ... بله درد دل داره... بله سیب کالک داری... بله من و دوسم داری... بله عمو سبزی‌فروش... بله من نعنا میخوام... بله تو رو تنها میخوام... بله …………… خلاصه این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه با یونیفورم یک‌ شکل و یک‌ رنگ از مقابل امپراطور آلمان عمو سبزی‌فروش خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما که دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت. 📚منبع فصلنامۀ «ره‌ آورد» شمارۀ 35 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان @shamimrezvan ღگشا👆👆
🌟قبل ازحرف زدن،بزارکلماتت از اين۳ دروازه عبوركنن : ١- آيا حرفم حقيقت داره؟ ٢- آيا گفتنش لزومى داره؟ ٣- آيا گفتنش مهربانانه است؟! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو میڪنـــــــم در این شب زيبا مهـــر برڪـــت عشــــــــق💞💞 محبـــــــت سلامـتي همنشیڹ دوستاڹ و عزیزانم باشد 🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 باتوکل به اسم اعظمت میگشاییم دفترامروزمان را ان شاالله درپایان روز مُهرتاییدبندگی زینت دفترمان باشد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام💝 روزمان روشروع میکنیم باصلوات برمخمدص وآل محمد 💚اَللَّهُمَ صَلِ عَلیِ مُحَمَّدِِوَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِل فَرَجَهُم💚 ✨صلوات نوری در بهشت است✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء۲ اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh صوت صفحه 23👇
#آیه_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #یکشنبه17تیرماه1397 🌞اذان صبح:04:11 ☀️طلوع آفتاب:05:55 🌝اذان ظهر:13:09 🌑غروب آفتاب:20:23 🌖اذان مغرب:20:44 🌓نیمه شب شرعی:00:17 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💐یکشنبه تون بی نظیر دوستان مهربانم الهی❣ یک روزخوب یک روزشاد یک روزآرام یک روزموفق یک روزپرازبرکت و یک روزپرازنگاه خدارو داشته باشید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان واقعی وآموزنده 🍒 👈قسمت ششم آنچه رخ داد، رخ داد... به هوش آمدم به شدت می‌ترسیدم همه‌ی بدنم می‌لرزید فقط گریه می‌کردم چشمانم را بستند و سوار ماشینم کردند مرا نزدیک خانه از ماشین بیرون انداختند. به سرعت خودم را به خانه رساندم آنقدر گریه کردم که اشک‌هایم خشک شد. خودم را داخل اتاقم زندانی کردم نه فرزندانم را می‌دیدم و نه غذایی می‌خوردم. از خودم بدم می‌آمد خواستم خودکشی کنم، بچه‌هایم را نمی‌شناختم اصلا احساس نمی‌کردم آن‌ها هم هستند. شوهرم از سفر برگشت آنقدر حال و روزم بد بود که مرا به زور به بیمارستان برد. پزشک برایم مسکن و قرص‌های تقویتی تجویز کرد و از شوهرم خواست سریع مرا به نزد خانواده‌ام ببرد... خیلی گریه می‌کردم، اما خانواده‌ام چیزی نمی‌دانستند فکر می‌کردند مشکلی بین و من همسرم پیش آمده، پدرم سعی کرد با شوهرم به تفاهم برسد اما به هیچ نتیجه‌ای نرسید چون همسرم اصلا نمی‌دانست مشکل من چیست. هیچکس نمی ‌دانست چه بر سر من آمده حتی بعضی به من پیشنهاد دادند یکی از قاریان بر من آیات قرآن را بخواند فکر می‌کردند مشکل روحی دارم. کوتاه بگویم: من شایستگی همسرم را نداشتم برای همین به احترام او درخواست طلاق کردم، من مستحق زندگی با چنین انسان شریفی نبودم. من قبر خودم را با دستان خودم کندم و آن دوست «چت» تنها شکارچی دخترانی بود که از چت استفاده می‌کردند. شوهرم به خاطر من بسیار غمگین بود حتی چند روز مرخصی گرفت تا به من نزدیک‌تر باشد. درخواست طلاق من را نپذیرفت بیچاره من را دوست داشت برای این خانواده خیلی زحمت کشیده بود و دوست نداشت آن را از دست بدهد. راز خود را در سینه پنهان کردم هر روز که می‌گذشت بیش از پیش بر خشم و سرخوردگی‌ام افزوده می‌شد. این چه ذلتی بود که توسط آن مردان پست دامن مرا گرفت؟ چقدر احمق بودم؟ چطور این همه ماه احساسات خود را به پای کسی ریختم که اصلا مستحق آن نبود؟ و اکنون... 🍒این داستان را از بستر بیماری (یا شاید بستر مرگ) برای شما بازگو می‌کنم تا فقط یک حرف را بگویم: عاجزانه خواهش میکنم مراقب دلهای پاکتون باشین🍒 🍃 پــــایــــــان 🍃 ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
خوشبختی ات رو خودت باید با دستای خودت بسازی در جستجو اش نباش. نیست. کسی هم قرار نیست برات بیارتش. کار خودته! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆