🔻خيانت نكن
🏵💠🏵💠
زن به شوهرش گفت : مرد، مگر قرار نبود به مكه برويم و آن جا سكونت كنيم ، تمام وسايل و اثاثيه را جمع كرده ام و آماده است ، پس چرا اين دست و آن دست مى كنى .
چند روزى صبر كن ، كار واجبى دارم كه حتما بايد انجامش بدهم .
يعنى دوباره وسايل و اثاثيه را باز كنم و بسته بندى ها را به هم بزنم ؟
آرى ، چاره اى نيست .
ولى تو كه از من بيشتر براى سكونت در مكه لحظه شمارى مى كردى ، پس چه شد، اين كار واجبت چيست ؟
ببين زن ، همان طور كه مى دانى من به يكى از مردم اين شهر مبلغى بدهكارم ، مدت زيادى است كه قرض گرفته ام ، بايد آن را بپردازم يا نه ؟
آن مرد ((مرجئى ))را مى گويى ؟ ولش كن ، او كه دين و ايمان درست و حسابى ندارد، تازه نياز هم ندارد، چند روز ديرتر طورى نمى شود.
زن ، من به او مديونم ، چرا متوجه نيستى .
آخر او كه مذهب ساختگى دارد و امامان هم پيروان آن مذهب را لعن كرده اند، اگر نپردازى نيز گناهى نكرده اى .
ابو ثمامه با خشم به زنش نگريست و گفت : از خودت فتوا مى دهى ؟
هيچ مى دانى چه مى گويى ، براى يك نا مسلمان آتش جهنم را بر خود هموار كنم ؟
پس چرا تا چند روز پيش به اين فكر نيفتاده بودى ؟
چند روز پيش كه براى اوضاع مسكن و شغل و... به مكه رفته بودم امام باقر (عليه السلام ) را ديدم . به او گفتم كه قصد سكونت در مكه را دارم ، اما مقدارى بدهى دارم و نظر او را در مورد اين كه بعدها بدهى آن مرد ((مرجئى)) را بپردازم پرسيدم .
خب ، امام چه گفت؟
برخيز و مقدارى آب بياور تا بگويم .
زن با عجله برخاست و از كوزه آب ريخت و براى شوهرش آورد، در مقابل او نشست و گفت : حتما امام هم با نظر من موافق بود، نه ؟
مرد آب را تا آخر سر كشيد و دستى به ريش هايش كه خيس شده بود كشيد و گفت : اتفاقا نه ، او فرمود ((به سوى طلبكارت بازگرد و قرضت را ادا كن ، مصمم باش به گونه اى زندگى كنى كه هنگام مرگ و ملاقت با خدا به كسى بدهكار نباشى )).
ابوثمامه به زنش نگاه كرد، ديد كه خيلى تعجب كرده و ادامه داد: امام باقر (عليه السلام ) حرفى زد كه بيشتر به غيرتم برخورد.
چه گفت ؟
گفت: ((مؤ من هرگز خيانت نمى كند)).
مگر مى خواهيم خيانت كنيم!
نپرداختن بدهى هم يك نوع خيانت است .
مرد برخاست و با كمك زنش وسايل را دوباره سرجايش چيد و تصميم گرفتند تا پرداخت بدهى شان آن جا بمانند.
#داستان
#بدهی
#امام_باقر
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻خيانت نكن
🏵💠🏵💠
زن به شوهرش گفت : مرد، مگر قرار نبود به مكه برويم و آن جا سكونت كنيم ، تمام وسايل و اثاثيه را جمع كرده ام و آماده است ، پس چرا اين دست و آن دست مى كنى .
چند روزى صبر كن ، كار واجبى دارم كه حتما بايد انجامش بدهم .
يعنى دوباره وسايل و اثاثيه را باز كنم و بسته بندى ها را به هم بزنم ؟
آرى ، چاره اى نيست .
ولى تو كه از من بيشتر براى سكونت در مكه لحظه شمارى مى كردى ، پس چه شد، اين كار واجبت چيست ؟
ببين زن ، همان طور كه مى دانى من به يكى از مردم اين شهر مبلغى بدهكارم ، مدت زيادى است كه قرض گرفته ام ، بايد آن را بپردازم يا نه ؟
آن مرد ((مرجئى ))را مى گويى ؟ ولش كن ، او كه دين و ايمان درست و حسابى ندارد، تازه نياز هم ندارد، چند روز ديرتر طورى نمى شود.
زن ، من به او مديونم ، چرا متوجه نيستى .
آخر او كه مذهب ساختگى دارد و امامان هم پيروان آن مذهب را لعن كرده اند، اگر نپردازى نيز گناهى نكرده اى .
ابو ثمامه با خشم به زنش نگريست و گفت : از خودت فتوا مى دهى ؟
هيچ مى دانى چه مى گويى ، براى يك نا مسلمان آتش جهنم را بر خود هموار كنم ؟
پس چرا تا چند روز پيش به اين فكر نيفتاده بودى ؟
چند روز پيش كه براى اوضاع مسكن و شغل و... به مكه رفته بودم امام باقر (عليه السلام ) را ديدم . به او گفتم كه قصد سكونت در مكه را دارم ، اما مقدارى بدهى دارم و نظر او را در مورد اين كه بعدها بدهى آن مرد ((مرجئى)) را بپردازم پرسيدم .
خب ، امام چه گفت؟
برخيز و مقدارى آب بياور تا بگويم .
زن با عجله برخاست و از كوزه آب ريخت و براى شوهرش آورد، در مقابل او نشست و گفت : حتما امام هم با نظر من موافق بود، نه ؟
مرد آب را تا آخر سر كشيد و دستى به ريش هايش كه خيس شده بود كشيد و گفت : اتفاقا نه ، او فرمود ((به سوى طلبكارت بازگرد و قرضت را ادا كن ، مصمم باش به گونه اى زندگى كنى كه هنگام مرگ و ملاقت با خدا به كسى بدهكار نباشى )).
ابوثمامه به زنش نگاه كرد، ديد كه خيلى تعجب كرده و ادامه داد: امام باقر (عليه السلام ) حرفى زد كه بيشتر به غيرتم برخورد.
چه گفت ؟
گفت: ((مؤ من هرگز خيانت نمى كند)).
مگر مى خواهيم خيانت كنيم!
نپرداختن بدهى هم يك نوع خيانت است .
مرد برخاست و با كمك زنش وسايل را دوباره سرجايش چيد و تصميم گرفتند تا پرداخت بدهى شان آن جا بمانند.
#داستان
#بدهی
#امام_باقر
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻خيانت نكن
🏵💠🏵💠
زن به شوهرش گفت : مرد، مگر قرار نبود به مكه برويم و آن جا سكونت كنيم ، تمام وسايل و اثاثيه را جمع كرده ام و آماده است ، پس چرا اين دست و آن دست مى كنى .
چند روزى صبر كن ، كار واجبى دارم كه حتما بايد انجامش بدهم .
يعنى دوباره وسايل و اثاثيه را باز كنم و بسته بندى ها را به هم بزنم ؟
آرى ، چاره اى نيست .
ولى تو كه از من بيشتر براى سكونت در مكه لحظه شمارى مى كردى ، پس چه شد، اين كار واجبت چيست ؟
ببين زن ، همان طور كه مى دانى من به يكى از مردم اين شهر مبلغى بدهكارم ، مدت زيادى است كه قرض گرفته ام ، بايد آن را بپردازم يا نه ؟
آن مرد ((مرجئى ))را مى گويى ؟ ولش كن ، او كه دين و ايمان درست و حسابى ندارد، تازه نياز هم ندارد، چند روز ديرتر طورى نمى شود.
زن ، من به او مديونم ، چرا متوجه نيستى .
آخر او كه مذهب ساختگى دارد و امامان هم پيروان آن مذهب را لعن كرده اند، اگر نپردازى نيز گناهى نكرده اى .
ابو ثمامه با خشم به زنش نگريست و گفت : از خودت فتوا مى دهى ؟
هيچ مى دانى چه مى گويى ، براى يك نا مسلمان آتش جهنم را بر خود هموار كنم ؟
پس چرا تا چند روز پيش به اين فكر نيفتاده بودى ؟
چند روز پيش كه براى اوضاع مسكن و شغل و... به مكه رفته بودم امام باقر (عليه السلام ) را ديدم . به او گفتم كه قصد سكونت در مكه را دارم ، اما مقدارى بدهى دارم و نظر او را در مورد اين كه بعدها بدهى آن مرد ((مرجئى)) را بپردازم پرسيدم .
خب ، امام چه گفت؟
برخيز و مقدارى آب بياور تا بگويم .
زن با عجله برخاست و از كوزه آب ريخت و براى شوهرش آورد، در مقابل او نشست و گفت : حتما امام هم با نظر من موافق بود، نه ؟
مرد آب را تا آخر سر كشيد و دستى به ريش هايش كه خيس شده بود كشيد و گفت : اتفاقا نه ، او فرمود ((به سوى طلبكارت بازگرد و قرضت را ادا كن ، مصمم باش به گونه اى زندگى كنى كه هنگام مرگ و ملاقت با خدا به كسى بدهكار نباشى )).
ابوثمامه به زنش نگاه كرد، ديد كه خيلى تعجب كرده و ادامه داد: امام باقر (عليه السلام ) حرفى زد كه بيشتر به غيرتم برخورد.
چه گفت ؟
گفت: ((مؤ من هرگز خيانت نمى كند)).
مگر مى خواهيم خيانت كنيم!
نپرداختن بدهى هم يك نوع خيانت است .
مرد برخاست و با كمك زنش وسايل را دوباره سرجايش چيد و تصميم گرفتند تا پرداخت بدهى شان آن جا بمانند.
#داستان
#بدهی
#امام_باقر
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆