eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
16.5هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
18.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و هیچ چیز با ارزش تر از زندگی نیست... قدر لحظه ها رو بدونیم که عمر و زندگی تکرار نشدنیه تمام دنیا هم که رهات کنه هنوزم خودتو داری وَ خودت یعنی همه ی دنیا اینو هیچ وقت یادت نره! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️هرچه آرامش دل ... 💫هرچه تقدیر بلند... ❤️هرچه لبخند قشنگ ... 💫هرچه از لطف خـ❣ـداست... ❤️همه تقدیم شمـا ....☺️😉 💫عـصر زیبـاتـــون بخیـــــر🍃🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃امام حسن مجتبی (ع): 🌸كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى (خدا) خطورنكند، من ضمانت مى كنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.»🌸🍃 📚بحارالانوار ، ج 43 ص 351 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ : 🔸از اخلاق خوب این است که اگر از دست کسی عصبانی شود،به او ظلم نمی کند. 📚نزهه الناظر و تنبیه الخاطر:ص۷۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سؤال: آیا تعویض طلای کارکرده با طلای نو اشکال دارد؟ جواب: اگر وزن دو طلا مساوی باشد یا در صورت تفاوت در وزن، مبلغی یا چیزی به طلایی که وزن کمتر دارد اضافه شود، اشکال ندارد، اما در صورت تساوی در وزن، اضافه کردن مبلغ به هیچ کدام جایز نیست، در هر حال بهتر است هر کدام را در بیعی جداگانه معامله کنند، یعنی ـ مثلا ـ ابتدا طلای کهنه را بخرد، سپس طلای نو را بفروشد، یا بر عکس. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🍀🌸🍀🌸🍀🌸
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ ✨مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ ✨وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ✨إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۶﴾ ✨بگو بار خدايا تويى كه فرمانفرمايى ✨هر آن كس را كه خواهى فرمانروايى بخشى ✨و از هر كه خواهى فرمانروايى را باز ستانى ✨و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را ✨خواهى خوار گردانى همه خوبيها به دست توست ✨و تو بر هر چيز توانايى (۲۶) 📚سوره مبارکه آل عمران ✍آیه ۲۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
! در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل. پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می فروشد، امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند، آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم. از آن زمان کار و حرف بی ربط را به حرفهای بند تنبونی مثال می زنند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💟✍🏻رفع بی‌خوابی سالمندان 👈سالاد تهیه شده از کاهو، یک قاشق روغن زیتون و کمی دارچین، میخک و هل مکمل درمانی مناسبی برای کمک به بهبود بی‌خوابی سالمندان است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 📛آدم های منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند ✅و آدم های مثبت به زیبایی های جاده 🌺عاقبت هر دو به مقصد می رسند اما یکی با حسرت و دیگری با لذت👌 💐مثبت باشید❗️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷      ↯↯‌ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯ خاطره‌ای شنیدنی از روحانی زندان رجایی شهر تهران درباره «حکم قصاص یک قاتل، وقتی حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پادرمیانی می‌کند. حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود، خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود ۱۷-۱۸ سال به طول می‌انجامد. می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند. خلاصه بعد از ۱۷-۱۸ سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف نظر کنند. همسر مقتول گفت: من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم! زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم به هر حال روی اجرای حکم مصر بود. من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود وقتی آمد، رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت. وقت کم بود و چاره دیگری نبود بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرف نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند! به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: من فقط یک خواسته دارم من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید شاگرد قاتل، گفت: ۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها ده روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، بیست روز می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این هجده سال، بیست روز دیگر هم به من فرصت بدهید من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس علیه‌السلام، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل علیه‌السلام در نمی‌افتم من قصاص نمی‌کنم برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد! وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس علیه‌السلام  ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند. گر چه بی‌دستم ولی من دستگير دستهايم نام من عباس و مفتاح در باب الشفايم مادرم قنداقه‌ام را دور بيرق تاب داده  من ابوالفضلم دوای دردهای بی‌دوايم ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ ♨ شکایت از روزگار ✍ مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی، او را آزار می داد. یک روز در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شكایت گشود و بیچارگی‌های خود را مو به مو تشریح كرد. گفت فلان مبلغ قرض دارم، نمی دانم چه جور ادا كنم؟ فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم. بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام. به هر در بازی می روم، به رویم بسته می شود. در آخر از امام تقاضا كرد درباره اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فروبسته او بگشاید. امام صادق (علیه السلام) به كنیزكی كه آنجا بود فرمود برو آن كیسه اشرفی را كه منصور برای ما فرستاده بیاور. كنیزک رفت و فورا كیسه اشرفی را حاضر كرد. آنگاه به مفضل بن قیس فرمود در این كیسه چهارصد دینار است و كمكی است برای زندگی تو. گفت مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود. امام فرمود بسیار خب، دعا هم می‌كنم، اما این نكته را به تو بگویم، هرگز سختی‌ها و بیچارگی‌های خود را برای مردم تشریح نكن. اولین اثرش این است كه وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شكست یافته ای. در نظرها كوچک می‌شوی و شخصیت و احترامت از میان می‌رود. 📚 بحارالانوار، ج۱۱، ص۱۱۴ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان