eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ ✍رمان  ۶۶ ❤️سکوتی عجیب.. چیزی محکم به زمین کوبیده شد.. جراتی محضه باز کردنِ چشمانم نبود.. نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را باز کردم. همه جا تار بود.. برخوردِ مایه ایی گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم. کمی سرم را چرخاندم. صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود. تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد.. زبانم بند آمده بود.. هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم.. دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود.. شوک زده، برایِ جرعه ایی نفس دست و پا میزدم.. صدایِ عثمانِ اسلحه به دست بلند شد ( مهره ی سوخته بود.. داشت کار دستمون میداد..) و با آرامش از اتاق بیرون رفت.. تلاش برایِ نفس کشیدن بی فایده بود.. دوست داشتم جیغ بکشم.. اما آن هم محال بود. حسام به زور خود را از زمین کند. شالِ آویزان از گردنِ صوفیِ نگون بخت را رویِ صورتِ له شده اش انداخت.. سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست. ( نفس بکش.. آروم آروم نفس بکش..)نمیتواستم.. چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد. ناگهان فریاد زد ( بهت میگم نفس بکش..) . و ضربه ایی محکم بن دو کتفم نشاند.. ریه هایم هوا را به کام کشید.. چشهایم به جسد صوفی و ردِ خونِ مانده روی زمین، چسبیده بود. حسام رو به روی صورتم قرار گرفت. دستانش را بلند کرد (سارا فقط به من نگاه کن.. اونورو نگاه نکن.. سارا.. ). حالا فقط در تیررس نگاهم، جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست.. از فرط ترس، لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد.. اگر دستِ این لاشخورها به برادرم میرسید، حتی جسدش هم سهم من نمیشد. چانه ام به شدت میلرزید و زیر لب نام دانیال را زمزمه میکردم، مدام و پی در پی. حسام آستین مانتوام را گرفت و مرا به جهتی، مخالفِ صوفی چرخاند ( آروم باش.. میدونم خدارو قبول نداری.. اما یه بار امتحانش کن.. ). خدا؟؟ همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟؟ در آن لحظه حکمِ تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تازِ طوفان قرار گرفته.. بی هیچ ستونی.. بی هیچ پایه ایی.. و هر آن امکانِ آوار شدن دارد.. نیاز.. نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر، قلبم را خالی کرد.. من پناهی فرازمینی میخواستم تا هیچ نیرویی، یارایِ مقابله با آن را نداشته باشد و حسام، مادر، دانیال حتی تمامِ آدمهایِ رویِ زمین؛ آن که باید، نبودند… برای اولین بار خدا را صدا زدم.. با تک تکِ مویرگهایِ وجودیم.. خواستم بودنش را ثابت کند.. من دانیال را سالم میخواستم.. پس اعتماد کردم، به خدایِ حسام.. مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم. حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت (دانیال حالش خوبه.. خیلی خوب.. ) خنده بر لبهایم جا خشک کرد.. چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود. پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت. سرو صدایی عجیب از بیرونِ اتاق بلند شد.. حسام با چهره ایی ضعف رفته اما مطمئن به دیوار تکیه داد.. صدایش از ته چاه به گوش میرسید ( شروع شد..) ناگهان در با لگد محکمی باز شد.. و عثمان با چشمانی به خون نشسته وارد اتاق .. ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ @tafakornab @shamimrezvan
💎پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ❌با بخيل مشورت مكن، زيرا او تو را از هدفت باز مى دارد لَا تُشَاوِرِ الْبَخِيلَ فَإِنَّهُ يَقْصُرُ بِكَ عَنْ غَايَتِكَ 📚علل الشرايع ج2 ص559 〰➿〰➿〰➿〰 💎پیامبر خدا صلى الله عليه وآله: ❌با ترسو مشورت مكن، زيرا او راه بيرون آمدن ازمشكل را برتو تنگ مى كند لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ الْمَخْرَجَ 📚علل الشرايع ج2ص559 〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎رسول اكرم صلى الله عليه و آله: ❌با حريص ، مشورت مكن، زيرا بدى آن را(حریص بودن را) در نظرت، زيبا جلوه مى دهد َا تُشَاوِرْ حَرِيصاً فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ شَرَّهَا 📚علل الشرايع ج2 ص559 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔺 علم به پاك شدن از حيض در اثناى روز ماه رمضان: ⭕️ : اگر زنى بعلت عدم اطمينان به پاکى از حيض, در سحر ماه رمضان غسل نکند و در بين روز متوجه شود كه پاک شده‌ بوده آيا تکليفش در اين روز امساک است؟ ✅ جواب: در فرض سؤال اگر مفطرى را مرتكب نشده، نيّت روزه مى‌‌کند و بنابر احتياط واجب اين روز را قضا نمايد اما در صورت ارتكاب مفطر كفّاره آن روز بر او واجب نيست.  📚 استفتائات آیةالله العظمی خامنه‌ای ➖➖➖➖➖➖➖ ⭕️ : اگر خانم شب غسل حیض كند ولی (در) روز که روزه بوده است لکه زرد ببيند آیا روزه‌اش باطل است و دوباره باید غسل كند؟ ✅ جواب: چنان‌چه خون حيض (حتي اگر بصورت لکه کمرنگي باشد) از ده روز بگذرد به مقداري که در ماه‌های قبل خون می‌ديده عادت ماهانه قرار می‌دهد، و بقيه حکم استحاضه دارد. و اگر مجموع ( پاکي و خون) از ده روز تجاوز نکند همه آن حيض محسوب می‌شود. 📚 استفتاء سایت هدانا از دفتر آیت الله مکارم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا ✨هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ ✨الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ ✨الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۲۳﴾ ✨اوست خدايى كه جز او معبودى نيست ✨همان فرمانرواى پاك سلامت بخش و ✨مؤمن به حقيقت حقه خود كه ✨نگهبان عزيز جبار و متكبر است ✨پاك است خدا از آنچه با او ✨شريك مى گردانند (۲۳) 📚 سوره مبارکه الحشر ✍ آیه ۲۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ‍ 🌙 😋 🔺مصرف حلیم ❇️ خوردن برخی غذاها مانند حلیم به این دلیل که دیرتر هضم می‌شوند جلوی گرسنگی زود هنگام را می‌گیرند. 👈موادی مانند گندم، جو و بادام نیز از این دسته‌اند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ✅همدیگر را پیر نکنیم باور کنید تک تک آدمها زخمی اند. هرکس‌ درد خودش را دارد، دغدغه‌ و مشغله‌ خودش را دارد. باور کنید ذهنها خسته اند، قلبها زخمی اند، زبانها بسته اند. برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را، راحتی را. یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود. آدمها آرام آرام پیر نمیشوند. آدمها در یک لحظه با یک تلفن، با یک جمله، یک نگاه، یک اتفاق، یک نیامدن، یک دیر رسیدن، یک باید برویم و با یک تمام کنیم پیر میشوند. آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند. آدم را آدم ها پیر میکنند. سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم💓💜 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⭐️خــــــداے من 🕊میان این همه چشم ⭐️نگاه تو تنها نگاهے ست 🕊ڪہ مرا از هرنگهبان ⭐️و محافظے بے نیازمی کند 🕊نگاهت را دراین شبهای ⭐️نورانی برای تمام 🕊عزیزان و دوستانم آرزو می کنم. 🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آغاز سخن يـــــاد خدا بايد کرد 🌱خود را بہ اميد او رها بايد کرد 🌸ای باتـــــو شروع کارها زيباتر 🌱آغاز سخن تو را صدا بايد کرد 🌸الهی به امید تو 🌱پروردگارا 🌸با اولین قدمهایم 🌱برجاده های صبح نامت را 🌸عاشقانہ زمزمہ میکنم 🌱کولہ بارتمنایم خالی وموج 🌸سخاوت تو جاری... 🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 🌱الهی به امیدتو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ چہ کنم چہ چارہ سازم کہ شوم فدای مهدی چہ کنم کہ من ببینم رُخ دلربای مهدی چہ خوش است آن زمانی برسد کہ زندہ باشم منِ بینوای مسکین شنوم صدای مهدی... ☀️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ 🍃🌸صبح پنجشنبہ تون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌸🍃 🌸🍃 الّلهُمَّ 🌸🍃 صَلِّ 🌸 🍃 علی 🌸 🍃 مُحَمَّدٍ 🌸 🍃 وَآل 🌸 🍃 مُحَمَّد 🌸🍃وَعَجِّل 🌸🍃 فَرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ چہ کنم چہ چارہ سازم کہ شوم فدای مهدی چہ کنم کہ من ببینم رُخ دلربای مهدی چہ خوش است آن زمانی برسد کہ زندہ باشم منِ بینوای مسکین شنوم صدای مهدی... ☀️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⚘﷽⚘ باز هم روز من و عرض ادب محضر یار باسلامی برکت یافته روز و شب ما أَلسلامُ عَلی مَن طَهَّره الجلیل سلام بر آن کسی که رب جلیل او را مطهر گردانید... «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» ┄❊○♡○❊┄ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت ومتن دعای ردزسیزدهم👆 🌸‍↶ دعــاے روز سیزدهـم↷🌸‍ 🍃🍁مــ🌙ــاه مـبـارڪ رمضــان🍁🍃 ✨بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم✨ 〖اَلّلهُمَّ طَهِّرنی فیهِ مِنَ الدَنَسِ وَالأقْذارِ وَ صَبِّرنی فیهِ عَلى کائِناتِ الأقْدارِ وَ وَفّقْنی فیهِ لِلتّقى وَ صُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عَیْنِ المَساکین〗 ✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨ 【خدایا در این روز از چرک و کثافت پاکیزه‌ام کن و به آنچه مقدر است و شدنى‌ها شکیبائیم ده و براى تقوى و هم‌نشینى با نیکان توفیقم ده، به یاریت اى روشنى چشم مستمندان】 «« الهــی آمیــن »» °•࿐༅🌸‍༅࿐•° @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
2_281926790090331118.mp3
2.02M
👆شرح دعای روزسیزدهم ماه مبارک رمضان همراه بابیان احکام روزه، توسط آیت الله مجتهدی (واحدفرهنگی مبشر)(16:52) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ضیافتانه 🌹🍃 ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر✋ دستِ خودم که نیست، لبم تشنه می شود هستم به یاد تشنگی یار یا مجیر😔 🌸 أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده🌸 روز سیزدهم ، چهاردهم و پانزدهم ماه مبارک در روایت معروف به ایام‌البیض می‌باشد ، و قرائت ✨ دعای مجیــر ✨ سفارش شده. التماس‌دعـا✋ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ ☝️ 🌏اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 18 اردیبهشت ماه 1399 🌞اذان صبح: 04:31 ☀️طلوع آفتاب: 06:06 🌝اذان ظهر: 13:01 🌑غروب آفتاب: 19:56 🌖اذان مغرب: 20:16 🌓نیمه شب شرعی: 00:13 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
؟☝️ 💙 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ‍ ‍ پنجشنبه ی ماه رمضان و یاد درگذشتگان 😔 🌼اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼 التماس دعا 🤲 🌼پنجشنبه‌ ها ، مسافران بهشتی دلخوشند به یک فاتحه، یک صلوات یک خدا بیامرزدش🌼 همین ها برایشان یک دنیاست در آن دنیا...🌼 عزیزانی که پارسال رمضان 🌙 در کنار ما بودند و امروز یاد و خاطرنشان بر دلهای ما سنگینی میکند 💔😔 🥀شادی روح رفتگان، پدران و مادران آسمانی، و امروز مخصوص عزیزان جوانی که سال گذشته به تقدیر الهی به رحمت خداوند رفتند و الان دستشون از دنیا کوتاهه بخوانیم فاتحه و صلوات🌼 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
در ماـہ رمضان از مصرف میوه‌ ها ۞⇝ و سبزی‌ هاے ترش ۞⇝ پرهیز ڪنید، زیرا این مواد غذایے سبب ڪاهش ترشح بزاق و خشڪے دهان ۞ مے ‌شوند... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹13رمضان و 18 اردیبهشت مبارک🌹 ❤️پنجشنبه تون گلباران یه سـلام گرم یه آرزوی زیبا ❤️یه دعـای قشنگ بـرای تک تک شما مهربانان ❤️الهی روزگارتون بر وفق مراد غم هاتون کم ❤️و زندگیتون پراز عشق و محبت باشه در پناه خداوند باشید نماز وروزه هاتون قبول درگاه حق @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
گفتم که گناه من عظیم است،عظیم💛 در حشر جزای من جحیم است، جحیم💚 ناگاه به گوش جان شنیدم ازغیب💛 نومیدمشو"حسن"کریم است،کریم💚 پیشاپیش میلاد کریم اهل بیت مبارک🎉🎊 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۶۷ ❤️نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیداوار و گریان میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقاتهایِ هروزه ی آن دو زنِ مهربان، حسام به دیدنم نیامد. دل پر میکشید برایِ شنیدنِ آوازِ قرآن و دیدنِ چشمانِ به زمین دوخته اش.. اما نیامد.. بالاخره حکم آزادیم از زندانِ بیمارستان امضا شد. و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد، محضِ رهایی.. چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟؟؟ همه اش را به یکبار دیدنِ دانیال و… شاید حسام میبخشیدم. پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهرویِ بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود. صدایش پیچک شد به دورِ سرم. خودش بود.. نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه.. و باز مردمک چشمانش خاک رو زیر و رو میکرد ( سلام.. سلام.. ببخشید دیر کردم.. کار ترخیص طول کشید.. ماشین تو پارکینگ پارک.. تا شما آروم آروم بیاین، من زودی میارمش تا سوار شین) نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم. پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدایِ این حسام و جدی که نمیدانستم کیست، میکرد..حسامی که امیرمهدی بود و لایق این همه دوست داشتن. راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟ بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.. کاش خوب میشد.. کاش حرف میزد.. کاش… مردانه برایش دختری میکردم.. سوار ماشین شدیم.. پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه میکشید.. حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین میگذاشت. و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم.. خطاب قرارم داد ( سارا خانووم.. حالتون که بهتره انشالله.. کم کم پاشنه ی کفشاتونو وربکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.. ) به سرعت در جایم نشستم. متوجه حالم شد. ( البته به زودی.. ) این به زودی چرا انقدر دیر بود؟ پس باز هم باید روزهایم با ترسِ ملاقاتِ عزرائیل میگذشت، که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال، سراغم را نگیرد. به خانه رسیدیم. پروین زودتر برایِ باز کردن در از ماشین خارج شد. قبل از پیاده شدن؛ حسام صدایم زد. به تصویر چشمانِ خیره به روبه رویش در آیینه نگاه کردم ( مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان، گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم.. ) چند کتاب به سمتم گرفت ( این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید.. کتابای خوبین.. شاید به دردتون خورد.. هم حوصله تون سر نمیره.. هم اینکه شاید براتون جذاب بود..) اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست. در سکوت نگاهش کردم. وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت (حالتون خوب نیست؟؟ چیزی شده؟؟ بابت کتابها ناراحت شدین..) چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟ ( دیگه قرآن برام نمیخوونید..) لبخند زد ( هر وقت امر کنید، میام براتون میخوونم.. ) ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشین اش رفت و چیزی را از آن درآورد ( تو این فلش، تلاوت چندتا از بهترین قاریهای جهان هست.. اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید..) فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت. بغض گلویم را فشرد.. این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمیآمد؟؟ من بهترین تلاوتهایِ دنیا را نمیخواستم.. گوشهایم فقط طالب یک صدا بود.. کتابها و فلش را بدونِ تشکر و یا گفتن کلمه ایی حرف، گرفتم و به خانه رفتم.. دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود.. به سراغ مادر رفتم.. ماتِ جانمازش گوشه ایی از اتاق، چمپاتمه زده بود. ناخواسته بغلش کردم.. بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم. و او انگار در این عالم نبود.. نه لبخندی.. نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ.. سرخورده و ماتم زده به تاقم کوچ کردم. کتابهایِ حسام روی میز بود. ترجمه ایی انگلیسی و آلمانی از نقش زن در اسلام.. نهج البلاغه و امام علی.. لبخند رویِ لبهایم نشست. حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را میفهمیدم. دادن کتابی از علی به دختری سنی زاده مثله من.. چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد.. کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند.. و من .. سارای بی دین.. دخترِ سنی زاده.. عاشق همین تنفرات شده بودم.. هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود.. فلش را در دستانم فشردم.. این به چه کارم میآمد؟؟ منی که قرآن را با صدایِ امیرمهدیِ فاطمه خانم دوست داشتم.. ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
👆 🔅 : 🔸 نِعمَ العَونُ عَلى أسرِ النَّفسِ وَ كَسرِ عادَتِهَا التَّجَوُّعُ ؛ 🔹 «گرسنگى ، چه خوب ياورى براى اسير كردن نفْس و شكستن عادت آن است!.» 📚 عيون الحكم و المواعظ : ٤٩٤ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh