eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 29 آذر ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:39 ☀️طلوع آفتاب: 07:09 🌝اذان ظهر: 12:02 🌑غروب آفتاب: 16:54 🌖اذان مغرب: 17:14 🌓نیمه شب شرعی: 23:17
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌸 قرار هر صبح ما سلام بر سالار دلها (ع) 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌸 🌸 : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِاللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا. 🌸 : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَاَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ   🌸 : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ  لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ  الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون. 🌸 با آرزوی بهترینها. روزتون زیبا، التماس دعا 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌄 پیامی به ایرانیان قبل از بیایید شادی هایمان را تقسیم کنیم به جای خرج های اضافی و پرهزینه به هم‌وطنان نیازمند و کمک کنیم. پ.ن: حتما که نباید شاهد این جملات در ماه محرم و رمضان باشیم!! یه بارم شب یلدا :) 👤 محمد اسلامی ➖➖➖➖➖
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✍ گویند: پادشاهی فرزندش در بستر مرگ افتاد و همه اطباء را برای طبابت، نزد او جمع کردند. 🌸اطباء از تشخیص بیماری او عاجر شدند. بوعلی سینا را نزد او آوردند. بر بالین او نشست و گفت: تو را دردی در جسم نمی‌بینم، روح تو مریض است. شاهزاده چون حاذق‌بودن بوعلی را فهمید: گفت مکان خلوت کنید با طبیب کار دارم. 🔹 شاهزاده گفت: مرا دردی است که تو فقط یافتی! من پسر این پادشاه از یک کنیزم. پدرم با وجود پسران دیگر مرا ولیعهد خود کرد و دشمنی آنان به جان خود خرید. پدرم از دست هیچ کس جز من باده نمی‌نوشد، اطرافیان مرا تطمیع کردند سمّ در باده کردم تا پدر خویش بُکشم. پدرم باده را چون دست گرفت و چهره مرا دید داستان را فهمید و باده نخورد. منتظر بودم مرا دستور قتل دهد، نه تنها دستور قتل مرا نداد بلکه روزبروز بر محبت خویش بر من افزود که اطبای جهان بر بالین من حاضر ساخت. ای طبیب! من با این درد خواهم مُرد، مرا رها کن و برو! 🔹 گاهی خوب‌بودن کسی چنان آزاردهنده است که هرگز با بدبودنش نخواهد توانست کسی را چنین آزار کند. پس همیشه برای آزار کسی که آزارت کرد به بدی‌کردن در حق او برای آزارش فکر نکن، به این راه هم بیندیش. 🌹 ️یوسف (ع) با نیک‌بودن خود چنان زلیخا را آتش زد که هیچ کس نمی‌توانست. 🌸 وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22 - رعد) و در عوض بدی‌های مردم نیکی می‌کنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
☝️ ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه 🥀يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نماز را بخواند خدا او را در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد [۴رڪعت ودر هر رڪعت حمد، توحید، آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان
صبحانه ی عالی برای افزایش حافظه !🤓 ▫️یکی از بهترین مواد طبیعی برای افزایش حافظه و تمرکز، ترکیب عسل و گردوست + همچنین این ترکیب برای از بین بردن غم و رکود روحی نیز بسیار مناسب است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به اخرین شنبه آذر خوش آمدین امیـدوارم‌ اول هفتـه تون با بهترین لحظه ها و موفقیتها گره بخوره و سرشار از خیر و برکت و لبریز از آرامش باشه و تا انتهای هفته حال دلتون خوب خوب باشه 🌸 شروع هفته تون عالی🌸
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش اول 🌸حالا اصلا نمی دونستم اونا راضی میشن که فعلا بیان خونه ی ما یا نه ، ولی دلم برای اون دختر کوچیک می سوخت که توی اون سرما شب قبل رو توی حیاط خوابیده بود …. وقتی برگشتم اونا همین جور نشسته بودن …. گفتم : دخترتون اسمش حلیمه بود آره ؟ حالش خوبه و به زودی هم مرخص میشه اونوقت شما کجا میرین ؟ جایی دارین ؟ مرد گفت : فعلا که نه ، ولی باید یک کاری بکنم می ترسم ,,زن و بچه هام بر گردونم اون ها هم کشته بشن …. اینجا کار می کنم زندگی می کنم ….گفتم الان تا کار پیدا کنی مهمون من میشی؟ … فعلا بیان اونجا استراحت کنین تا حلیمه خوب بشه بعد یک فکری می کنیم ….. 🌸گفت : نه ، نه ,, برای شما زحمت میشه …این کاره بدیه …. گفتم شنیدم اگر کسی تو شهر شما خرمشهر غریب باشه شما مهمون نواز ترین مردم دنیاین چرا دعوت منو قبول نمی کنی ؟ بیا اگر دوست نداشتی من دیگه کاری ندارم بعد یک فکر دیگه می کنیم …….. اون به عربی از زنش پرسید …اون نگاهی به من کرد و گفت : شرمنده …ما ..که بد میشیم ….. شوهرش گفت : منظورش اینه که مزاحم میشیم …. گفتم نه شما قبول کنین من خوشحال میشم ….. 🌸دستی به سر دختر دوساله ی اونا کشیدم که دستش زخمی شده بود و اونو پانسمان کرده بودن و پرسیدم اسمش چیه ؟ گفت حمیده …باز پرسیدم اسم خودتون چیه ؟ گفت من رحمان؛؛ زنم زبیده …… دیگه رفتم سر کارم اون روز دکتر صالح هم نبود و من خیلی سرم شلوغ بود ….کارم که تموم شد … رفتم سراغشون دیدم نیستن ….هر چی گشتم پیداشون نکردم و بالاخره رفتم توی بخش و دیدم بالای سر دخترشون نشستن …… نفس راحتی کشیدم و اونا رو با خودم بردم … اسماعیل منتظر بود و با هم رفتیم خونه ….. عمه از دیدن اونا شوکه شده بود فکر نمی کرد یک مرد با قدی بلند و هیکل مند با صورتی سیاه و یک زن چاق با چادری عربی و رو بنده روبرو بشه؛؛؛ یک کم زبونش بند اومده بود نمی دونست چی بگه ….. 🌸گفت : خوش اومدین …خوب من …..خوب من …. بعد به من نگاه کرد و گفت زبون ما رو بلدن …. رحمان گفت : ببخشید مزاحم شدیم ……..بلدیم اگر اذیت میشین ما برگردیم …. عمه گفت : نه ؛ نه ؛ من براتون اتاق آماده کردم اشکالی نداره …….. عمه تو همون فرصت کم اتاق کناری مرضیه رو برای اونا آماده کرده بود …. رحمان تا چشمش به علیرضاخان افتاد رفت تا دستشو ببوسه ….. هر دو معذب بودن و من نمی دونستم با اونا چیکار کنم ….. 🌸بچه ها از دیدن حمیده به وجد اومده بودن و فکر می کردن اسباب بازی پیدا کردن …سرشون کاملا گرم شده بود طفلک بچه هاج و واج مونده بود اون هنوز خیلی کوچیک بود و نمی دونست دور و ورش چی می گذره برای همین زود با بچه ها انس گرفت …. رفتم تو آشپز خونه و از عمه عذر خواهی کردم که باعث درد سرشون شدم گفتم : به خدا می دونستم اینجا جای این کار نیست ولی دلم نیومد تو خیابون ولشون کنم گناه داشتن ….عمه گفت : خیلی کار خوبی کردی تو خسته ای برو بشین الان نهار رو می کشم. 🌸موقع غذا دستشون تو سفره نمی رفت هر چی تعارف می کردیم راحت نبودن خیلی کم خوردن و رفتن تو اتاقی که براشون عمه آماده کرده بودن ؛؛دوتا بالش گذاشتن و گفتن می خوان بخوابن …… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش دوم 🌸و این خواب خیلی طول کشید هوا تاریک شده بود ولی اونا هنوز خواب بودن …. ایرج اومده بود و براش تعریف کردیم ….وقتی شنید فورا گفت : می برمشون کارخونه اونجا اتاق هم هست می تونن از اونجا مراقبت کنن تا یک فکری براشون بکنیم ….. عمه گفت من یک عالمه اثاث اضافه دارم بهشون میدیم اینجا هم خلوت میشه گفتم اون دخترش که تو بیمارستانه نمی دونم چند سالشه مدرسه میره یا نه اگر این طور باشه نمی تونن تو کارخونه بمونن ایرج گفت بزار ببینم چی میشه در اون صورت هم یک فکری می کنیم …. 🌸یک خونه ی کوچیک اجاره می کنم نگران نباش ولشون نمی کنیم …… وقتی رحمان از اتاق اومد بیرون و چشمش به ایرج افتاد با همون خونگرمی خاص خرمشهری ها باهاش دست داد و روبوسی کرد…و ایرج هم خیلی از اون خوشش اومد….. انگار الفتی دیرینه با هم داشتن یک طوری از هم خوششون اومده بود که هر چی ایرج گفت اون قبول کرد ….. 🌸ایرج پیشنهاد می کرد و اون بدون چون و چرا می گفت باشه …..و این شد که فردا رحمان با ایرج رفت کارخونه. منم زبیده و دخترشو با خودم بردم بیمارستان تا حلیمه رو ببینه ….. ظرف چند روز رحمان و زن و بچه اش توی کارخونه مستقر شدن و عمه هر چی که اونا لازم داشتن در اختیارشون گذاشت و این طوری دوستی عمیقی بین ایرج و رحمان بوجود اومد که هیچ وقت از هم جدا نشدن …. چون رحمان مردی بود با عاطفه و مهربون و قدر شناس در عین حال خیلی با فکر و کاری و به زودی دست راست و همه کاره ی کارخونه شد …. مدتی بود که از هر بیمارستانی کادری پزشکی به پشت جبهه ها اعزام می شد بیمارستانها ی صحرایی پشت سر هم احداث می شد …. تا زخمیهایی که وضع اضطرای داشتن مداوا کنن …. 🌸و اون زمان بود که بیشتر اون زخمی ها بعلت خوب رسیدگی نشدن؛؛ وقتی به ما می رسیدن دچار مشکلات زیادی می شدن مثلا گوشه ی چشم یکی ترکش خورده بود اونجا ترکش رو بطور غیر تخصصی در میاوردن و منجر به کوری و تخلیه ی چشم می شد یا جای عملی که انجام شده بود چرک می کرد و باعث قطع عضو اون رزمنده می شد و این خیلی منو عصبانی و ناراحت می کرد و کاری ازم ساخته نبود. نامه می دادیم به مرکز بهداشت ولی هرگز جوابی دریافت نمی کردیم … و چون باز هم دچار همین مشکل بودیم می فهمیدیم که هنوز کاری برای این جوون های بی گناه نشده … 🌸 دانشگاه ها باز شد و من شنیدم که عده ی زیادی از کسانی که از زمان انقلاب از مجاهدین بودن دستگیر شدن که اینجا من نگران شهره شدم و فهمیدم که اونم جزو اونا بوده ولی کاری ازم ساخته نبود …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔴 مردی نزد پیامبر(ص) آمده و گفت: در پنهان به گناهانی چهارگانه مبتلا هستم؛ زنا، شرابخواری، سرقت و دروغ. هر کدام را تو بگویی به خاطرت ترک می‌کنم. پیامبر (ص) فرمود: دروغ را ترک کن. مرد رفت و هنگامی که قصد زنا کرد با خود گفت: اگر پیامبر (ص) از گناه من پرسید، باید انکار کنم و این نقض عهد من است (یعنی دروغ گفته‌ام) و اگر اقرار به گناه کنم، حدّ بر من جاری می شود. دوباره نیّت دزدی کرد و همین اندیشه را نمود و درباره کارهای دیگر نیز به همین نتیجه رسید. به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسول‌الله! تو همه راه‌ها را بر من بستی، من همه را ترک نمودم. 📚میزان الحکمه، ج۸، ص۳۴۴📖
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 🔴 🔴 ❓‌آیا دست دادن به خواهرزن و نگاه به او جایز است؟ 💥 روایت: احمد بن ابی نصر بزنطی (که از اصحاب عالیقدر امام رضا -علیه السلام - است) می گوید ازحضرت امام رضا علیه السلام سؤال کردم آیا برای مرد جایز است که به موی خواهر زنش نگاه کند؟ 💥 فرمود: «خیر.» گفتم پس خواهر زن و بیگانه یکی است؟ 💥 فرمود «بله.» (وسائل جلد 3، صفحه 25) 🔷 : 👇👇 ✅ خواهر زن با داماد نامحرم است و حکم سایر افراد نامحرم را دارد. خواهر زن به داماد نامحرم است ولی چون خواهر او را براى خود عقد کرده است(دائم یا موقت)، تا وقتى که آن زن در عقد اوست نمىتواند با خواهر آن زن ازدواج نماید. ✅ از آنجایی که خواهر زن به داماد نامحرم است، نگاه کردن جاهایی از بدن او که واجب است پوشانده شود، چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است. ✅ نکته: در اسلام چیزی به نام نامحرم و نامحرم تر وجود ندارد و اشخاص یا محرمند یا نامحرم و رابطه خویشاوندی سبب کم شدن نامحرمی نیست. 📚پی نوشت: [1] توضیح المسائل (المحشی للامام الخمینی)، ج2، ص 465، م 2390؛ بهجت، محمد تقی،جامع المسائل، ج 3، ص 454. [2] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج2، ص: 485، مسأله 2433. ☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ ( الاحزاب ، آیه ٣٧) خداوند سزاوارتر و مستحق تر است که از او بترسی