هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذار عـالم بداند
من ذره ذره ، ذرات جهان را
جایگزین کسـی کـرده ام
که هیــــچ چیز جایش را نمیگیرد!
آخر او ...!
خــدای عــاشقی های من است!
مگـر کسی می تـواند جای خــــدا را بگیرد.........؟
هــرگـــز !
#خدایا_همیشه_درلحظه_هایم_باش_ای_قرار_روزهای_بی_قراری
🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁
نفسي عمیق بکش
و با یک توکلتاليالله
روزت را آغاز کن...
و به شکرانه هر آنچه
خدایت برایت مُهیا کرده
شکرش را بجا بیاور ، و با
صدائي رسا بگو
🍁خدایا دوستت دارم🍁
🍁الهی به امیدتو🍁
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شروع روز یکشنبه پاییزی مان را
💕پُر برکت می کنیم
🌸صبحمان را معطر می کنیم
💕نفسمان را خوشبو می کنیم
🌸با ذکر صلوات بر
💕حضرت محمد(صلی الله علیه واله)
🌸و خاندان مطهرش
🌸برای امروزتون برکتی عظیم
💕و معجزه های خدایی آرزومندم
🌸 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
💕وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه دیگری از راه رسید🍁
ان شالله امروزتون
پرازخیر و برکت باشه💝
دلتون به پاکی صبح☀
افکار بلندتون سبز🍃
زندگیتون سرشار ازمهربانی💞
روزتون پر از معجزه💖
سلام😊✋ به یکشنبه13مهر🌺
خوش آمدید
امیدوام امروز
مهربانی رسمتون
صداقت کلامتون
موفقیت سهمتون
و خداوند همراهتون باشه
روزتون سرشار ازشادی
👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و هشتم✍ بخش چهارم
🌺دوباره زد به در….. باز کردم و نگاهش کردم گفت به من بدهکاری خانمی !!!
پرسیدم چرا ؟
گفت برای اینکه منو گیر شهره انداختی ازت نمی گذرم باید جبران کنی …..
گفتم چه طوری ؟ گفت گیس شو بکشی تا دل منم خنک بشه باور کن داشت منو با خودش می برد ترسیدم بلایی سرم بیاره ……گیس شو
می کشی یا تا ابد بهت بگم به من بدهکاری؟…. گفتم صبر کن درستش می کنم …. تا گیس شو نکشم ولش نمی کنم…..
🌺اونشب حمیرا حالش بهتر بود و چون قرص کم خورده بود, اومد سر افطار ، بی حال بود؛ ولی حرف می زد وحواسش جمع بود…. وقتی دید ما همه روزه می گیریم …دلش خواست و گفت کاش حالم خوب بود و منم با شما ها می گرفتم…
تغییر محسوسی در رفتارش پیدا شده بود؛ به خصوص با من … از نظر عاطفی اون تیکه گاه می خواست و چون جز من کسی رو نمی شناخت که بهش اعتماد داشته باشه به من پناه آورده بود و گرنه به نظرم دور از عقل بود که اون این همه به من متکی بشه …..
🌺افطار که تموم شد ایرج گفت : خوب خانم ها به کمک شما احتیاج دارم … و راستش روی شما حساب کردم ….
عمه پرسید برای چی ؟ گفت : فردا افطاری داریم می خوام بیاین و مدیریت کنین تا همه چیز خوب پیش بره …عمه سرشو به علامت نه بالا برد و گفت : نمیشه این همه سال ما پا تو اون کارخونه نگذاشتیم حالا بیایم افطاری بدیم ؟ نه خودتون بکنین ….
🌺ایرج با اعتراض گفت : ما تا حالا افطاری نداده بودیم ، اگر شما نیان من دست تنها می مونم. اصلا نمی دونم باید چیکار کنم …. مثلا شما بیا روی غذا نظارت کن که مرتب به همه برسه حمیرا مسئول چیدن و تزئین سفره باشه و رویا برای موقعی که می خوایم شام رو بدیم کمک کنه …………. خلاصه فرق نمی کنه به کمک شما ها احتیاج دارم یک کلام میان یا نه ؟
حمیرا گفت منو که می بینی اصلا حالم خوب نیست نه من نیستم … حوصله این کارا رو ندارم ….
🌺من به عمه چشمک زدم و متوجه اش کردم به خاطر حمیرا س … اونم که خیلی تو این کارا تیز بود گفت : تو که حالت خوبه…می خواد بچه ام افطاری بده دست تنهاس …. باشه بگو چیکار کنیم همه هستیم رویا توام میای؟ ….. گفتم حتما ولی بعد از دانشگاه ایرج گفت : پس من صبح با حمیرا و مامان و مرضیه میریم اسماعیل رو می فرستم دنبال تو ….
عمه پرسید خوب چیکار کردی برای فردا فرصتی نیست …. ایرج رفت یک مداد و کاغذ آورد و داد به حمیرا و گفت یادداشت کن اگر چیزی کمه تهیه کنم …..
🌺و خلاصه اونو کشید تو کار و تقریبا اونا تا آخر شب سر تهیه وسائل لازم بحث و گفتگو داشتن و حمیرا مرتب ایده می داد و گاهی هم اون ایده ها مطابق میل ایرج نبود ولی زیر بار می رفت و من می فهمیدم داره باهاش مدارا می کنه و بازم دیدم که اون چه صفات اخلاقی خوبی داره……
صبح تو دانشگاه اول گشتم تا استاد جمالی رو پیدا کنم اون دکترای روانشناسی داشت و می گفتن مطب هم داره ولی اون زمان هیچ کس ناراحتی های روحی رو جدی نمی گرفت و وقتی کسی رو نزد دکتر روانشناس می بردن که دیگه دیوانه شده بود و کاری جز نگه داری از اون نبود که انجام بدن تا به خودش و دیگران صدمه نزنه …همین …
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#منحسینیشدهدستامامحسنم
🍃امام حسن مجتبی (ع):
🌸كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى (خدا) خطورنكند، من ضمانت مى كنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.»🌸🍃
📚بحارالانوار ، ج 43 ص 351
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
#امام_حسن_علیه_السلام:
🔸از اخلاق خوب #مومن این است که اگر از دست کسی عصبانی شود،به او ظلم نمی کند.
📚نزهه الناظر و تنبیه الخاطر:ص۷۶
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و هشتم✍ بخش پنجم
🌺اونروز من با دکتر جمالی درس نداشتم و مطمئن نبودم که دانشگاه باشه برای همین دنبالش می گشتم و از هر کس که می شناختم سراغ استاد رو گرفتم ولی کسی خبر نداشت دوبار تا اتاق استاد ها رفتم ولی اونو ندیدم از دفتر پرسیدم گفتن که نمی دونیم شاید بیاد ….
مایوس شدم و چون جوون بودم برای هر کاری عجله داشتم فکر می کردم دیگه معالجه ی حمیرا عقب افتاد ….به کلاس دیر رسیدم استاد اومده بود با شرمندگی رفتم و نشستم ….. غرق درس شدم و همه چیز رو فراموش کردم … ساعت آخر شهره موی دماغم شد هر جا می رفتم با من میومد …
🌺می فهمیدم که می خواد اگر ایرج اومد دنبال من؛ اونم باشه و خودشو به ایرج نزدیک کنه … ولی چون می دونستم که ایرج نمیاد اهمیتی ندادم …. با عجله رفتم که با اسماعیل برم کارخونه اونم دنبالم میومد و هی سئوال
می کرد …. ولی من بدون اینکه گوش کنم یا جوابشو بدم کار خودم رو می کردم …..که یکی منو صدا کرد …. خانم سرمدی ….خانم سرمدی….
برگشتم استاد جمالی رو دیدم ….با خوشحالی رفتم جلو اونم می خندید نمی دونستم چرا داره می خنده …… ولی وقتی رفتم جلو پرسید خانم سرمدی چی شده ؟ امروز هر جا میرم میگن شما دارین دنبالم می گردین …گفتم سلام استاد وقت دارین با شما یک کاری دارم میشه کمکم کنین ….. 🌺گفت البته منم کنجکاو شدم ببینم چی شده که اینقدر مهمه ….
گفتم ازتون یک وقت می خوام ….گفت در مورد چی ؟ گفتم باید یک جا بشینیم مفصل براتون تعریف کنم ….کمک می خوام تو رو خدا بهم کمک کنین ….. پرسید خوب بگو در مورد چیه ؟ گفتم اینجا نمیشه یک کم طولانیه ..گفت باشه فردا من تو دانشگاهم بیاین دفتر اونجا میریم تو کتابخونه صحبت می کنیم خوبه ….تشکر کردم و رفتم که به اسماعیل برسم که متوجه شدم شهره هنوز دنبال منه …
🌺با عصبانیت گفتم : چرا دنبال من میای ؟ گفت : رویا ؟ خوب ما با هم دوستیم داریم از در میریم بیرون… دنبالت نمیام با هم داریم میریم ….با غیض گفتم : ایرج امروز نمیاد برو دنبال کارت ….
خندید و گفت از کجا می دونی اون حتما به خاطر من میاد .
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ
✨مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ
✨وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ
✨إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۶﴾
✨بگو بار خدايا تويى كه فرمانفرمايى
✨هر آن كس را كه خواهى فرمانروايى بخشى
✨و از هر كه خواهى فرمانروايى را باز ستانى
✨و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را
✨خواهى خوار گردانى همه خوبيها به دست توست
✨و تو بر هر چيز توانايى (۲۶)
📚سوره مبارکه آل عمران
✍آیه ۲۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_معاملات
#تعویض_طلای_کهنه_باطلای_نو
سؤال:
آیا تعویض طلای کارکرده با طلای نو اشکال دارد؟
جواب: اگر وزن دو طلا مساوی باشد
یا در صورت تفاوت در وزن، مبلغی یا چیزی به طلایی که وزن کمتر دارد اضافه شود،
اشکال ندارد، اما در صورت تساوی در وزن،
اضافه کردن مبلغ به هیچ کدام جایز نیست،
در هر حال بهتر است هر کدام را در بیعی جداگانه معامله کنند، یعنی ـ مثلا ـ ابتدا طلای کهنه را بخرد،
سپس طلای نو را بفروشد، یا بر عکس.
🍀🌸🍀🌸🍀🌸
#داستان_کوتاه_آموزنده
🌼🍃 #سنگ_سرد
🌼🍃چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمیدانست🌼🍃
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🌈
من سرشار از انرژی هستم.من در آرامش و سلامت کامل به سر میبرم و همه چیز عالی پیش میرود.من بهترینم و بهترینها از آن من است.
خدایا سپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
✨﷽✨
🌷حکایت
✨روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: کیست؟
زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم.
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
✨سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد ، که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما زن با چشمانی پر از اشک برگشت.
✨شوهرش گفت چه شده ای زن. زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است. مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.
🔺هیچ گاه زمانه را دست کم نگیریم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درسنامه
گاهی اعتماد کن💚
گاهی فراموش کن
گاهی زندگی کن
گاهی باور کن💛
گاهی فرشته باش
گاهی فریاد کن❤️
گاهی دریا باش
گاهی برکه و گاه همه چیز
اما همیشه انسان باش💙
این است رسالت تو: انسانیت💜
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
☕️💗☕️
دو فنجان مكث و
یڪ لحظہ سكوت
بہ احترام نام قشنگ دوست
آنان كہ ز ما دور
ولی در دل و جانند
بسیار گرامیتر از آنند كہ بدانند
🌸عـصـرتــون بـخـیـر🌸
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
✨﷽✨
♨ شکایت از روزگار
✍ مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود.
فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی، او را آزار می داد.
یک روز در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شكایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح كرد.
گفت فلان مبلغ قرض دارم، نمی دانم چه جور ادا كنم؟
فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم.
بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام.
به هر در بازی می روم، به رویم بسته می شود.
در آخر از امام تقاضا كرد درباره اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فروبسته او بگشاید.
امام صادق (علیه السلام) به كنیزكی كه آنجا بود فرمود برو آن كیسه اشرفی را كه منصور برای ما فرستاده بیاور.
كنیزک رفت و فورا كیسه اشرفی را حاضر كرد.
آنگاه به مفضل بن قیس فرمود در این كیسه چهارصد دینار است و كمكی است برای زندگی تو.
گفت مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.
امام فرمود بسیار خب، دعا هم میكنم، اما این نكته را به تو بگویم، هرگز سختیها و بیچارگیهای خود را برای مردم تشریح نكن.
اولین اثرش این است كه وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شكست یافته ای.
در نظرها كوچک میشوی و شخصیت و احترامت از میان میرود.
📚 بحارالانوار، ج۱۱، ص۱۱۴
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ضرب_المثل حرفهای بند تنبانی !
در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل. پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می فروشد، امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند، آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم.
از آن زمان کار و حرف بی ربط را به
حرفهای بند تنبونی مثال می زنند.
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
💟✍🏻رفع بیخوابی سالمندان
👈سالاد تهیه شده از کاهو،
یک قاشق روغن زیتون و کمی دارچین،
میخک و هل مکمل درمانی مناسبی برای کمک به بهبود بیخوابی سالمندان است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
📛آدم های منفی
به پیچ و خم جاده می اندیشند
✅و آدم های مثبت
به زیبایی های جاده
🌺عاقبت هر دو به مقصد می رسند
اما یکی با حسرت
و دیگری با لذت👌
💐مثبت باشید❗️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی امشب
هرچی
خوبیه وخوشبختیه
خدای مهربون
براتون رقم بزنه
کلبه هاتون
ازمحبت گرم باشه
وآرامش
مهمون همیشگی
خونه هاتون باشه
شبتون آروم و در پناه خدا...💫✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹🕊
بنام نامت و باتوکل به
اسم اعظمت
میگشایم دفترامـــروزم را
🕊🌹🕊
باشد کہ در پایان روز
مُهر تایید بندگی زینت
دفترم باشد!
🕊🌹🕊
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🕊الهی به امیدتو🕊
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼دوشنبه مهر ماه تون
🍃🌼معطر به عطر خوش صلوات
🍃🌼بر حضرت محمد (ص)
🍃🌼و خاندان مطهرش
🌼الّلهُمَّ
🌼صلّ
🌼علْی
🌼محَمَّد
🌼وآلَ
🌼محَمَّدٍ
🌼وعَجِّل
🌼 فرَجَهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
به اميد ديدار روی ماهت
عمود به عمود
در دل به تو سلام میدهم
باشد كه جواب سلامم را
در همين مسير حوالهام دهی...
يابن الحسن قرارمان باشد
ميان عشاق جدتان مسير نجف تا به كربلا...
هم نوا و یک صدا
زیر قبهی آقا امام حسین (ع)...ان شاالله
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_سلامتی
🎀 زیبایی وجوانی باآب پرتقال
🔸مصرف روزانهی 1لیوان آب پرتقال بهترین راه حفظ شادابی وجذابیت پوست است
🔹آب پرتقال برای پوست فوق العادست است وجایگزین ندارد
🔹بهترین زمان نوشیدن:صبح
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌹دوشنبه14مهرمـاهتون بخیر🌹
🌼هــــر روز آغـــــاز
🌸یک تغییر و شروع
🌺یک هیجـان اسـت
🌼خــدایا دریـچـه ی
🌸شــادی بـی پـایـان
🌺خوشبختی ، سلامتی
🌼و روزی پر برکت را
🌸به روی همه باز کن
🌺الهی آمین❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°◇♡◇°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و نهم ✍ بخش اول
🌺اونشب حمیرا مثل من و عمه تلاش می کرد دستور می داد و با گارگر ها سلام و احوال پرسی می کرد …. ظرف ها رو جا بجا می کرد و با اینکه خیلی لاغر شده بود ، از پس کارها خوب بر میومد گاهی می دیدم که دستش می لرزه ولی خودشو کنترل می کرد … منو ایرج هم عمدا برای هر کاری که می خواستیم انجام بدیم از اون صلاح می کردیم….
🌺عمه هم اون بالا نشسته بود و یکی یکی کارگر ها که برای اولین بار اونو می دیدن برای دست بوسی می رفتن … احساس می کردم عمه از این کار خیلی خوشش اومده …..
تو راه برگشت دیدم حمیرا از پشت شیشه داره به آسمون نگاه می کنه … طرز نگاهش با همیشه فرق داشت آروم بود انگار می خواست تو عمق ستاره ها چیزی رو ببینه که تا حالا ندیده بود… نمی دونستم این حالش تا کی ادامه داره و کی دوباره مجبور میشه تو اون اتاق تاریک ساعتها بخوابه …نمی دونم دلسوزی بود یا علاقه ی فامیلی هر چی که بود خیلی دوستش داشتم و اگر لازم بود زندگیمو حاضر بودم برای خوب شدن و خوشحالی اون بدم …..
🌺فردا بعد از ساعت اول سریع خودمو رسوندم به دفتر استاد جمالی منتظرم بود اون مرد سی و هفت هشت ساله ای بود؛ قد بلند و خوش تیپ با وجود سن کمش کنار موهاش سفید شده بود خیلی از دخترای دانشگاه که مثل شهره بودن ، دنبالش بودن و سر راهش سبز می شدن ….
دم دفتر وایستادم و اون منو دید…. اول دستشو بلند کرد و کارشو انجام داد و اومد دم در و با هم رفتیم تو کتابخونه ….
شهره رو دیدم که داره ما رو نگاه می کنه وقتی دید که منم اونو دیدم گفت منم بیام؟ … گفتم نه …..
🌺استاد نشست و منم روبروش نشستم و گفتم خیلی ببخشید که وقت شما رو گرفتم …ما یک مریض داریم که به شدت آسیب روحی دیده … خانواداش از ترس آبرو شون اونو پیش روانشناس نمی برن … می خوام یک جوری بهش کمک کنم ….
گفت : خانواده اش نمی خوان منظورتون چیه؟ گفتم چرا ولی من نمی دونم شاید مریضی اونو باور ندارن …..
گفت : حالا بگو چه جور آسیبی بهش رسیده زنه یا مرد از اول بگو اگر کمکی ازم بر بیاد انجام میدم …..
گفتم : یک خانم سی و پنج ساله اس در سن سیزده سالگی عموش بهش تجاوز کرده …. به شکل خیلی بدی … و روح و روانش بهم ریخته… از مرد گریزونه .. اگر میشه براش کاری کرد بازم بقیه شو بگم ؟ حرف احمقانه ای که زده بودم دکتر رو به تعجب انداخت گفت چرا که نه این چه حرفیه … خیلی هم خوب میشه ولی باید خودش بخواد ….
🌺گفتم اگر میشه این دیگه دست شما …من اونو میارم مطبتون گفت اول به سئوالات من جواب بده ….تا حالا چیکار می کرده؟ …..من خلاصه ای از سر گذشت اونو برای استاد جمالی تعریف کردم ….
ساکت گوش می داد پرسید چه نسبتی با شما داره؟ گفتم دختر عمه ی منه ، ولی همین دو روز پیش فهمیدم …. گفت آفرین به تو کار خوبی کردی دیر شده ولی هنوز امیدی هست …. شب چهارشنبه ساعت پنج منتظرم براتون وقت می زارم دیر نکنین که بعد مریض دارم ……
🌺با خوشحالی رفتم خونه حالا مونده بودم چطور به حمیرا بگم …… وقتی رسیدم بر خلاف هر روز اون بیدار بود و سر حال … اومد جلو و منو بوسید عمه چشماش گرد شده بود؛؛ این تعجب تنها مال عمه نبود منو مرضیه هم هاج و واج مونده بودیم ولی من به روی خودم نیاوردم و با اون گرم صحبت شدم …. با هم گفتیم و خندیدیم… بعد اومد به من کمک کرد تا افطار و درست کنیم … هیچ کس باور نمی کرد بعد از حمله ای که به عمه هاش کرد بتونه تا یک ماه حالش خوب بشه ….. ولی من دلیلشو حدس می زدم …. فکر می کردم چون تونسته بود برای اولین بار کمی دق و دلیشو خالی کنه راحت شده بود ….. و این تصور من بود .
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
💎امام حــسن علیهالسلام:
#شـوخی ڪردن هیبت انسان را
میخورد و از بین میبرد
و همانا شخص کمحرف
بر اُبُهت خویش میافـزاید.
📚بــــحارالانوار، جلد ۷۸ صفحه ۱۱۳
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎امام حسين عليه السلام:
قويترين فرد در ايجاد ارتباط كسى است كه با كسى كه از او بريده رابطه برقرار كند
إنّ أوْصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ
📚ميزان الحكمه جلد1 صفحه 79
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh