eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسـمِ اللهِ الرَّحمـن الرَّحیـم🍃 🌸صبـح را بـا شڪر گذاری ⚘بـا یک لبخنـد 🌸و آرامـش خیـال ⚘و قلبـی سرشـار از قـدردانی 🌸از خـدای رحمـان شـروع می‌کنیم 🌸خـدای عـزیـز و مهـربـان ⚘تـو را بخاطر همهٔ نعمـت‌های 🌸بیکـرانت شڪر می‌کنیـم ⚘ الهـی بـه امیـد تـو ⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽🌸﷽🌸﷽ 🌸﷽🌸﷽ ﷽🌸﷽ 🌸﷽ ﷽ پنجشنبہ‌تون پُر برڪت با صلـوات بـر حضـرت محمـد ﷺ و خـانـدان مطهـرش 🌸اَللّهُـمَّ ✨🌸صَـلِّ ⚘✨🌸عَلَـی ✨⚘✨🌸مُحَمَّـدٍ ✨✨⚘✨🌸وَ آلِ ✨✨✨⚘✨🌸 مُحَمَّـدٍ ✨✨⚘✨🌸وَ عَجِّـلْ ✨⚘✨🌸فَرَجَهُـمْ ⚘✨🌸وَ اَهْلِـکْ ✨🌸اَعْدَائَهُـمْ 🌸اَجْمَعِیـن ﷽ 🌸﷽ ﷽🌸﷽ 🌸﷽🌸﷽ ﷽🌸﷽🌸﷽
❤️ 💚 💝 او حاضر و ما منتظران پنهانیم هر چند که از غیبت خود میخوانیم با این همه ای روشنی جاویدان تا فجر فرج منتظرت می مانیم 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را تاروزے مانیز ڪند ڪرب‌وبلارا انگارڪه فهمیده نسیم‌سحرے باز صبح‌اسٺ ودلم لڪ زده ایوان‌طلا را 🌤 ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گر از تو بشنویم جواب سلام خویش بالای آفتاب نویسیم نام خویش اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِللَّهِ الْحُسَیْن🌷 ❤️
👆 🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 فضای مجازی ای که، حقیقت زندگی ما را تلخ کرده است!؟☝️ راه حل چیست؟ 🖥 حتما ببینید و نشر دهید 📡
☝️☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٢٢ آبان ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۵.١١ ☀️طلوع آفتاب: ٦.٣٧ 🌝اذان ظهر: ١١.۴٩ 🌑غروب آفتاب: ١٦.۵٩ 🌖اذان مغرب: ١٧.١٩ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 کسی که طعم محبت چشیده میداند مصبیتی به جهان همچو مرگ مادر نیست 💔 ... گر چه من دیگر نمی بینم گل روی تو را خاطراتت را در این غمخانه مهمان میکنم گوهر یکدانه ام ای مادر خوبم بدان تا ابد یاد تو را در سینه پنهان میکنم 💔 به یاد همه عزیزان آسمانی مان بخوانیم فاتحه ای همراه با صلوات 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ 🌹بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ،وَ لَمْ يَكُن له کفو احد ❤ 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆حتما ببینید موقع باز کردن درب خودرو لطفا بیشتر احتیاط کنید این بی مبالاتی ممکنه ختم به یک فاجعه جبران ناپذیر بشه ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ بزن رو لینک زیر وارد شو👇 امتحان کنید👆 👈🏽 👍👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه 22آبـانـمـاهتون عالی🌹 🌼می دانی گاهی باید 🌸حتی بی دلیل شاد باشی 🌺گاهی باید در هجوم مشڪلات 🌼آرام ترین فرد زمین باشی 🌸امید همیشه هست و سختی 🌺بخشی گذرا از زندگی 🌼امیدت فقط به خدا باشه 🌷روزتون پراز امید و در پناه خدا🌷
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و پنجم ✍ بخش اول 🌸تورج حالا پرواز داشت و چقدر لباس خلبانی به اون میومد. برای اولین پروازش همه ی ما رفتیم و اونشب رو براش جشن گرفتیم …. ولی اون تو خونه زیاد حرف نمی زد و شوخی نمی کرد ، هر سئوالی رو با یکی دو کلمه جواب می داد …و این برای ما خیلی سخت بود که تورج رو اینطوری ببینیم …. 🌸ایرج گاهی سر به سرش میذاشت ولی اون جدی بر خورد می کرد و شاید هم داشت ما رو تنبیه می کرد ….. وجودش تو خونه اثر گذار بود و هر وقت ناراحت بود همه پکر می شدن … یک روز که من تازه از دانشگاه برگشته بودم تورج رو با همون لباس خلبانی بالای پله ها دیدم مثل اینکه منتظر من بود گفت : سلام رویا ..با تو یک کاری دارم میای بالا ؟.. 🌸دستمو بالا بردم و با سر تایید کردم و گفتم صبر کن الان میام …. گفت لطفا زود بیا می خوام برم پرواز دارم رفتم تو آشپز خونه …عمه اونجا نبود .. تو اتاقش پیداش کردم ….. گرد گیری می کرد ، سلام کردم و بوسیدمش گفت : سلام عزیزم امروز زود اومدی…. گفتم نه عمه جون به موقع اومدم …. 🌸شما خوبین ؟ گفت نه زیاد ، باز تورج یک چیزیش هست ..از راه اومده تو اتاقشه با منم حرف نمیزنه ..حالا ببین کی گفتم ؟ باز یک نقشه ای کشیده این پسره همیشه دل آدم رو به شور میندازه ….. کاش حرف دلشو می زد از بچه گی همین طور بود …همیشه هر اتفاقی براش میفتاد ما بعدا می فهمیدیم …… گفتم چیزی نیست عمه نگران نباش من الان باهاش حرف می زنم خوبه ؟ 🌸آه عمیقی کشید و گفت : آره مادر حرف بزن شاید چیزی فهمیدی ….. رفتم بالا تورج تو اتاقش بود در زدم اومد بیرون و گفت میشه باهات یک کم صحبت کنم ؟ گفتم خوب معلومه حتما من آمادم ….گفت پس بیا تو ….. منتظر بودم اون به حرف بیاد ولی هی دست ، دست می کرد و نمی دونست از کجا شروع کنه … 🌸من صبر کردم احساس می کردم که حرف مهمی می خواد به من بزنه ….. و حدسم این بود که در مورد مینا س …… بالاخره به حرف اومد گفت : رویا ما هنوز دوستیم ؟ گفتم البته تو داداش منی, دوست منی, و خیلی برام عزیزی به خاطر خصوصیت اخلاقی که داری… آقایی با شعوری و از همه مهمتر دنیای محبت و لطف رو به من داشتی کاری نبوده که برای من نکرده باشی و من اینو هیچوقت فراموش نمی کنم هیچوقت ….. 🌸گفت : می دونم برای همین هم فقط به تو اعتماد دارم ………. بعد کمی مکث کرد و گفت : رویا باید برای یک دوره هشت ماهه برم انگلیس از روی نمره پانزده نفر رو می فرستن ….. من اصلا فکرشم نمی کردم قبول بشم ..نفر آخر بودم دلم نمی خواد برم به خاطر مینا …. اگر صادقانه بهت بگم دوستش دارم باور می کنی ؟ گفتم آره تو دورغ گو نیستی من می دونم …… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و پنجم ✍ بخش دوم 🌸ادامه داد اون دختر خوب و پاکیه مهربونه با گذشت و صادقه .. نمی دونم چطوری شد ولی شد ، اولش واقعا جدی نبود خودشم می دونست من هیچ وقت گولش نزدم و ……….. به هر حال این طوری شد .. اگر برم اون خیلی اذیت میشه مخصوصا که دانشگاه هم قبول نشده و این حقش نیست می خوام بقیه رو راضی کنی ، من …من … 🌸 نمی تونم با اونا در بیفتم دیگه حوصله ندارم …. فکر می کنی میشه کاری کرد که عقدش کنم؟ اون خیالش راحت باشه تا من برگردم ؟ ….. گفتم : نمی دونم والله تو دیگه تصمیم خودتو گرفتی ؟ 🌸گفت آره اگر تو موافقی یک تهدید الکی بکنم شاید کار ساز باشه ….. پرسیدم: یعنی دورغ بگی؟ …. گفت : آره ، خوب آدم رو مجبور می کنن ….می خوام بگم اگر با مینا موافق نباشین میرم و بر نمی گردم …… گفتم نکنه می خوای این کارو بکنی؟ ….. 🌷لبخندی زد و گفت : اگرم بخوام هم نمی تونم چون تعهد خدمت دارم و از طرف دانشکده خلبانی دارم میرم دوره ببینم باید بر گردم ولی تو هیچی نگو … حالا بگو ببینم چه طوری مطرح کنم بهتره ….. گفتم بزار من ایرج رو راضی می کنم و ازش می خوام حمایتت کنه درست میشه نگران نباش ….. 🌸تو حالا کی می خوای بری ؟ گفت آخر بهمن تا اون موقع باید تکلیف روشن بشه … گناه داره به من بد نکرده ، هم خودش هم خانوادش نمیشه بالا تکلیف بزارمش…. اگر برم غصه می خوره این روزا همش چشمش اشک آلوده می خوام دیگه اذیت نشه …. باز پرسیدم : تورج تو رو خدا برای همین نیست که داری این کارو می کنی ؟ 🌷گفت : اینم هست ..ولی خدا رو شاهد می گیرم که مینا رو دوست دارم اگر نه مغز خر نخورده بودم که بزارم کار به اینجا بکشه ….از دخترای لوس و نُنُر خوشم نمیاد از اَد و اطفار های این دخترا بدم میاد از مینی ژوب پوش ها خوشم نمیاد … و خودش خندید و گفت خوب پس از مینا خوشم میاد……… 🌸گفتم: ولی عاشقش نیستی …… گفت راستش نه ولی خیلی دوستش دارم چه لزوم به عاشقیه ؟ هان ؟ هست ؟ گفتم نمی دونم ، باشه من برات یک فکری می کنم…… ببینم چی میشه باید درست فکر کنیم که همه چیز خراب تر نشه …… گفت : پس قول دادی ها …… همه چیز دست تو زن داداش و خندید و با عجله رفت ….. 🌷من رفتم تو اتاقم به این فکر می کردم که آیا کار درستی کردم بهش قول دادم یا نه ؟ دخالت تو این کار برای من خیلی سخت بود ولی نمی تونستم با رفتار ها اخیر تورج روشو زمین بندازم … تنها بود و دلم براش می سوخت …. فرصت من برای درس خوندن همون موقعی بود که ایرج نبود این بود که زود یک چیزی خوردم و رفتم کتابامو روی تخت ولو کردم و نشستم سر درس …. دو سه ساعتی خوندم و روی کتابا خوابم برد ……… 🌸 با گرمی لبهای ایرج روی گونه م از خواب بیدار شدم … از جام تکون نخوردم چشممو باز کردم و گفتم : تو اومدی ببخشید خوابم برد ….. خودشو انداخت رو تخت و گفت فکر کردم زنمو دزدیدن …. دست انداختم دور گردنش و پرسیدم اونوقت چرا این فکر رو کردی ؟ گفت چون جلوی پنجره نبود جلوی در نبود تو اتاقمون نبود…. اگر اینجا هم نبود دیگه ایرجم نبود ….. 🌷گفتم قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید ….. گفت : بلند نمیشی ؟ گفتم نه جام خوبه گفت : می خوای من بغلت کنم ببرمت تو اتاق ؟ گفتم : آره فکر می کنی بدم میاد و بهت میگم بغلم نکن ؟ آخه تو یک جوری منو بغل می کنی که انگار من اصلا وزن ندارم …..منو روی دست بلند کرد و گفت راستی تو چرا اینقدر سبکی ؟ چند کیلویی ؟ 🌸دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم باور می کنی نمی دونم سالهاس خودمو وزن نکردم … یک کم منو بالا و پایین انداخت و گفت فکر کنم سی کیلو بیشتر نباشی …..گفتم : نه دیگه اینقدر کم …… 🌸منو برد تو اتاق و روی تخت گذاشت و گفت لباسم رو عوض کنم بریم چایی بخوریم که من اصلا امروز نرسیدم یک دونه بخورم ….گفتم من میرم برات میریزم تا تو بیای گفت : نه صبر کن با هم میریم … چه خبر؟ گفتم : سلامتی شما …. دیگه هیچی؛؛ راستی با تورج حرف زدم شب برات تعریف می کنم …. پرسید چی شده چیز جدیدی هست ، کجا حرف زدین؟ گفتم نه جدید که نه در مورد مینا با من حرف زد ببین بزار شب حرف بزنیم …. پرسید چرا به تو گفت ؟ 🌷گفتم نمی دونم !!!! ……. دیگه حرفی نزدیم و اومدیم پایین ولی احساس کردم ایرج کسل شده تو هم رفته و حرفم نمی زد ….. شب که اومدیم تو اتاق دوباره سر حرفو باز کرد و گفت خوب بگو تورج چی می گفت ؟ ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💚حضرت مهدی(عج): 🍃اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم🍃 🍃برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید 🍃که خود فَرَج و نجات شما است. 📗کمال‌الدین، ج ٢، ص ٤٨٥
❓پرسش ميخواستم ببينم جوهر خود کار بر روي پوست باعث ابطال وضو ميشود؟ 📝پاسخ طبق مشهور اگر جرم نداشته باشد و مانع از رسیدن آب نباشد و فقط اثر و رنگ آن باشد اشکال ندارد. اما اگر به گونه ای است که جرم دارد و مانع محسوب می شود آن را برطرف کنید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتشر کنید👇
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا 🌸يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ✨أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ 🌸وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ ✨وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۹﴾ ✨اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده كه 🌸در دوران فترت رسولان حقايق را براى شما ✨بيان مى ‏كند تا مبادا روز قيامت بگوييد 🌸براى ما بشارتگر و هشداردهنده‏ اى نيامد ✨پس قطعا براى شما بشارتگر و هشدار 🌸دهنده‏ اى آمده است و خدا ✨بر هر چيزى تواناست (۱۹) 📚 سوره مبارکه المائدة ✍ آیه ۱۹
📝 پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت . دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟ جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تیله و شیرینی یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد ... پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد. اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده... عذاب مال کسی است که صادق نیست... و آرامش از آن کسانی است که صادقند. لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
یک تحویلدار بانک میگفت ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه . ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ! ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ ! ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ ! ﮔﻔﺘﻢ:فرقی نمیکنه ! ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ! رفت، ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ رنج دیدﻩ ای داشت، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ... ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺸﻢ ، ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ .. ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ... ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ ! ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ... ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ ! ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حمایت از تولید ملی با چوب تر ! دوات گری ماهر در اصفهان بودم، امیرکبیر مرا به تهران فراخواند، سماوری را به من نشان داد و گفت: همانند این را برو و بساز. چند روزی در تهران ماندم. نمونه سماور را نزد امیربردم. پسندید و کاغذی آورد که حق ساخت سماور ۱۶ سال در انحصارم باشد و هر سماور را ۲۵ ریال بفروشم و در ازای هر سماور ۱۰ ریال سود کنم، قرار شد بهای ساختن کارگاه سماورسازی نیز به عهده دولت باشد. خوشحال به سمت اصفهان برگشتم، کارگاه درحال تمام شدن بود که خبر قتل امیرکبیر رسید. حاکم مرا به تهران فراخواند و ۲۰۰ تومان بدهی دولت را طلب کرد! هرچه داشتم فروختم، اما باز ۳۰ تومان دیگر ماند که آن را هم با چوب خوردن و ترحم مردم به دولت پس دادم. اکنون به گدایی و کوری روزگار میگذرانم... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💙💎💙💎💙💎💙💎💙💎💙 ✍با پیـرمــردِ مـــؤمنـی، درمسجــد نــشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانه‌ی خـدا شد. پــیرمـردِ مـؤمـن٬ دست در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکه‌ای دادند. جوانی از او پـرسید: پول شیـرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی کافی بود!! پیرمرد تبسمی کرد و گفت: پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع می‌ڪند. از پـول شیـرین‌تـر، جان و سلامتی من است ڪه اگر این‌جا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آن‌جا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرین‌تر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. 💎به فـرمـایش حضرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرت‌گیرنده. وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سوره‌ی بقره آیه‌ی 195) و در راه خدا انفاق ڪنید و خود را به مهلڪه و خطر در نیفڪنید و نیڪویی ڪنید ڪه الله نیڪوڪاران را دوست می‌دارد. 💎💙💎💙💎💙💎💙💎💙💎
✨﷽✨ ✨ الماس از تراش، و انسان از تلاش میدرخشد....☘ صادق باش هنگامی که فقیری ساده باش وقتی که ثروتمندی☘ مودب باش وقتی که قدرتمندی وسکوت کن هنگامی که عصبانی هستی☘ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
گزارش برنا؛ هانیه سفیدفر با تاکید بر اینکه توصیه می‌شود افراد از مصرف خودسرانه مکمل با دوز بالا خودداری کنند، گفت: در صورت مصرف نادرست و بیش از حد مجاز ویتامین D به صورت سهوی یا عمدی بروز عوارضی مانند ایجاد سختی عروق، هیپر کالسمی، یبوست، ضعف و خستگی، خواب آلودگی، سردرد، کاهش اشتها، پرنوشی و خشکی دهان بروز می‌کند. او بیان کرد: احساس طعم آهن در دهان، حالت تهوع، از دست دادن اشتها، تکرر ادرار و کاهش وزن و استفراغ نیز از دیگر عوارض مصرف خودسرانه و بیش از حد ویتامین D است. سفید فر گفت: بیماران کبدی و کلیوی مکمل ویتامین D را زیر نظر پزشک معالج مصرف کنند. او افزود: بهترین منبع برای جبران ویتامین دی پیروی از رژیم غذایی سالم است. تامین ویتامین دی از طریق مواد غذایی معمولا هیچ گونه عوارض جانبی ویتامین دی را به همراه ندارد. منابع غذایی از جمله روغن جگر ماهی، ماهی سالمون، میگو، زرده تخم مرغ، قارچ، غلات، شیر سویا، شیر گاو و آب پرتقال طبیعی سرشار از ویتامین دی طبیعی هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شب جمعہ سٺ و دلـم شوق زیارٺ دارد😔 اینچنین است ڪه احساس سعادٺ دارد حرم حضرٺ عباس عجب 🕌 عقده گشاسٺ ڪه دعــا در حرمـش میل اجابٺ دارد💚 السَّلامُ علیک یٰا اباعَبْدِاللّٰه الْحُسَیْنِ ع💚 السلام علیک یا ابوالفضل العباس ع💚 💚 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ بـارالهـا آرام تـویـی بر همه احـوال پریشـان شده مـا این روزها زمین محتاج حال خوب محتاج اتفاق‌های لبخند دار محتاج گریه‌های از سر ذوق محتاج آرامش شبانه قبل از خواب محتاج بودن واژه خـداست ❤️ ⭐️ بـارالهـا آرامـش وجودت را از ما نگیـر 🌙 شبتون به نور خدا روشن