eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش دوم 🌹بعد از نهار صبرکرم تا عمه تنها بشه می دونستم اگر تورج بفهمه می خواد با ما بیاد …. بعد گفتم : می دونین عمه جون ، ایرج بهم گفت ببرمت خونه ی مینا تا ازشون تشکر کنم اشکالی نداره ؟ گفت : نه چه اشکالی خوب کاری کردی حتما یک گل یا شیرینی بخرین … دست خالی نرین ….. گفتم پس برم تلفن کنم ببینم امشب خونه هستن یا نه ….. 🌹خودمو رسوندم تو اتاقم از ذوق نمی دونستم چیکار کنم لباسهامو زیر ورو کردم دلم لباس نو می خواست مدتها بود با همون لباسهایی که عمه خریده بود سر می کردم …. تصمیم گرفتم یک روز با مینا برم و از بانک پول بگیرم و برای خودم لباس بخرم ……… یک ساعت طول کشید تا آماده شدم ولی هنوز ساعت چهار بود و من باید منتظر می شدم اگر سرو کله ی تورج پیدا می شد حتما با ما میومد .. احساس می کردم ایرج می خواد امشب از من خواستگاری کنه … نمی دونم چرا ولی از لحنش اینو فهمیده بودم و می دونستم اگر اون این کارو بکنه هیچ کس مخالفت نمی کنه … خودمو کاملا برای این آماده کرده بودم جلوی آئینه کلی تمرین کردم ….. نه ایرج خان من می خوام درس بخونم …. نه ، نه ، احمق اونوقت اگر صبر کرد چیکار می کنی ؟ نه بزار این طوری میگم …. منم به شما خیلی علاقه دارم ولی فکر نمی کردم الان از من خواستگاری کنین … نه اینم بده …. میگم ، وای توام منو دوست داری نفهمیده بودم …ای رویا گمشو با این حرف زدنت …. نه باید این طوری بگی …. آهان میگم …. 🌹می دونستم که توام عاشق منی از نگاهت فهمیده بودم … حالا تا نتیجه ی کنکور صبر کن …. ای وای نه این حرفا چیه می زنی رویا تو اصلا بلد نیستی چی بگی اگر رفت و پشت سرشم نگاه نکرد حقته …. از این فکر دلم شدت گرفت … نشستم روی تخت و آه عمیقی کشیدم … پس اگر ازم خواستگاری کرد چی بگم ؟ ولش کن هر چی پیش اومد ….. اصلا چرا به عمه نگفته ؟ ….. خوب شاید می خواد اول نظر منو بدونه …. 🌹اونقدر با خودم کلنجار رفتم ، تا صدای بوق ماشینشو شنیدم و قلبم فرو ریخت و خودمو رسوندم پشت پنجره … دستشو از شیشه ی ماشین آورد بیرون و تکون داد …نفسم داشت بند میومد … زود رفتم پایین که دیدم تورج و حمیرا تو حال نشستن و تلویزیون تماشا می کنن … تورج با تعجب پرسید کجا می خوای بری ؟ گفتم میرم خونه ی مینا تا از پدر و مادرش تشکر کنم …. 🌹گفت صبر کن منم میام الان حاضر میشم …عمه گفت : نمی خواد همه برین ایرج خودش می بره و میاره تو می خوای بری چیکار؟ … گفت: واقعا؟ با ایرج میری ؟خیلی خوب منم میام تو ماشین می شینم …عمه گفت : نه تو باش پیش ما, باباتم اومده…… چیزی پیش نیاد الان اوقاتش تلخه …تو برو جلو از دلش در بیار نزار کینه کنه ….. 🌹تورج گفت : مثلا کینه کنه چی میشه؟ حالا من برم از دلش در بیارم ؟ خوبه والله…… همون موقع علیرضا خان اومد.. اخماش تو هم بود؛؛ همه سلام کردیم زیر زبونی جواب داد و بدون اینکه به کسی نگاه کنه رفت تو اتاقش ….تورج گفت ببخشید رویا من باشم بهتره تو برو زود بیا …… با دستپاچگی گفتم : اشکالی نداره خودتو ناراحت نکن ، جایی نمیریم که ؛؛الان بر می گردیم ….. و با سرعت رفتم بیرون ایرج تو ماشین منتظر بود … @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🖤امام حسين عليه السلام: بدانيد كه نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست.... از آنها ملول نشويد كه گرفتار مى شويد.... 📚کشف الغمه ج2ص241 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎امام حسین(علیه السلام): ✍از آنچه موجب عذرخواهى مى‌شود بپرهيز، زيرا مؤمن بد نمى‌كند، عذرخواهى هم نمى‌كند ولى منافق هر روز كار بد مى‌كند و بعد عذرخواهى مى كند. 📚تحف العقول، ص۱۷۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم✍ بخش سوم 🌹سوار شدم و برای اولین بار جلو نشستم پهلوی اون ! … گفتم:سلام.. گفت :سلام خوبی؟ خیلی دیر نگردم که… گفتم: نه ، نه ، زودتر هم اومدی … تو خوبی دیشب نخوابیدی حالام که باید استراحت می کردی منو می بری … گفت :نه بابا من به زیاد خوابیدن عادت ندارم …. تو چی خوب خوابیدی ؟ گفتم منم مثل تو عادت به زیاد خوابیدن ندارم …. پرسید خوب نگفتی کجا می خوای بری ؟ گفتم راستش باید برم خونه ی مینا تا از سوری جون و آقای حیدری تشکر کنم و یک چیز دیگه ام می خوام ولی روم نمیشه بگم شاید مسخره ام کنی …. گفت : نه بگو چرا مسخره ات کنم این چه حرفیه …. بگو …کنجکاو شدم ببینم می خوای کجا بری ؟ 🌹گفتم: دلم برای فرید تنگ شده پسر هادی تا هوا تاریک نشده یک سر بزنم شاید بتونم ببینمش .. اعظم بیشتر عصر ها میره خونه ی مادرش و سر شب که هادی بر می گرده میاد خونه ..می دونم دوره ولی اگر زحمتت نیست خیلی دلم براش تنگ شده می خوام ببینمش حتی از دور ..حتما تو این چند ماه خیلی بزرگ شده …… نگاهی به من کرد و لبخندی زد و پرسید …. راستشو بگو نکنه دلت برای هادی تنگ شده؟ ….. 🌹گفتم نه بابا غلط بکنم بسه دیگه…. به خدا دلم برای فرید تنگ شده ولی اگر سخته نرو ناراحت نمیشم . گفت : نه عزیزم میره فقط بگو کدوم طرفه ….. از لحن مهربون و گرمش قلبم فرو ریخت …. عاشقش بودم و هر حرکت اون برای من دنیایی از تعریف بود … آدرس دادم ولی به تنها چیزی که فکر می کردم کلمه ی عزیزم بود که از اون شنیده بودم آخه این اولین بار بود و برای من هم معنای خاصی داشت ……. کنار هم نشسته بودیم و حرف می زدیم ولی هر دوی ما احساس همدیگر رو درک می کردیم …. می دونستم اونم مثل منه ایرج کسی نبود که بتونه احساسه شو پنهون کنه … من هر لحظه منتظر بودم که به من بگه چقدر دوستم داره ….. 🌹هوا هنوز تاریک نشده بود که ما به خونه ی هادی رسیدیم کمی دورتر نگه داشتیم ……… امیدوار بودم که اعظم بیاد تا من فرید رو ببینم ….. با خودم می گفتم اگر اومد که چه بهتر اگر نیومد خوب من با ایرج هستم و خوشحالم ……….ولی این خوشحالی پایدار نبود … نگاه کردن به اتنهای خیابونی که لحظات سخت و بدی رو گذروندم منو یاد روزی انداخت که حسین برادر اعظم یقه ی منو تو حیاط گرفت ، وای خدا جون اگر بلایی سرم آورده بود؟؟؟ و به قول اون مجبورم می کردن زنش بشم؟؟ و یاد روزهایی که با چه بدبختی توی کوچه می موندم تا هادی بیاد افتادم و حالم به طور کلی منقلب شد اصلا یادم رفت که ایرج پیشم نشسته لبهام بهم می خورد و دگرکون شده بودم بغض کردم و از اومدنم پشیمون شدم … ایرج پرسید : حالت خوبه رنگ از روت پریده …. 🌹گفتم ببخشید پشیمون شدم لطفا….لطفا زود از اینجا بریم ….. بریم تو رو خدا منو از اینجا ببر خیلی بد بود نمی تونی تصور کنی چی به من گذشته …. فورا روشن کرد و دور زد ولی دیدم که اعظم و فرید دارن میان بیشتر از اینکه از دیدن فرید خوشحال بشم از دیدن اعظم منتفر شدم ….. وقتی از جلوی اونا رد شدیم گفتم اینا بودن .. و بالافاصله بغضم ترکید و زدم زیر گریه … ایرج حیرت زده برگشت ولی دیگه اونا پشتشون بود و ما از کنارشون رد شده بودیم ولی یک نظر فرید رو دیدم بزرگ شده بود …. ولی از کار احمقانه ای که کرده بودم از خودم بدم اومده بود …… من حالم واقعا بد بود و دلم نمی خواست حرف بزنم ولی ایرج یک ریز می گفت چی شده ؟؟ چرا این طوری شدی ؟ گفتم : یک کم صبر کن آروم بشم از اول برات تعریف می کنم تا بدونی چرا این طوری شدم …….. 🌹احساس صمیمتی که با ایرج داشتم و میل به گفتن چیزایی که تو دلم مونده بود و به کسی نگفته بودم باعث شد از اول همه چیز رو تعریف کنم …. همه چیز رو حتی جریان حسین رو گفتم تا بدونه چرا از دیدن اون خونه این قدر منقلب شدم ….. و متوجه نبودم دارم با روح و روان ایرج چیکار می کنم یک مرتبه دیدم از عصبانیت به خودش می پیچه؛؛ رگ گردنش بلند شده بود با دو دستشش فرمون و فشار می داد … @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
✨وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ ✨يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ ✨وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۱۲۳﴾ ✨و نهان آسمانها و زمين از آن خداست ✨و تمام كارها به او بازگردانده مى ‏شود ✨پس او را پرستش كن و بر او توكل نماى ✨و پروردگار تو از آنچه انجام مى‏ دهيد ✨غافل نيست (۱۲۳) 📚سوره مبارکه هود ✍آیه ۱۲۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🥀✨🕊 💦🕯 منزل به منزل ڪوفه را تاشام رفتیم با ڪاروانی خسته و بی حال رفتیم.. از زیر سنگ و بارش دشنام رفتیم.. تنها برای ماندن اسلام رفتیم.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☑️ هزار بار ارزش خوندن داره ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : " ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟ @tafakornab @shamimrezvan
😊 زردآلوسرشار ازکاروتن،پیش ساز ویتامین A است که به سلامت بینایی وپیشگیری ازشب کوری کمک می کند همچنین قیسی سرشاراز پتاسیم است . ✍قیسی منبع خوب آهن است که به رفع و پیشگیری کم خونی فقر آهن کمک می کند. 👈ابن سینا خوردن هر روز 50 گرم برگه زردآلو یا قیسی را برای تقویت اعصاب و کمخونی مفید دانسته است. 👇👇🏿👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ نياز نيست انسان بزرگی باشيم، انسان بودن خود نهايت بزرگی است، مي توان ساده بود، ولي انسان بود، به همين سادگي!🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣مهربان خدایم ✨در این واپسین ساعات شب ✨ببخش گناهانیکه دانسته ویا ندانسته ✨مرتکب شدیم آرامشی عطا بفرما ✨به قلبهای بی تابمان ✨آمیـــن یا رَبَّ ❣تاخدا هست امید هست 😇 فردا روشن است ✨ شبتون آروم ✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
دعایی قوی برای خرید خانه 🏡 به استناد ایه های قرآن شما هم امتحان کنید .ان شا الله صاحبخونه بشید🙏 من که امتحان کردم جواب گرفتم😘☺️ 🌸❖جهت خواندن ذکر روے لینک ڪلیڪ کنید👇👇همه ذکرها اینجاست بعد ورود سرچ کنید😍 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ 😍 💸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارالها 🤲 در این روز زیبا🌸🍃 زندگی را را برای من و دوستانم بابرکت و مبارک قرار بده پروردگارا 🤲 عاقبت اعمال ما را ختم به خیر بگردان که تو راز نهفته در سینه ها❤️ را می دانی و از نیت همه ی ما آگاهی آمین به برکت صلوات بر حضرت محمد و خاندان پاک و مطهرش 🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼 🌻الهی به امیدتو🌻 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼 امروز چهارشنبه صلواتی ختم کنیم به نیت 💚سلامتی آقا امام زمان و سلامتی شما عزیزان 🍃🌼رفع گرفتاری حاجت مندان 💚وآرامش برای همه مردم سرزمینمان ﷺ🌼ﷺ🌼ﷺ🌼ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌼ﷺ🌼ﷺ🌼ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌼ﷺ🌼ﷺ🌼ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌼ﷺ🌼ﷺ اللّهُمَّ🌼 عَجِّل🌼 لِوَلِیکَ🌼الْفَرَج✨🤲 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌼 🌼 قرنها منتظر يار غائب ايم بر ديوِ يأس با صبر غالب ايم درپشت ابر خورشيدديده ايم شب تاسحر منتظر صبح صاحب ايم 🌻تعجیل درفرج صلوات🌻 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
صلی الله علیک یه سلام میدم رو به حرم تویی ارباب و من نوکرم صلی الله علیک رو چشام اقا میزارمت میدونی خیلی دوست دارمت عاشقم یا حسین این ارادت از قدیمه  نوکریت بهترین اتفاق زندگیمه  تو دلم کسی نمی گیره جاتو  بخدا غمی نمی مونه با تو دوست دارم کرببلاتو  کارم اینست که هر روز همان اول صبح☀️ یک سلامی طرفِ کرببلایت بکنم °【♡ دست بر سینه و با دیده ی پر اشک خود طلبِ دیدنِ آن صحن و سرایت بکنم ✨اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ✨وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ✨وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ✨وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن 【🧡】 ‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١٩ شهریور ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۵.١٧ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.۴٣ 🌝اذان ظهر: ١٣.٠٢ 🌑غروب آفتاب: ١٩.٢٠ 🌖اذان مغرب: ١٩.٣٨ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.١٨ (ره) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۰۰۰۰۰☝️ یـاحـــی یـا قیــوم... چهارشنبه... صدمرتبه.. 🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍋سعی کنید هر روز صبح کمی لیمو ترش در آب بخورید ✅بهبود گوارش ✅افزایش انرژی ✅کمک به کاهش وزن ✅ضد سرطان ✅افزایش قدرت مغز ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞چهارشنبه تون پر از دلخوشی 🌸الهے قشنگترین لحظه ها 💞در انتظارتون باشه 🌸الهے هرگز لبخنداز رو 💞لباتون نیفته 🌸الهے خوشبختی، مثل سایه 💞همراهتون باشه 🌸الهے بهترین خبرهاے عمرتون 💞رو امروز بشنوید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و ششم ✍ بخش چهارم 🌷گفت : خوب شد اینا رو زودتر به من نگفته بودی و گرنه اونشب هادی رو کشته بودم ….بی شرف ….( زد روی فرمون ماشین ) آخه چطور دلش اومد این کارو با تو بکنه ….من اگر کسی بخواد به تو نگاه چپ کنه نمی تونم تحمل کنم اونوقت اون برادر تو بود ، مگه میشه ؟ باورم نمی شه فکر می کردم که شالاتان باشه ولی بی غیرت و بی همه چیز دیگه فکر نمی کردم … گفتم : خوب تو خودتو ناراحت نکن کاش بهت نمی گفتم ……. 🌷 داد زد نه باید زودتر بهم می گفتی تا حسابشو می گذاشتم کف دستش وقتی اومده بود تو بیمارستان گردن کلفتی می کرد من کوتاه نمیومدم می دونستم باهاش چیکار کنم …. ای داد بی داد ببین با تو چیکار کرده ؟ ای خدا کاش الان جلوی دستم بود به خداوندی خدا ناکارش نمی کردم ولش نمی کردم …….. عزیزم فراموش کن…… دیگه هم نمی خواد فرید رو ببینی هرگز نمی زارم چشمت به اونا بیفته … من خودم تا آخر عمرم مواظبت هستم دیگه ، خوای بیای با هم یک کیک بخریم ….برای خونه ی مینا …. گفتم : عمه بهت گفت؟ 🌷جواب داد نه خوب نمیشه که دست خالی بریم ….سرمو تکون دادم و با هم رفتیم اون دوتا کیک گرفت و دوتا بستنی نونی و برگشتیم تو ماشین …با خوردن اون بستنی حالمون کمی بهتر شد و تونستیم خودمون رو جمع و جور کنیم و بریم خونه ی مینا ….. خواهر کوچیک مینا در باز کردو سریع بقیه رو خبر کرد ایرج تو ماشین نشسته بود آقای حیدری رفت بیرون و تعارف کرد ….همه با هم رفتیم تو … 🌷مینا هی به من چشم و ابرو میومد… دلش می خواست بدونه چی شده … …سوری جون دستپاچه پذیرایی می کرد برامون زیر دستی گذاشتن و چایی آوردن و فورا برای ما از همون کیک آورد … من گفتم … به خدا هر وقت که یادم میفته اون روز چقدر به شما زحمت دادم خیلی ناراحت میشم …اون روز برای من سوء تفاهم شده بود و اشتباه کرده بودم و مثل اینکه خیلی شما رو اذیت کردم ….و شرمنده ی شما شدم ببخشید تو رو خدا ……. 🌷سوری جون و آقای حیدری خیلی لطف کردن و ساعتی با اونا نشستیم …… ایرج خیلی گرم و مهربون با اون صحبت می کرد ……….. با خودم می گفتم مگه میشه یک آدم اینقدر بی عیب باشه من حالا تو تمام لحظات زندگی با اونا بودم و می دیدم که به چیزی تظاهر نمی کنه ….. همین طور که با آقای حیدری حرف می زد تو دلم گفتم … عاشقتم …. 🌷از اونجا که اومدیم بیرون خودمو آماده کرده بودم تا حرفای ایرج رو بشنوم پس تصمیم گرفتم دیگه پر حرفی نکنم تا اون بتونه حرف دلشو به من بزنه ….ولی اونم ساکت شده بود فقط گه گاهی به من نگاه می کرد و لبخندی می زد …. پرسیدم چرا ساکتی ؟ گفت : خوب چی بگم فکرم هنوز مشغوله خیلی ناراحتم و هنوز کارای هادی یادم نرفته راستشو بگم دلم چی می خواد ؟ گفتم چی ؟ گفت : دلم می خواد الان برم در خونه شون و بکشمش بیرون و تا می خوره بزنمش … 🌷گفتم :واقعا ؟ تو این کارو می کنی …..گفت نه البته که نه فقط دلم می خواد…… فکر کنم این طوری راحت میشم ….. تا کی نمی دونم ….ولی این کارو یک روز می کنم …تو کار دیگه ای بیرون نداری ؟ جایی نمی خوای بری ؟ گفتم نه خوبه بریم خونه عمه دلواپس میشه …… موقعی که از ماشین پیاده می شدیم به من گفت : رویا جان کیک رو شما ببر … چنان قندی تو دلم آب کردن که گفتی نیست احساس کردم دیگه با هم یکی شدیم و منو و اون برای همه کیک خریدیم و آوردیم چقدر برام شیرین بود….. 🌷من زود تر اومدم تو تا ایرج ماشین رو گذاشت و اومد کمی طول کشید…. هیچ کس نبود …انگار هر کسی تو اتاق خودش بود … بیشتر وقت ها اون خونه همین طور بود….. کیک رو بردم گذاشتم تو یخچال … مرضیه داشت سبزی خورد می کرد پرسیدم عمه کجاس ؟ گفت تو اتاقش بچه ها هم بالان علیرضا خان هم رفته بیرون….تو دلم گفتم وای پس امشب هم مکافات داریم .. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام حسين عليه السلام: ✅قويترين فرد در ايجاد ارتباط كسى است كه با كسى كه از او بريده رابطه برقرار كند إنّ أوْصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ 📚ميزان الحكمه جلد1 صفحه 79 IMAM HOSEIN: Death on two legs is much higher than Life on knees. 💎امام حسین(ع): ✅مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
😒حکم شنیدن صدای گریه و شیون زنان برای مردان😒 : شنیدن صدای گریه 😭 و شیون 😩 نامحرم که در عزای اهل بیت علیهم السلام است (باتوجه به کنار هم بودن قسمت زنانه 🙍🏻 و مردانه 👨🏻 هیئت) برای مردان چه حکمی دارد؟ : ⬅️ در صورتی که مفسده ای نداشته باشد، فی نفسه اشکال ندارد. 🖥 سایت آیت الله خامنه ای ➖➖➖➖➖➖➖ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از اذکار روزانه وتعقیبات نمازوتقویم نجومی
✨الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ✨وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا ✨وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا ✨وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا ✨أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷﴾ ✨كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده ✨و خدا را بسيار به ياد آورده ✨و پس از آنكه مورد ستم قرار گرفته‏ اند ✨يارى خواسته‏ اند و كسانى كه ستم كرده‏ اند ✨به زودى خواهند دانست به كدام ✨بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷) 📚 سوره مبارکه الشعراء ✍آیه ۲۲۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh