eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را تاروزے مانیز ڪند ڪرب‌وبلارا انگارڪه فهمیده نسیم‌سحرے باز صبح‌اسٺ ودلم لڪ زده ایوان‌طلا را 🌤 ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘﷽⚘ 📎السلام علیک یا اباعبدالله «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬆️⬆️⬆️⬆️ ‍ 🌙⭐️ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌸اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْكوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین. 🌸خدایا قرار بده كوشش مرا در این ماه قدردانـى شده و گناه مرا در این ماه آمرزیده و كردارم را در آن مورد قبول و عیب مرا در آن پوشیده‌اى شنواترین شنوایان...
☝️🤲 ۰۰۰ 🌗اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 19 اردیبهشت ماه 1400 🌞اذان صبح: 04:28 ☀️طلوع آفتاب: 06:04 🌝اذان ظهر: 13:01 🌑غروب آفتاب: 19:5 8 🌖اذان مغرب: 20:17 🌓نیمه شب شرعی: 00:13
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️ گر نگهدار من آن است که من می دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد ! صحنه های طبیعی و تکان دهنده ای که اگر ضبط نمی شدند، هرگز آنها را باور نمی کردید! بیشتر این تصاویر به صورت کاملا اتفاقی توسط حاضران تصویر برداری شده اند! در واقع این آدمها خوش شانس ترین انسانهای قرن ما هستند! ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌═══‌‌‌‌♥️❣♥️═══
🔷🔶🔸➰〰➰🔸🔶🔷 ⚜ ⚜ 🔔 👌مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ 🔹 کسی ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺣﺴﺎﺏ ﻛﺸﺪ، ﺳﻮﺩ می ﺑﺮﺩ 🔸ﻭﺁﻥﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻏﻔﻠﺖ ﻛﻨﺪ، ﺯﻳﺎﻥ می ﺑﻴﻨﺪ 🔹 ﻭ کسی ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺘﺮﺳﺪ ﺍﻳﻤﻦ ﺑﺎﺷﺪ 🔸ﻭ کسی ﻛﻪ ﻋﺒﺮﺕ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺁﮔﺎهی ﻳﺎﺑﺪ 🔹 ﻭ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﮔﺎهی ﻳﺎﺑﺪ می ﻓﻬﻤﺪ 🔸ﻭ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 💌 حکمت۲۰۸ نہج البلاغہ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
۰۰۰۰☝️ 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🏼 ؟ 👈🏻 قسمت دوم: بهترین حال برای اجابت دعا کلیپ رو از دست ندید حتما ببینید❤️ 🎞 امیرالمومنین (ع) فرمود روز قیامت کسری شیعیانم را جبران می کنم 🎙 استا پناهیان کلیپ حتما ببینید از دستش ندید❤️ |🦋♡ ..♡
بهترین سبزی در وعده سحر، . 👈کاهو در مقایسه با سایر سبزی ها دارای میزان آب بالایی بوده و از تشنگی در طول روز جلوگیری میکند. همچنین فیبر بالای آن مانع یبوست می شود.
افطار خود را باسوپ آغازکنید تا معده آماده شود. سوپی با مواد مغذی تازه میل کنید تا بدنتان بعد از ساعت ها روزه داری اولین چیزی که دریافت میکند مغذی های ضروری باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام به ۲۶ رمضان و نوزده اردیبهشت 💞خوش آمدین در این ایام که از رحمت و برکت انباشته است در این ایام که فرشته ها راحت میان ما قدم میزنند و در این شب ها و روزهای پربرکت ماه مهمانی خدا دوستان خوبم ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید 🌹 تقدیم به دوستان عزیزم نماز روزه هاتون قبول حق 🤲حاجت روا باشید ان شاءالله
لباسشو کشیدم گفتم بگو دیگه - خیل خب پاره شد لباسم ول کـݧ میگم اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد. ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد اوݧ بازو بندو همراه با حلقش ، برسونم بہ خانومش وقتے شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش... آهےکشید و گفت .انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم. بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم همیـݧ دیگہ تموم شد بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم کنار علے نشستم . سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:هیچ وقت نمیزارم برے چقدر آدم خودخواهے بودم... مـݧ نمیتونم مث زهرا باشم ،نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم ،نمیتونم خودمو بزارم جاے خانوم دوست اردلاݧ، یہ صدایےتو گوشم میگفت:نمیخواے یا نمیتونے؟؟؟ آره نمیخوام ،نمیخوام بدݧ علے و تیکہ تیکہ برام بیارݧ نمیخوام بقیہ ے عمرمو با ے قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ،نمیخوااام دوباره اوݧ صدا اومد سراغم:پس بقیہ چطورے میتونـݧ ؟؟؟ اوناهم نمیخواݧ اونا هم دوست ندارݧ... اما... اماچے؟؟؟ خودت برو دنبالش ... با تکوݧ هاے علے از خواب بیدارشدم اسماء ؟؟؟اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ... چشامو باز کردم ،هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود لب مرز خیلے شلوغ بود ... .باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود. لب مرز خیلے شلوغ بود... همہ از اتوبوس ها پیاده شده بودݧ و ساکک بدست میرفتـݧ بہ سمت ایستگاه بازرسے تا چشم کار میکرد آدم بود ،آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـݧ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ ،اونم چہ سفرے شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بودݧ تا صبح هم شده وایســݧ ،آدما مهربوݧ شده بودݧ و باهم خوب بودݧ عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشوݧ ؟؟؟ یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا میکردم باد همچناݧ میوزید و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد علے کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم :بہ چے نگاه میکنے خانومم؟؟؟ یکمے بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم :بہ آدما ،چہ عوض شدݧ علے علے آهے کشیدو گفت:صحبت اهل بیت کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار ... اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ اردلاݧ زد بہ شونہ ے علے و گفت:إهم ببخشید مزاحم خلوتتوݧ میشما،اما حاجے ساکاتونو نمیخواید بردارید؟؟؟؟ علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم؟؟ هہ هہ ݧ بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم زدم بہ بازوے اردلاݧ و گفتم :داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا... صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده براے چے؟؟ دستم وگذاشتم رو کمرم و گفتم :باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام چند دیقہ بعد علے اومد از داخل ساک چفیہ ے مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد چیہ علے ؟؟؟جرا زل زدے بہ مـݧ؟؟ اسماء چرا چشمات غم داره ؟؟؟چشماے خوشگل اسماء مـݧ چرا باید اشک داشتہ باشہ؟؟از چے نگرانے؟؟؟ بازهم از چشمام خوند،اصلا نباید در ایـݧ مواقع نگاهش میکردم. بحثو عوض کردم ،یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد. دستم و گرفت و مانع رفتنم شد منو نگاه کــݧ اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے؟؟چرا نگرانے؟ ببیـݧ هیچکے نیست پیشموݧ بغضم گرفت و اشکام دوباره بہ صورتم هجوم آوردݧ نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم .چوݧ میدونستم یہ روزے میره.با رضایت منم میره. یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده. با چفیش اشکام و پاک کردو گفت :باشہ نگو ،فقط گریہ نکـݧ میدونے کہ اشکات و دوست ندارم بریم ... یک ساعت تو صف وایساده بودیم... پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم دوباره سوار اتوبوس شدیم هوا تقریبا روشـݧ شده بود.بہ جایے رسیدیم کہ همہ داشتـݧ پیاده میرفتـݧ تموم ایـݧ مدت و سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم ازاتوبوس پیاده شدیم بہ علے کمک کردم وکولہ پشتے و انداخت رو دوشش هوا یکمے سرد بود چفیہ رو ،رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا لبخندے زدو تشکر کرد بعد هم از جیبش یہ سربند درآوردو داد دستم . اسماء ایـݧ سربندو برام میبندے؟؟ نگاهے بہ سربند انداختم روش نوشتہ بود:"لبیک یا زینب" لبخندے تلخے زدم ،میدونستم ایـݧ شروع هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم. سربندو براش بستم،ناخدا گاه آهے کشیدم کہ باعث شد علے برگرده سمتم چیشد اسماء ؟؟؟ ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچے بیا بریم اردلاݧ و زهرا رفتـݧ . بعد از مدت زیادے پیاده روے رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت حس خوبے داشتم اما ایـݧ حس بارسیدݧ بہ کربلا بہ ترس تبدیل شد . واردحرم شدیم.. ◀️ ادامـــــه دارد...