eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒 داستان 🍒 👈قسمت چهارم وقتی رسیدم روستا اصلا پاهام حس راه رفتن نداشت تازه اونجا بود که یادم افتاد چرا به پلیس خبر ندادم حالا چه طوری ماشین رو پیدا کنم تو همین گیر و دار و جنگ و جدل با خودم بودم که یه دفعه در خونه جلوم ظاهر شد مونده بودم چکار کنم اگه بابام بفهمه که ماشین رو دزدیدن سرمو می بره حتما خیلی داد و هوار می کنه دلمو زدم به دریا و در زدم خواهر کوچیکم در رو باز کرد انقدر که درس می خونه تمام زیر چشمش قرمز و کبود شده همش بهش می گم بابا یه کنکور دیگه مثل همه امتحان های دیگه ولی به کله اش نمی ره. پرسیدم بابا خونست گفت نه رفته باغ یه سر بزنه و برگرده همینو که شنیدم یه سره رفتم اتاق خودم بالا پشت بوم تا رسیدم رو زمین دراز کشیدم و چشمامو بستم اصلا دلم نمی خواست به اتفاقات امروز فکر کنم چقدر بد شانسی و اتفاقات ناجور پشت سر هم افتاد ای وای ببین من چقدر خنگم آخه آدم نتونه سه شنبه و چهارشنبه رو از هم تشخیص بده فکرشو بکن اگه به موقع رفته بودم حتما استخدام می شدم اونقدر خسته بودم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد صبح با بابام رفتیم پاسگاه. جاتون خالی بابام دیشب حسابی از خجالتم در اومد انقدر داد و هوار کرد که همه همسایه ها و اهل محل خبردار شدن که چی شده و شازده پسر چه دسته گلی به آب داده تو پاسگاه گزارش سرقت دادیم ولی گفتن باید برین شهر تو همون محله هم به پلیس خبر بدین که گزارش سرقت کنند برگشتیم خونه بابام هنوز داشت غر غر می کرد بنده خدا خب حقم داشت ماشین رو خیلی دوست داشت هر چی نباشه از جوونیش با این ماشین بوده به قول قدیمی ها رفیق گرمابه و گلستانش بوده. نزدیک ظهر بود که از پاسگاه زنگ زدند ماشین تون پیدا شده جنگی رفتیم پاسگاه گفتن برید شهر به این آدرس یکی از کلانتری های شهر ماشین و پیدا کرده بودند تندی خودمونو رسوندیم شهر و رفتیم همون کلانتری اصلا از شوق و ذوق نفهمیدم که کی رسیدیم رفتیم تو بابام گفت بهمون زنگ زدن گفتن ماشین تونو که دزدیدن پیدا شده افسر نگهبان نگاهی به سیستمش کرد و گفت بله تو یکی از محله ها پیداش کردیم وقتی آدرس محله رو پرسیدم دقیقا همون کوچه بود که من براي استخدام رفته بودم برای چند لحظه جا خوردم و به خودم گفتم من که تموم کوچه رو دو سه دفعه گشتم اصلا ماشین اونجا نبود حتما دزده دیده ماشین به درد خوری نیست دوباره آورده گذاشتتش سر جاش تو همین فکرا بودم که دیدم بابام دستمو گرفته و می کشه گفتم کجا میریم گفت باید بریم به این آدرس ماشینو تحویل بگیریم وقتی رسیدم اونجا دیدم یه پارکینگ بزرگه با کلی ماشین، مدراکمونو تحویل دادیم و ماشین رو گرفتیم بابام نشست پشت فرمون منم بهش گفتم اصلا حال ندارم جلو بشینم میرم عقب دراز می کشم همین که اومدم بشینم عقب دیدم یه کیف سامسونت روی صندلی عقب افتاده.... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
⏮ سوره آیه 98 🍃 چرا اهل هیچ شهرى به موقع ایمان نیاورد كه ایمانش به او سود بخشد؟ مگر قوم یونس 🔸ما عذاب خوار كننده را در زندگى دنیا از آنان برطرف كردیم و تا مدّتى بهره‏مندشان ساختیم. 💠تفسیر آیه 💠 ✳️ با اینكه در این سوره، تاریخ حضرت نوح و موسى به تفصیل بیان شده، امّا داستان توبه ‏ى قوم یونس در نصف آیه و با اشاره آمده است، ولى نام این سوره را سوره یونس نهاده‏اند، شاید به خاطر حسّاسیّت و اهمیّت كار قوم یونس باشد كه در آخرین لحظه ‏ها توبه كردند و خداوند توبه‏ ى آنان را پذیرفت. ✴️امام صادق علیه السلام فرمود: حضرت یونس علیه السلام از سى سالگى تا 63 سالگى تبلیغ كرد، تنها دو نفر به او ایمان آوردند. حضرت، مردم را نفرین كرد و از میان آنان رفت. 💠یكى از آن دو مؤمن كه حكیمى دانا بود، با دیدن نفرین پیامبر و رفتنش از آن منطقه، بر بلندى رفت و با فریاد به مردم هشدار داد. 🌸مردمِ متأثّر شده و با راهنمایى او از شهر بیرون رفتند و میان خود و فرزندانشان فاصله انداختند و به درگاه خدا ناله و توبه كردند تا بخشوده شدند. یونس علیه السلام چون برگشت، دید كه آن قوم هلاك نشده‏ اند، سبب را پرسید، ماجرا را برایش شرح دادند. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر آروزیی داشته باشید برآورده میشه چون وقتی چیزی به دلتون می افته یعنی خدا استعدادش رو در شما دیده اين حرفاى دکتر قمشه ای ارزش بارها ديدن رو داره👌🏻 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
💠✨ 🌷※◁روزی امام رضا (ع) از کوچه رد می‌شدند که جوانی از ایشان سوال کرد: شما گناه نمی‌توانید بکنید یا دوست ندارید؟ 🌷※◁حضرت حرکت کردند و به خانه‌ای رسیدند که چاه فاضلاب خود به بیرون می‌کشیدند. 🌷※◁حضرت از آن جوان سوال کردند: آیا تو گرسنه هم باشی از آن نجاست میل می‌کنی؟ جوان گفت: هرگز. 🌷※◁امام فرمودند: گناه مانند آن نجاست است. اگر بر نجس‌بودن گناه علم پیدا کنیم٬ آن‌گاه هرگز خودمان سمت گناه نمی‌رویم و نیازی نیست کسی مانع ما شود. @shamimrezvan @tafakornab
میوه سبز:افزایش گردش خون🍏 میوه سرخ:رفع کم خونی🍒 میوه نارنجی:استخوان محکم🍊 میوه سفید:رفع سکته قلبی🍌 میوه زرد:افزودن اشتها🍋 میوه بنفش:جوانی وشادابی🍇 @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ نیرویی خارج از تو✨ نمیتواند بر روی زندگی‌ات تاثیر بگذارد. مگر آنکه تو با افکارت به آن✨ نیرو و قوت ببخشی✨ بزرگترین قدرت در درون توست✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨🌙💫 🌸قشنگ ترین عـشق ⭐️نگاه خداوند 🌸بر بندگان است 🌙هر کجا هستی 🌸به همان نگاه ⭐️می‌سپارمت 💜شبتون غرق در آرامش💜 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خدایادرهای مهربانیت را🌷 🍃به روی دوستانم بگشاو🍃 🌷شادی،تندرستی وآرامش🌷 🍃رابرای همه آنها مقررکن🍃  🌷✿﷽✿الهی به امیدتو🌷 🍃سـ🌸ـلام روزبخیر🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شد بازبه روی خلق باب برکات   خواهی تواگر زدرگه دوست برات 🌸بفرست زجان ودل به آوای جلی  برخاتم انبیاءمحمد(ص)صلوات 🌸شروع روزباذڪرصلوات برمحمدوآل محمد ص @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء3 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه
👆 🍃اے يوسف زهرا، سفرت كے بہ سرآيد 🍃بادست تو كے، نخل عدالت بہ سرآيد 🍃ازپيك صبا، كے شنوم آمدنت را 🍃اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☑️می خواهید لاغر شوید⁉️ 🍋لیموهویج🍎سیب🌿کرفس وحتی دربرخی موارد موز🍌رافراموش نکنید مصرف موزصبح لاغرکننده وهنگام شب چاق کننده است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین جمعه مردادماه برشما خوش برایتان یک دنیاشادی یک دشت آرامش یک دریاخوشبختی یک کوه سلامتی یک آسمان آرزوی زیباو یک عمرباعزت ازپروردگار خواستـارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
😍 ✨زندگےهدیه اے است که خداوندبه تو تقدیم می کند ✨و نحوۀ زندگی ڪردنت،هدیه ای است که تو به خداوند تقدیم می کنی! ✨پس تلاش ڪن هدیه ات به خداوند زیبا و ارزشمند باشد @tafakornab
🍃⇨﷽ 🌷حکایت ملانصرالدین و گوسفند ❄️⇐روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد. ❄️⇐ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است. دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ❄️⇐ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! ❄️⇐روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟ 💟← « بہ ما بپیونید » → http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
❄️⇠استکان چای را ببین! هر چه صاف است بالا و هر چه تفاله پایین است؛ ❄️⇠ اگر دلت را صاف کنی و کینه ها را پاک کنی؛ بالا می روی. @tafakornab 👆
🍃⇨﷽ 🌷حکایت ❄️⇦ ﺩﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﻣﻨﻄﻖ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ :ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ؛ ﯾﮑﯽ ﺗﻤﯿﺰ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺜﯿﻒ ؛ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﻨﻨﺪ ؛ ﺷﻤﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ ؟ ❄️⇦ ﻫﺮﺩﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ : ﻣﺴﻠﻤﺎ ﮐﺜﯿﻔﻪ ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ؛ ﺗﻤﯿﺰﻩ ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﺜﯿﻔﻪ ﻗﺪﺭ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ؛ ﭘﺲ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟ﺷﺎﮔﺮﺩﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺗﻤﯿﺰﻩ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻧﻪ ؛ ﮐﺜﯿﻔﻪ ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ . ❄️⇦ ﭘﺲ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺣﻤﺎﻡ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ؟ﺷﺎﮔﺮﺩﻫﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺜﯿﻔﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ؛ ﻫﺮ ﺩﻭ ؛ ﺗﻤﯿﺰﻩ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﻭ ﮐﺜﯿﻔﻪ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ❄️⇦ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﮐﺪﺍﻡ ﺣﻤﺎﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ ؟ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺎ ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ : ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ : ﻧﻪ ؛ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ؛ ﭼﻮﻥ ﮐﺜﯿﻔﻪ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﯿﺰﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﯿﻢ ؟ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ !!! ❄️⇦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﮔﻔﺖ : ﺧﺐ ﭘﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﺪ ؛ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﻨﻄﻖ ، ﺧﺎﺻﯿﺖ ﻣﻨﻄﻖ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ! ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻖ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎست... 💟← « بہ ما بپیونید » → http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💌⇐همیشه سخت ترین نمایش ✉️⇐به بهترین بازیگر تعلق دارد 💌⇐شاکی سختی‌های دنیا نباش، ✉️⇐شاید تو بهترین بازیگر خدایی... 💟← بہ ما بپیونید → @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
قسمت چهارم👆 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒 داستان 🍒 👈قسمت پنجم دیدم یه کیف سامسونت روی صندلی عقب افتاده بابامو صدا کردم و گفتم این دیگه چیه بابام برگشت نگاه کرد و گفت وای این دیگه مال کیه گفتم نمیدونم نشستم تو ماشین و برش داشتم یه نگاهی به بالا و پایینش انداختم و تا اومدم بازش کنم یه دفعه بابام داد زد چکار می کنی اون مال مردمه نباید بازش کنی گفتم خب باید بدونم مال کیه گفت تو نمی خواد بدونی می بریمش همون کلانتری که ماشین رو پیدا کردن اونا خودشون میدونن باهاش چکار کنند رفتیم همون کلانتری و کیف رو تحویل دادیم افسر نگهبان یه نگاهی به بالا و پایین کیف انداخت و خواست که بازش کنه نتونست آخه رمز داشت بعد گوشی رو برداشت و یه شماره گرفت بعد از چند لحظه گفت آقای صادقی سلام من افسر نگهبان کلانتری هستم یه کیف سامسونت پیدا شده شبیه همون کیفی که شما گم کرده بودید لطفا یه سر بیاین شاید کیف شما باشه بابام گفت پس با اجازتون ما دیگه میریم افسر نگهبان گفت نه یه چند لحظه صبر کنید تا صاحب کیف بیاد فعلا نمی تونید برید من گفتم آخه برای چی ما که کیف رو تحویل دادیم افسر نگهبان یه نگاه خشن به من کرد از نگاهش فهمیدم که نباید حرفی بزنم چند دقیقه ای طول کشید تا صاحب کیف اومد تا چشمش به کیف افتاد گفت این کیف منه رمزشو زد و کیف رو باز کرد یه کم چیزایی که توش بود رو بالا و پایین کرد و گفت همه چیز سر جاشه هیچی کم نشده ممنون جناب سرهنگ این کیف خیلی برام مهم بود افسر نگهبان به طرف ما اشاره کرد و گفت این کیف تو ماشین این آقایون پیدا شده دیروز تو همون ساعتی که کیف شما رو ازتون زدن ماشین این آقا رو هم دزدین بعد از اینکه ماشین پیدا شد کیف شما هم توش بوده برای خود من که خیلی قضیه جالب بود اصلا معلوم نبود کی به کیه اون آقا از ما تشکر کرد و از ما خواست که برای ناهار بریم شرکتش تو همون ساختمونی که من برای استخدام رفته بودم خلاصه اونجا بود که فهمیدم خیلی هم خنگ نیستم چون یادم افتاد اون آقای صادقی که رییس اون شرکت بود همین آقای صادقی هستش وقتی که رفتیم توی دفترش به منشی دستور داد تا برای ما غذا سفارش بدن بعد با خوشحالی تو شرکت داد می زد که کیفم پیدا شده خلاصه دیگه خیلی خسته تون نمی کنم الان چهار سال از اون روز می گذره من الان مدیر بازرگانی این شرکت هستم. تو این چهار سال شرکت خیلی پیشرفت کرده و بزرگ شده . امیدوارم از این داستان لذت برده باشید . 👈پایان 🍃همراه ماباشید بابهترین داستانهای واقعی وآموزنده🍃 ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
#هرروزیک_آیه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَالْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاس خداوندكعبه‌بيت الحرام را وسيله اى برای استوارى وسامان بخشيدن به كار مردم قرارداده است 📚سوره مبارکه مائده ✍آیه۹۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سپری می شوداین ظلم ،عدو می بازد می رسد آنكه خداوند بر او ، می نازد باشدآنروزببینند همه عالمیان دربقیع حضرت مهدی حرمی می سازد
✔️ سفارشات و هدایای امام زمان علیه‌السلام 🌟آیة اللّه نجفی مرعشی می گوید: «در اقامتم در سامرّاء شبهایی را در سرداب مقدّس بیتوته کردم؛ آن هم شبهای زمستانی. در یکی از شبها آخر شب، صدای پایی شنیدم با این که درب سرداب بسته بود و قفل بود ترسیدم... زیرا عدّه ای از دشمنان اهل بیت علیه السلام به دنبال کشتن من بودند. ➖▪️شمعی که همراه داشتم نیز خاموش شده بود. 🌟ناگاه صدای دلربایی شنیدم که سلام داد به این نحو: «سلامٌ علیکم یا سیّد» و نام مرا برد. ➖▪️جواب داده گفتم: «شما کیستید؟» 🌟فرمود: «یکی از بنی اعمام تو.» گفتم: «درب بسته بود از کجا آمدی؟» فرمود: «خداوند بر هر چیزی قدرت دارد.» پرسیدم: «اهل کجایید؟» فرمود: «حجاز.» ➖▪️سپس سیّد حجازی فرمود: «به چه جهت آمده ای اینجا در این وقت شب؟» گفتم: «به جهت حاجتهایی.» فرمود: «برآورده شد.» 🌟سپس سفارش فرمود بر نماز جماعت و مطالعه در فقه و حدیث و تفسیر. و تأکید فرمود در صله رحم و رعایت حقوق استاد و معلّمین و نیز سفارش فرمود به مطالعه و حفظ نهج البلاغه و حفظ دعاهای صحیفه سجّادیّه... ➖▪️از ایشان خواستم درباره من دعا فرماید. پس دست بلند کرده به این نحو دعایم کرد: 🌟«خدایا به حقّ پیغمبر و آل او، موفّق کن این سیّد را برای خدمت شرع و بچشان بر او شیرینی مناجاتت را و قرار بده دوستی او را در دلهای مردم و حفظ کن او را از شرّ و کید شیاطین، مخصوصاً حسد.» در بین گفتارش فرمود: «با من تربت سیّد الشّهداء (علیه السلام) است، تربت اصل که با چیزی مخلوط نشده.» ➖▪️پس چند مثقالی کرامت فرمود و همیشه مقداری از آن نزد من بود. 🌟چنانکه انگشتری عقیق نیز عطا فرمود که همیشه با من هست و آثار بزرگی را از اینها مشاهده کردم. بعد از این، آن سیّد حجازی از نظرم غایب شد.» 📚منتخبات ابن العلم 📚منتقم حقیقی 🌤الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
دنیــا دردستان توست ... بلنــد شو، قدمی بردار به صــــدای خداوند کـــــه در قلبـــــت نجوا می کند اعتماد کن ... تو حاکم بر سرنوشتت هستی. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا❣ زیرآسمان تو چه آزادانه میگردیم دلمان قرص است تو هوای ماراداری دلمان نمیخواهد آنی شویم که توآنی رهایمان کنی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh