کشیش و شیطان
اولین روزی که آقای راجرز می خواست به عنوان کشیش به کلیسای شهر کوچکشان برود اتفاق عجیبی افتاد؛درست جلوی در خانه اش مردی را دید که شباهت زیادی با خودش داشت.
آقای راجرز به او سلام کرد و پرسید "تو کیستی؟ " مرد همچنان که با نزاکت ایستاده بود پاسخ داد "من ابلیس هستم. "
آقای راجرز چند لحظه مبهوت به ابلیس خیره شد، احتمال داد به درجه ی بالایی از روحانیت رسیده که توانایی دیدن ابلیس را دارد.
سرشار از غرور و قدرت به سمت ابلیس حرکت کرد و گلوی او را گرفت و گفت "سال هاست دنبالت بودم تا خفه ات کنم."
چند لحظه که گلویش را فشار داد، ابلیس نیمه جان روی زمین افتاد
و در آخرین لحظه با خنده به کشیش گفت " اگر من بمیرم ، چطور می خواهی مردم را موعظه کنی؟ "
سوال ابلیس بسیار منطقی بود، راجرز از کشتن او منصرف شد و او را نیمه جان رها کرد و به سمت کلیسا راه افتاد.
ابلیس دوباره گفت " لطفا مرا روی زمین رها نکن، می دانی که من از جنس خاک نیستم و اگر روی زمین باشم می میرم. "
آقای راجرز که به شدت نگران مردن ابلیس بود، به سوی او برگشت و پرسید
"چکار می توانم برایت انجام دهم؟ "
ابلیس لبخندی زد و گفت
" من دیده نمی شوم، سنگین نیستم و قول می دهم که مزاحمتی برای تو نداشته باشم، فقط اجازه بده روی دوش تو سوار شوم. "
آقای راجرز که دوست نداشت شغل و جایگاه خود را از دست بدهد، قبول کرد که ابلیس روی دوشش سوار شود.
ابلیس راست گفته بود ؛ سنگین نبود و مزاحمتی هم برای آقای راجرز ایجاد نکرد. آقای راجرز دیگر به ابلیس فکر نکرد، فقط در آستانه ی ورود به کلیسا از ابلیس پرسید " تو که اگر روی زمین باشی می میری، پس تا حالا کجا بودی؟ "ابلیس گفت "روی دوش کشیش قبلی بودم . "
و با هم وارد کلیسا شدند.
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم ؛
دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد ، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد.
همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم:
چه مرد عبوس و ترش رویی بود😁😒
دوستم گفت:
او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟!
دوستم با تعجب گفت:
"چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
من خودم هستم."...
اجازه ندهيد تا برخوردهاى ديگران ، موجب تغيير رفتارهاى شما شود . هميشه مثل گــــــــــــل باشيد كه در هر شرايطى خوش عطرى و زيبايى خود را حفظ مى كند .
در هر ديدارى ردپايى از عطر زيباى درون خود را به يادگار بگزاريد😍🌹
متين ، باوقار ، خندان ، شاد ، پـــــــرانر ژى و پــــــرتلاش باشيد .
.
زندگى را زندگى کنیم😘😉
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید از هرکسی بجز آیه الله العظمی بهجت این جمله را میشنیدم،حس میکردیم شاید غلو کرده باشد
این حسین کیست ...
🔸#امام_حسین علیه السلام
🔸#اربعین
🔸#کربلا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکاشفه شنیدنی آیت الله حق شناس از تاثیر فوقالعاده ذکر «یاحسین»
استاد جاودان
🔸#امام_حسین علیه السلام
🔸#اربعین
🔸#کربلا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♡••
به نام خدا
از حسین به جامونده های#کربلا...:((💔
مرا گردرتمنایتـُــــــوآیدصدبلابرسر؛
زِسربیروننخواهمکردهرگزاینتمنارا...
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
⚜ #امام_حسین_ع
🔸مِن عَلاماتِ أسبابِ الجَهلِ المُماراةُ لِغَيرِأهلِ الفِكرِ؛
🔹از نشانه هاى اسباب نادانى ، مجادله با غير اهل انديشه است.
📚تحف العقول،ص٣٨
〰➿〰➿〰➿〰➿〰
📚امام حسين عليه السلام:
قناعت، مايه آسايش تن است
القُنوعُ راحَةُ الأبدانِ
📚ميزان الحكمه جلد9 صفحه585
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️استفاده از برق شهری جهت مراسم دینی
🔷س 2249: احتراماً بفرمایید استفاده از برق شهری (سرتیر، پشت کنتور) جهت مراسم دینی مانند جشن نیمه ی شعبان یا هیآت محرّم و ...اشکال شرعی دارد یا خیر؟
✅ج: باید با اجازه از شرکت برق باشد و بدون اجازه جایز نیست؛ و شخص ضامن است.
📕منبع: leader.ir
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تفسیر_قرآن #تدبر
✨إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ ﴿۱۰۶﴾
✨راستى كه اين همان
✨آزمايش آشكار بود (۱۰۶)
✨وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ﴿۱۰۷﴾
✨و او را در ازاى قربانى
✨بزرگى باز رهانيديم (۱۰۷)
✨وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ﴿۱۰۸﴾
✨و در ميان آيندگان براى او
✨آوازه نيك به جاى گذاشتيم (۱۰۸)
📚سوره مبارکه الصافات
✍آیات ۱۰۶ تا ۱۰۸
#امام_حسین_ع
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستانزیبا👌
شخص ساده لوحی مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است
و به هر موجودی روزی رسان است.
به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد.
به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد.
هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پاي ستونی نشست و شمعی روشن كرد و...
از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.
مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود.
ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بی اختيار سرفه ای كرد. درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت:
«هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد.
وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت:
«فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟
شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!»
فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد.
اگر خواهان تغییرات هستی
همین حالا اقدام کن؛ اقدامی هرچند کوچک یک راه را برایت باز میکند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔸بادام زمینی موجب گشاد شدن رگ ها و تسهیل جریان خون می شود و از لخته شدن خون و سکته مغزی جلوگیری می کند.
🔸مواد مغذی دربادام زمینی مانند فولیک اسید و اسید فیتیک تاثیراتی ضد سرطان دارند.
👇👇🏿👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
ملا، خدا بد نده
ملا در مكتب خانهای درس میداد و در آن شهر زندگی میكرد. وای به حال شاگردی كه ملا از او درس میپرسید و شاگرد درست جواب نمیداد. چوب و فلك وسط كلاس مهیا میشد و دانش آموز تنبل به شدیدترین شكل ممكن مورد تنبیه قرار میگرفت.
بعضی دانش آموزان از شدت ترس هرچه خوانده بودند با دیدن چنین صحنههایی فراموش میكردند. همیشه همهی دانش آموزان سعی میكردند به نحوی به دانش آموزی كه از او سؤال پرسیده شده كمك كنند تا از تنبیه احتمالی جان سالم به در برد.
یك روز كه ملا قرار بود درس سختی از دانش آموزان بپرسد، بچهها با هم نقشهای ریختند تا ملا را از پرسش منصرف كنند چون احتمال میدادند امروز نیمی از بچهها با چوب و فلك تنبیه شوند.
بچهها تصمیم گرفتند وقتی دیدند ملا به مكتب خانه نزدیك میشود، یكی از دانش آموزان زرنگ كلاس به پیشواز او برود و همین كار را هم كردند. آن دانش آموز نزدیك رفت سلام كرد، ملا از این رفتار او خوشش آمد. با لبخند جواب سلام او را داد. دانش آموز پرسید: ملا خدا بد ندهد! حالتون خوب نیست؟ چرا اینقدر رنگتان پریده؟
ملا كه حالش خوب بود و هیچ كسالتی نداشت گفت: خدا نكنه، دهنت رو ببند. ملا و دانش آموز كمی كه جلوتر آمدند یكی دیگر از دانش آموزان طبق نقشه به دیدار ملا آمد. سلام كرد و گفت: ملا جان! خدا بد ندهد. حالتون بد شده؟ رنگتان امروز زرد شده؟ ملا اخم كرد و گفت: چه میگویی؟ خودت مریضی؟ من حالم خوب است.
ملا به مكتب خانه كه رسید قبل از اینكه كفشهایش را درآورد یكی از بچهها جلو رفت و گفت: سلام، ملا خدا بد ندهد! امروز حالتون خوش نیست؟ ملا این بار جواب سلام را داد، چیزی نگفت و به سمت جایگاهش در مكتبخانه رفت تا سرجایش بنشیند. بچهها همه با هم سلام كردند. بعد از اینكه ملا با تكان دادن سر جواب همه را داد، یكی دیگر از بچهها گفت: ملا خدا بد ندهد! ناخوش هستید، همزمان یكی دو تای دیگر از بچهها حرف او را تصدیق كردند و گفتند: راست میگوید ملا خدا بد ندهد. ملا عصبانی شد و گفت: ساكت! دهنتون را ببندید، كی گفته من مریض هستم؟
همهی بچهها سكوت كردند و فكر كردند نقشهشان نگرفته كمی كه گذشت ملا در اثر تلقینی كه بچهها به او كرده بودند كم كم احساس ضعف كرد بلند شد تا حالش از این بدتر نشده از مكتب خانه خارج شود.
بچهها گفتند: ملا چی شده؟ ملا گفت: نمیدانم چه شد، احساس ضعف و سرگیجه دارم. میخواهم تا حالم بدتر از این نشده به خانه برگردم و هرچه زودتر جوشاندهای بخورم تا حالم بهتر بشه.
بعد رو كرد به شاگرد زرنگ كلاس كه همان شاگردی بود كه به پیشوازش رفته بود و گفت: تو امروز به جای من مسئول درس و مشق بچهها هستی. امروز را استراحت میكنم تا زودتر حالم بهتر شود و بتوانم فردا خودم به مكتب خانه برگردم. آن وقت از مكتب خانه خارج شد و به خانه رفت. بچهها از اینكه نقشهشان گرفته بود در پوست خود نمیگنجیدند آنها با این نقشه حداقل برای یك روز از تنبیه با چوب و فلك نجات پیدا كردند.