هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
فلفل دلمه عوارض شیمیایی داروها را ازبین میبردوکودک #بیش_فعال راآرام میکند.
فلفل دلمه زردخوراک تقویت چشم وضدآرتروز وبیماریهای التهابی است.
فلفل دلمه منبع ویتامینC واشتهاآورست!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هوای یکدیگر را داشته باشید
دل نشکنید
قضاوت نکنید
هنجارهای زندگی کسی را
مسخره نکنید
به غم کسی نخندید
به راحتی ازیکدیگر گذر نکنید
آدم ها !!دنیا دو روز است
هوای دلتان راداشته باشید....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚داستان کوتاه
به همسرم گفتم: «همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو میزنی، بعد آن را داخل ماهیتابه میاندازی!»
او گفت: «علتش را نمیدانم، این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.»
چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که چرا سر و ته سوسیس را قبل از تفت دادن، صاف میکند.
او گفت: «خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچوقت، اما چون دیدم مادرم این کار را میکند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.»
طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا سر و ته سوسیس را میزده، او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت: «در سالهای دوری که از آن حرف میزنی، من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم و چون سوسیس داخلش جا نمیشد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاهتر شود...همین!»
ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم میگوییم که ریشهی آن اتفاقی مانند این داستان است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر
🍃این جریان از عجیبترین اتفاقاتیست که در قبرستان تخت فولاد اصفهان اتفاق افتاده است که شیخ بهایی در کشکول خود به آن اشاره کرده
شیخ_بهایی نقل میکند:
روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی
او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت :
🍃روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند.
💢 چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّهام میرسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوشصورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد.
من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب میبینم یا بیدارم.
🍃 در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرتانگیزی به شامّهام میرسد، دیدم سگی وحشتانگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد.
من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنهای دارم میبینم.
🍃لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباسهایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛
خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟
🍃 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قویتر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد.
🍃 حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود.
شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید مینماید
📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاءآبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔺#جوانمردیپوریایولی
⚡️هنگام سحر و اذان، در تاريک و روشن بامداد، مردي تنومند و بلند قامت از خانه اي بيرون آمد و قدم در کوچه اي تنگ نهاد. از ميان ديوارهاي کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزديک شد. صداي اذان صبح از گلدسته ها به گوش مي رسيد. پهلوان وضو ساخت و با خداي خود، به راز و نياز پرداخت. هنوز چيزي نگذشته بود که از پشت يكي از ستون هاي مسجد، صداي گريه پيرزني را شنيد كه به درگاه خدا چنين التماس مي كند:
خداوندا ! رو به درگاه تو آورده ام، نيازمندم و از تو حاجت مي طلبم، نا اميدم مکن.
⚡️مرد بي تاب شد، با خود انديشيد، حتماً اين زن تنگدست و نيازمند است. آرام به پيرزن نزديک شد. او را ديد كه بشقابي حلوا در دست دارد. با لحني سرشار از مهرباني پرسيد: چه حاجتي داري مادر؟
⚡️چون پيرزن اندکي آرام شد، گفت: اي جوانمرد، التماس دعا دارم. براي من و پسرم دعا کن.
مرد پرسيد مشکل تو و پسرت چيست؟
⚡️پيرزن آهي سرد از دل برآورد و گفت: پسري دارم زورمند و دلاور که پهلوان هندوستان است و در شهر و ديار خود پرآوازه است. هر جا نام و نشان پهلواني را مي شنود، عزم کشتي گرفتن با وي مي كند. شکر خدا که تاکنون پيروز شده و تا امروز هيچکس نتوانسته پشت او را به خاک برساند. اكنون پهلواني از خوارزم به شهر ما وارد شده و قصد هماوردي با پسر من را دارد، مي ترسم پسرم مغلوب شود و روي بازگشت به شهر خود را نداشته باشد.
اين پهلوان كه كسي جز پورياي ولي نبود، فهميد که رقيب هندي او، پسر اين پيرزن است.
⚡️پورياي ولي، طاقت ديدن اشک هاي آن مادر غمگين را نداشت. دلداريش داد و گفت : به لطف خدا اميدوار باش مادر، خداوند دعاي مادران دل شکسته را مستجاب مي كند. اين را گفت و با حالتي پريشان، از پيرزن دور شد و از مسجد بيرون رفت.
⚡️پس از آن پورياي ولي با خود فکر کرد که فردا چه بايد بکند، اگر قويتر از آن پهلوان باشد و بتواند او را به زمين بزند، آيا طعم شكست را به او بچشاند؟ يا باتوجه به تمناي مادر او، مقاومت جدي نكند و زمينه پيروزي حريف را فراهم نمايد. براي مدتي پورياي ولي، در شك و ترديد بود. ناگهان از دايره ترديد بيرون آمد، لبخندي زد و تصميمي قاطع گرفت. او مي دانست قهرمان واقعي کسي است که نفس سركش خود را مهار کند. او خواست كه غرور خود را بشكند و بقول مولوي ( شير آن است که خود را بشکند ) البته اين انتخاب، بسيار دشوار بود.
⚡️چون روز موعود فرا رسيد و پورياي ولي، پنجه در پنجه حريف افکند، خويشتن را بسيار قوي و حريف را دربرابر خود ضعيف ديد تا آنجا که مي توانست به آساني پشت او را به خاک برساند. اما عهد خود را بياد آورد. براي آنکه کسي متوجه نشود، مدتي با او دست و پنجه نرم کرد، اما طوري رفتار كرد كه ديگران احساس كنند حريف وي قويتر است. پس از لحظاتي، پورياي ولي، اين پهلوان نام آور بر زمين افتاد و حريف روي سينه اش نشست. در همان وقت به او احساس عجيبي دست داد. مثل اين بود كه درهاي حكمت به روي او گشوده شده و وي پاداش جهاد با نفس را مشاهده كرد.
⚡️دوستان پورياي ولي كه از توانايي بدني او به خوبي آگاه بودند، از شكست او در رقابت با پهلوان هندي در شگفت بودند. چند روز بعد از آن واقعه، سلطان جونه ( حاكم آن منطقه در هند) مجلسي ترتيب داد تا در آن از پهلوان پورياي ولي دلجويي کند. در آن هنگام، پهلوان هندي كه در مجلس حضور داشت، پيش آمد و خود را به پاي پورياي ولي افكند و بازوبند پهلواني را به او تقديم كرد. او گفت من در ضمن مسابقه، متوجه گذشت و جوانمردي تو شدم. پوريا از اينكه رازش برملا شده بود، متاثر و پريشان شد اما دوستان او خوشحال شدند و ماجراي اين فداکاري بزرگ در همه شهرها پيچيد. از آن پس، از پورياي ولي به عنوان يكي از جوانمردان و اولياي خدا ياد مي شود.
⚡️پورياي ولي اضافه بر قدرت پهلواني و نيرومندي بدن، صفات آشکار و پسنديده اي داشته که او را از ديگر پهلوانان، متمايز مي ساخته است. پهلوانان و ورزشکاران با ياد او، جوانمردي را پاس مي دارند.
پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است
از همت داوود نبی بخت بلند است
افتادگی آموز گر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است!!!!!!!!!!
#گذشت
#ایثار
#جوانمردی
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
💥پادشاهی قصری زرنگار بنا کرد و سپس حکیمان و ندیمان را فرا خواند و گفت: آیا در این بنا عیبی می بینید؟
✨همگان زبان به تحسین گشودند و از بی عیب بودن آن کاخ گفتند، تا این که زاهدی برخاست و گفت: قصر نیکویی است اما حیف که رخنه ای در آن دیده می شود که اگر این رخنه نبود این کاخ با قصر فردوس برابر بود.
🤔شاه گفت: کدام رخنه، من رخنه ای نمی بینم. گفت: آن رخنه را فقط عزرائیل می بیند و این رخنه برای عبور او و گرفتن جان شما ساخته شده است.
گرچه این قصر است خرم چون بهشت
مرگ بر چشم تو خواهد کرد زشت
📚برگرفته از منطق الطیر
#دنیا
#عزرائیل
#رخنه
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🟩به دست و پای کسی افتادن
🔹در نهایت عجز و خاکساری به کسی التماس کردن و توسل جستن
#دست_و_پا #افتادن
.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️چهار چیزو نخور موفقیت تضمینه
🌿حسرت گذشته
🌿حسرت زندگی دیگران
🌿حق دیگران
🌿فریب دیگران
💠دکتر انوشه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#داستانکشب
💎 گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی میگشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است!
وقتی به فرد نالایقی خدمت میکنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
↙️↙️↙️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
خود را بـہ خدا بسپار،
وقتے ڪـہ دلت تنگ است
وقتے ڪـہ صداقت ها
آلودہ بـہ صد رنگ است
خود را بـہ خدا بسپار
چون اوست ڪـہ بےرنگ است
#شبتون_بخیر✨💫
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
💐روزتان معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد
(علیهم السلام)💐
🌺💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌺💚السلام علیک یابقیة الله
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
💚🌺السلام علیک یااباعبدالله
الحسین (علیه السلام)
🌺💚السلام علیک یا علی ابن
موسی الرضا(علیه السلام)
💐السلام علیکم یا اهل البیت النبوه
جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆#تدبردرقران😳 #عجایب_قرآن
این قسمت:
💨 بادهـای بـارور کنـنـده 🌪
🤔گیاهان و ابرها چگونه بارور میشوند؟!
🤔چهچیزی در آیه۲۲ حجر بیان شده که قرنها بعد دانشمندان کشف کردند؟!
#یادآورینعمتها_انسانراعاشقخدامیکند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_سلامتے
#بدانیـم
🍃🍂 #خـواص_پـنیر 🍃🍂
🖊 پیامبر اڪرم ﷺ ؛
"پنیر" بخورید ( با گردو ) زیرا خواب
آور است وغذا را هضم می کند
📚 طب النبی ۱۸۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#مطالب_مشابه👆🌸🍃
عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله!
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار میکنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته…
گفتم: الحمدلله…
معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
آن الحمدلله از سر خودخواهی بود نه خداخواهی..
چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم ...
و فکر کردیم شاکریم؟؟؟؟
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
چوب در آستین کردن
در گذشته چوب توی آستین کردن یک نوع مجازات درجه دوم محسوب میشد . روش کار چنین بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگه میداشتند سپس چوب محکمی را به موازات دستان محکوم از آستین لباسش رد میکردند و از آستین دیگر بیرون میآوردند. بعد از آن مچ دستها و انتهای آستین محکوم را با طنابی محکم به آن چوب میبستند طوری که که دستها به حالت افقی باقی بماند و محکوم نتواند آن را به چپ و راست و بالا و پایین حرکت دهد.
محکوم را با توجه به خلافی که مرتکب شده بود مدتی به این شکل و در دید مردم نگاه میداشتند تا کلافه و رنجور شود .بعد از مدتی محکوم نالان و گریان فریاد میزد و التماس میکرد او را ببخشند. شاید فکر کنید این رسم دیگر ورافتاده است. اما ظاهراً این طور نیست. گاهی در شهرهای بزرگ با اوباش و اراذل این کار را میکنند.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلاخره پسردار شدم🤰
سه تا دختر دسته گل داشتم
مادرشوهرم و مادرم مدام بهم سیخونک میزدن یه داداشم واسشون بیار😢
دروغ چرا خودمم بدم نمیومد خدا بهم ازین میوه هم بده🙈 اما میترسیدم دوباره ...😢
تااینکه خواهرشوهرم اینجا رو بهم معرفی کرد و رژیم قبل بارداریشو گرفتم😉 الان ۷ ماهه شکر خدا داداش بچه هامو باردارم 🙈 لینکش👇
http://eitaa.com/joinchat/1376649228C3b931ec84f
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
♦️باردار شدی و بی تجربه هستی🤰🤦♀
♦️روش های #جلوگیری_از_بارداری رو یاد نداری!
♦️از #سیاه بودن #نقاط_حساس بدنت خجالت زدهای 😖
✔️راه حل تمام مشکلاتت اینجاست 👇
🛑 «مجله بارداری» چنل تخصصی پاسخ به سوالات پزشکی بانوان👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1376649228C3b931ec84f
برای سلامتی بیا، برای بهترین شدن بمون👌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃نمیدونم شنیدین یا نه!
میگن وقتی اسب بخواد از رودخونه یا رود رد بشه
اول آب رو گل آلود میکنه بعد رد میشه
میدونین چرا؟
چون تصویر خودشو تو آب میبینه
و تحت هیچ شرایطی پاشو رو اون تصویر نمیذاره
چون فکر میکنه هم نوعه خودشه تو آب،
در حالیکه یه عکس بیشتر نیست!...
اونوقت ما آدم ها...
که ادعامون میشه اشرف مخلوقاتیم
رو دلمون، خودمون، شخصیتمون،
احساسمون و کسانیکه دوستمون دارن
و شاید دوستشون داریم
خیلی ساده پا میذاریم و رد میشیم!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
یکییکی دعایشان کنید
♻️ آیت الله حائری شیرازی:
همۀ کسانی را که از آنها گله دارید، مثل دانۀ تسبیح ردیف کنید و یکییکی دعایشان کنید. نخستین اثر این دعا این است که حبۀ آتشی را که در دلتان بوده، بیرون میاندازید.
قدیمها که قلیان کشیدن مرسوم بود، گاهی ذغال گداخته از سر قلیان روی قالی میافتاد و فرصت اینکه بروند و اَنبُر بیاورند، نبود؛ ناچار آن آتش را با دستشان برمیداشتند و دور میانداختند.
اگر کسی از تو غیبتی کرده یا نسبت ناروایی به تو داده، این آتش افتاده روی دلت که از قالی گرانبهاتر است. تا بخواهی برایش ثابت کنی که تو تقصیرکار نبودهای، سوختهای!
پس دعایش کن. اول خودت را نجات بده تا دلت بیشتر از این تاول نزند، بعدش خدا خودش میداند که چطور مسئله را حل کند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 الهي سه شنبه تون پر از
🍀 برکت
🌸 خوشحالی
🍀 آرامش
🌸 سعادت
🍀 و موفقیت
🌸 اوقات خوشی داشته باشید
🍀 سه شنبه تون عالی ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
گويند حضرت عيسى بن مريم (ع) نشسته بود و نگاه مى كرد به مرد زارعى كه بيل در دست داشت و مشغول كندن زمين بود.
حضرت عرض كرد:
خدايا آرزو و اميد را از زارع دور گردان . ناگهان زارع بيل را به يك سو انداخت و در گوشه اى نشست .
عيسى عليه السلام عرض كرد:
خدايا آرزو را به او بازگردان .
زارع حركت كرد و مشغول زارع شد. عيسى عليه السلام از زارع سؤ ال نمود: چرا چنين كردى ؟
گفت: با خود گفتم تو مردى هستى كه عمرت به پايان رسيده ، تا به كى بكار كردن مشغولى ، بيل را به يك طرف انداخته و در گوشه اى نشستم .
بعد از لحظاتى با خود گفتم :
چرا كار نمى كنى و حال آنكه هنوز جان دارى و به معاش نيازمندى ، پس بكار مشغول شدم.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
"دزد باورها"
گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین!
اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#یڪ_داستان_یڪ_پند
در ڪتاب زادالعارفین آمده است: شیخ حسن بصری برای عبادت به صحرا رفت، برای استراحت نزد چوپانی نشست و از او قدری شیر خواست.
اندڪی بعد، گله چوپان خواست از ڪوه پایین رود ڪه چوپان ندایی داد و بلافاصله گله به جای خود برگشت.
شیخ چون این صحنه را دید، حالش دگرگون شد و رنگ رخسارش پرید و صیحه ای زد و غش ڪرد.
چون به هوش آمد، چوپان علت را پرسید. شیخ گفت:
گوسفندان تو عقل ندارند اما می دانند ڪه تو خیر آنها را می خواهی با شنیدن صدای تو ، سریع اطاعت ڪردند و از بیراهه برگشتند. من ڪه انسانم و عاقل ولی حرف و امر خالق خود را ڪه به نفع من فرموده است ، گوش نمی دهم.
ڪاش به اندازه این گوسفندان ، من از خدای خود می ترسیدم و امر و نهی او را گوش می دادم.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
اینم آموزش #سرخکردن_مرغ بدونِ روغن!😳😍
یه عُمر با روغن هم آشپزخونه هامونو به گند کشیدیم ! هم اندازه ی فیل کردیم خودمونو ! عرض و طولمون از چارچوبِ در🚪 رد نمیشه!😶😩
اینم ترفند سرخ کردنِ رستورانیِ یه مرغِ تُرد و خوشمزه #بدونِ_یه_جیکه_روغن👌😋👇
https://eitaa.com/joinchat/366936567C6bffeda374
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
بخدا که چاقیم زیرِ سرِ جاریمه !😶🤣
ینی انقدر فُشش دادم این آتیش پاره رو😅 ماشالله از شوهرِ میوه فروشش درآمدش بیشتره!😳😍😅
نگم برات که از ته مونده های بارِ شوهرش چه ترشیایی میندازه با چه رنگ و بویی😍🤤
منم که دَلهههههههههههههه😑😓
هربار میرم خونش یه شیشه میارم😅 انقدر اشتهام زیاد شده که نگو😁 آخر جاریم لینک اینجارو داد گفت پاشو برو سر زندگیت خودت درست کن چترباز😶😂👇
https://eitaa.com/joinchat/366936567C6bffeda374