هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
🔴چه کنیم در ماه مبارک رمضان #مقاومت بدنمان در برابر گرسنگی و تشنگی بیشتر شود؟
🔴این موضوع فقط به این ماه اختصاص ندارد؛ بهتر است بپرسیم چرا بدنها ضعیف شده است؟
♻️یکی از این عواملی که باعث ضعف قوا میشوند روغن های مایع و نباتی هستند که #طبیعت_سرد دارند که موجب اختلال در عملکرد اندامها در بدن ما می شوند.
بنابراین ما باید روغنی مصرف کنیم که طبیعت آن #گرم باشد. تا وقتی وارد بدن می شود با گرمای بدن سازگار باشد .
🔴 چه روغنهایی با طبیعت بدن ما #سازگار هستند؟
روغن دنبه و کوهان شتر
روغن زرد ( که از کره گاو یا گوسفند تهیه می شود ).
روغن ارده کنجد
روغن زیتون
روغن آفتابگردان طبیعی(نه اینچیزی که در بازار موجود است)
که همگی مزاجشان گرم و تر است.
یکی از ویژگیهای #منحصر_به_فرد این روغنها البته بغیر از روغن دنبه آنهم در سنین بالا، بقیه موجب #باز_شدن_عروق بدن ما خصوصا #عروق_قلب میشوند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
دعا میکنم
در ششمین روز
از ماه مبارک رمضان
لحظاتت همہ شاد
دلت از غم آزاد
روزگارت لبخند
دلت از کینہ تهی
همہ جا، نام تو از مهر
بہ لبها جاری
و تو با یاد خــداوند بزرگ
بہ سلامت ببری راه بہ پیش
دوشنبہ زیبای
بهاری تون دلنشین
و هرچه لطف الهی است
همه رابرایتان آرزومندم🤲
🌸 #نماز_روزه_هاتون_قبول
🌸 #دوشنبه_تون_پر_خیر_و_برکت
🌸#التماسدعابرایشفایبیمارانکرونایی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
.
#داستانک
🍃 مرد زاهد و همسر زیبایش
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مؤمنی در آمد.
مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواستههای من توجه نمیکنی، خود به کوچه و برزن میروم تا همگان بدانند که تو چه زن زیبائی داری و چگونه به او بیتوجهی میکنی، من زر و زیور میخواهم!
مرد در خانه را باز کرد و رو به زن گفت :
برو هر جا که دلت میخواهد!
زن درکمال ناباوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! ... غروب به خانه آمد!!
مرد خندان گفت:
خب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد!!
زن متعجب گفت: تو از کجا میدانی؟
مرد جواب داد: و نیز میدانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
زن باز هم متعجب گفت: مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت:
تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
━━━━💠🌸💠━━━━
.
#داستانک
🔵 رضا سگ باز ...
یه لات بود تو مشهد...
هم سگ خرید و فروش میکرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت میرفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن ... که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فکر کردی خیلی #مَردی؟!“
- رضا گفت: بروبچهها که اینجور میگن.....!!!
+چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!
به #غیرتش برخورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه...!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای #دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن :
”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به #فحش دادن (فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمیکنه، یه دفعه سرش داد زد : ”آهای #کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله #عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
- رضا گفت: داشتم میرفتم بیرون که #سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
+ چمران : ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
... چمران و آقا رضا تنها تو سنگر .....
- رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیدهای، چیزی؟!!
+ شهید چمران : چرا؟!
- رضا : من یه عمر به هرکی #بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
+ شهید چمران :
اشتباه فکر میکنی....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی میکنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با #خوبی بهم جواب میده! هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکی رو داشتی که هِی بهش بدی میکردی
ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …
رضا جا خورد! ....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار #گریه میکرد! تو گریههاش میگفت:
یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟
اذان شد.
رضا #اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمینافتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
بهبه!!
یه #توبه و #نماز واقعی !!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
━━━━💠🦋💠━━━━
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
📚 #داستانعاشقانهواقعی
❤️ #دومدافع ❤️
#قسمت_پنجم
دراتاق به صدا در اومد...
مامان بود...
اسماء جان
ساعت ونگاه کردم اصلاحواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود
بلندشدم و درو اتاق وبازکردم
جانم مامان
حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید
ازجاش بلند شد وخجالت زده گفت
بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون
ایـن وگفت و ازاتاق رفت بیرون
ب مامان یه نگاهے کردم وتودلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود؟
چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء؟
هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود
نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن
اخمے کردم وگفتم واااااا مامان من کے گفتم...
صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم
رفتیم تابدرقشون کنیم
مادرسجادے صورتمو بوسید وگفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسرمارو؟
باتعجب نگاهش کردم نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسیدحاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بارهمو ببینن حرف بزنـن بعد
سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن
اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود
قــرارشد ک ما بهشون خبربدیم که دفہ ے بعد کے بیان
بعداز رفتنشون نفس راحتے کشیدم ورفتم سمت اتاق که بوے گل یاس واحساس کردم
نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود عجب سلیقہ اے
من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...
شب سختے بود انقدخستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم وخوابیدم
صب که داشتم میرفتم دانشگاه
خداخدا میکردم امروز کلاسے که باهم داشتیم کنسل بشہ یااینکہ نیادنمیتونستم باهاش رو در رو بشم
داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم
خانم محمدی....
سرمو برگردوندم
ازم فاصلہ داشت دویدطرفم🏃
نفس راحتے کشید. سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر
موقعے ک باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ وگفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم
صدام کردببخشید خانم محمدے صبر کنید
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی )پسر پرشرو شور دانشگاه رفیق صمیمیے سجادے بود اماهر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون وحاضر جواب اما درکل پسر خوبے بود
رو کردسمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر
سجادے چشم غره اے براش رفت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت
خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم
اوݧ ازمراسم خواستگارے دیشب ک تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان
داشتم زیرلب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غرمیکنے مث پیر زنها
اخمے بهش کردم گفتم علیک سلام بیابریم بابا کلاسموݧ دیر شد
خندیدو گفت:اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده.
یارو کچل بود زشت بود ؟
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم
دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری ب ایـݧ فک. تازه اول جوونیتہ
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد
تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده.
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....
◀️ ادامــــہ دارد...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
📚 #داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
#قسمت_ششم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکر و بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم مامان صدام کرد...
اسماااااا
سلام جانم مامان
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے ایـن و گفتم رفتم طرف اتاقم
مامان دستم و گرفٺ و گفت:
کجا چرا لب و لوچت آویزونہ؟
هیچے خستم
آهان اسماء جان مادر سجادے زنگ
برگشتم سمتش و گفتم خب خب
مامان با تعجب گفت:چیہ چرا انقد هولے
کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـن
اخہ مامان ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم
گفت اونطورے نگاه نکن
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم
إ مامان پس نظر من چے؟
خوب نظرتو رو با همون خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ
خندیدم و گونشو بوسیدم
وگفتم میشہ قرار بعدیمون بیرون از خونہ باشه؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
خوبہ والاجوون هاے الان دیگہ حیا و خجالت نمیدونـن چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق
شب ک بابا اومد مامان باهاش حرف زد
مامان اومد اتاقم چهرش ناراحت
بودو گفت
اسماء بابات اصـن راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشون...
از جام بلند شدم و گفتم چے چرااااااا؟
مامان چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ
تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود....
مامان خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـن ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارمون شد پنج شنبہ
کلے ب مامان غر زدم ک پنجشنبہ مـن باید برم بهشت زهرا ...
اما مامان گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ...
خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم...
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...
ایـن از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید.....
قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم
ساعت ۹/۳۰ بود
وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم
اوووووم خوب چے بپوشم حالااااااا
از کارم خندم گرفت
نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم
داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم
ساعت۹:۵۵دیقہ شد
۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد
از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم
ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد
وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده
گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در
تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشیـݧ و برام باز کرد
اولیـݧ بار بود کہ لبخندشو میدیدم
سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ
تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم
من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم
سجادے هم مشغول رانندگے
اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره
بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره
با اخم نگاش کردم
نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود
اما نتونستم روشو بخونم
بالاخره ب حرف اومد
نمیپرسید کجا میریم
منتظر بودم خودتوݧ بگید
بسیار خوب پس باز هم صبر کنید
حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم
جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد
از فرصت استفاده کردم
پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم
تا اومدم ازش عکس بگیرم ..
از گل فروشے اومد بیروݧ...
هل شدم و گوشے از دستم افتاد...
◀️ادامه دارد...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🌿 اجابت دعا با قرآن
💎 امام حسن مجتبے (؏) ؛
هر کس "قـرآن" بخواند
یک دعاے مستجاب دارد یا زود یا دیر
📚 بحارالانوار ۲۰۴/۹۲
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
💎امام حسین (علیهالسلام) :
اگر کسی در گوش راستم مرا دشنام دهد و در گوش چپم عذرخواهی کند ، گذشت میکنم ؛ به این دلیل که پدرم علی (ع) از جدم رسول خدا (ص) روایت کرده که : کسی که عذرخواهی دیگران را نپذیرد ، چه عذرش موجّه باشد چه ناموجّه ، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد ، و به شفاعت من نمیرسد .
📚 احقاق الحق ، ج ۱۱ ، ص ۴۳۱ .
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~✨💫🌙
#استوری
.
{خودگفتۍڪهصدایمڪن،
تااجابت کنم شما را ...}
.
#ابوحمزهثمالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#احکام_شرعی 🎥 #زلالاحکام
💫 #احکامروزه برای
دختران و پسرانِ کوچک
🎙حجت الاسلام خادم الخمسه
🌙 #رنگ_رمضان
➖〰➖〰➖〰➖〰
😌 #استفادهازاسپریتنفسیهنگامروزه😌
⁉️ سوال: مبتلا به #آسم هستم و در روز چند مرتبه باید از #اسپری_تنفسی استفاده کنم، مصرف #اسپری هنگام روزه داری چه حکمی دارد؟
✅ جواب: استعمال اسپری که حاوی داروی رفع #تنگی_نفس است برای روزه دار اشکال ندارد و موجب بطلان #روزه نمی شود.
#احکام_روزه #استفاده_از_اسپری_برای_روزه_دار
📣ما را در نشر احکام الهی یاری کنید.👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽
🌸 #هرروزیک_آیه #ازقرآن_کریم
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
✨مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ
💫که پروردگارت تو را رها نکرده و
موردخشم و کینه قرار نداده است.
📗سوره ضحی آیه۳
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
⬇️⬇️⬇️⬇️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚☝️وقت افطار از خدا چی بخواهیم؟!
✅ پاداش صدقه در هنگام افطار
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
هرکس در هنگام افطار، به اندازه یک گرده نان به مسکینی صدقه دهد، خداوند گناهش را آمرزیده و ثواب آزاد کردن بنده ای از فرزندان اسماعیل از آتش برای وی نوشته می شود.
📚(بحارالأنوار، ج96، ص318 به نقل از کتاب فضائل الاشهرالثلاثة)
👌 توصیه: در ماه مبارک رمضان، هنگام افطار، برای سلامتی مولایمان، حضرت صاحب الزّمان (علیه السلام)، صدقه دهیم.
#روایت #ماه_مبارک_رمضان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❢░🌸ꦿ🍃 🌸 ꦿ🍃🌸 ꦿ🍃░
❇️#مناجاتماهمبارکرمضان❇️
💘ای نور به هردرگاه سُبحانَکَ یا اللّه
💘روشنگر مهر و ماه سُبحانَکَ یا اللّه
💘درمانده.ام وخسته دل برکرمت بسته
💘دارم نفسی جانکاه سُبحانَکَ یا اللّه
💘ایجودتوهمچون کوه بخشندگیت انبوه
💘پیش تو منم چون کاه سُبحانَکَ یا اللّه
💘یارب توپناهم ده نوری به نگاهم ده
💘افتاده دلم در چاه سُبحانَکَ یا اللّه
💘دلخونم ومیبارم اشکیکه به رخ دارم
💘شد با غم دل همراه سُبحانَکَ یا اللّه
💘باجرم وگناه خود با حال تباه خود
💘لبریز شدم از آه سُبحانَکَ یا اللّه
💘دل راکه سیه کردم ازبسکه گنه کردم
💘دستم ز تو شد کوتاه سُبحانَکَ یا اللّه
💘ای بودونبودازتوای مُلک وجود از تو
💘ای بر همه عالم شاه سُبحانَکَ یا اللّه
💘ای نام خوشت گلشن،وی.ازهمه کس برمن
💘آگاه تر از آگاه سُبحانَکَ یا اللّه
💘"یاسر"توزایمانت با این همه عصیانت
💘بخشش زخدامیخواه، سُبحانَکَ یا اللّه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh