eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.1هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
16.4هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ✍امام صادق (ع) میفرماید: در گذشته قومی بود که در کنار رودخانه بزرگ و پر آبی زندگی می کردند و در نعمت غوطه ور شده بودند. آن چنان که مغز گندم را تهیه می کردند و از آن، نانی درست می نمودند که به عنوان وسیله تطهیر نجاست مورد استفاده قرار می دادند و به وسیله آن، نجاست کودکان خود را پاک می نمودند. تا جایی این کار را انجام دادند که کوهی بزرگ از این نان های نجس فراهم آمد! 🔸روزی مردی صالح بر آنها عبور کرد و در این هنگام، زنی مشغول پاک کردن نجاست کودکش به وسیله نان بود. آن مرد به آنان گفت وای بر شما، از خدا بترسید و نعمتی را که به شما ارزانی داشته تغییر ندهید. آن زن در جواب او گفت گویا تو می خواهی ما را از گرسنگی بترسانی، هان! تا زمانی که آب رودخانه ما جاری است، به هیچ وجه ترسی از گرسنگی نداریم. 🔹آنگاه امام صادق (علیه السلام) فرمود پس خداوند عزتمند بر آنها خشم آورد و آن رودخانه را بسیار کم آب نمود و باران را از آنان دریغ فرمود و گیاهان زمین را نرویاند. پس آنها آنچه در اختیار داشتند خوردند. سپس در اثر گرسنگی، مجبور شدند از آن کوه نان استفاده نمایند و آن نان های نجس را به طور دقیق با ترازو بین خود تقسیم کنند. 📚 بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۴۴ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌹🍃 ࿐ྀུ‌  🌹🍃 ࿐ྀུ‌🌹🍃 ࿐ྀུ‌ ─═ঊঈ حکایت# ঊঈ═─ 🔸!!* ✍نقل است که : امیر نصر سامانی (یکی از امرای سامانی که از سال 301 تا  331  ه.ق سلطنت کرد) در ایّام کودکی معلّمی داشت، که نزد او درس می خواند، ولی از ناحیه ی معلّم کتک بسیار خورد . 🔸امیر نصر کینه ی معلم را به دل گرفت و با خود می گفت: هر گاه به مقام پادشاهی برسم، انتقام خود را از او می کشم و سزای او را به او می رسانم. 🔹وقتی که امیر نصر به پادشاهی رسید، یک شب به یاد معلمش افتاد و در مورد چگونگی انتقام از او اندیشید، به خدمتکار خود گفت: برو در باغ چوبی از درخت «به» بگیر و بیاور. 🔸خدمتکار رفت و چنان چوبی را نزد امیر نصر آورد و امیر به خدمتکار دیگرش گفت تو نیز برو آن معلم را احضار کن و به اینجا بیاور. 🔹خدمتکار نزد معلم آمد و پیام جلب امیر را به او ابلاغ کرد، معلم همراه او حرکت کرد تا نزد امیر نصر بیاید، معلم در مسیر راه از خدمتکار پرسید: علت احضار من چیست؟ 🔸خدمتکار جریان را گفت. معلم دانست امیر نصر در صدد انتقام است، در مسیر راه به مغازه ی میوه فروشی رسید، پولی داد و یک عدد میوه ی «بِهِ خوب» خرید و آن را در میان آستینش پنهان کرد. هنگامی که نزد امیر نصر آمد، دید در دست امیر نصر چوبی از درخت«به» هست و آن را بلند می کند و تکان می دهد. 🔹همین که چشم امیر نصر به معلم افتاد، خطاب به او گفت: از این چوب چه خاطره را می نگری؟ (آیا می دانی با چنین چوبی چقدر در ایام کودکی من، به من زدی؟) 🔸در همان دم معلم دست در آستین خود کرد و آن میوه ی «به» را بیرون آورد و به امیر نصر نشان داد و گفت:« عمر پادشاه مستدام باد، *این میوه ی به این لطیفی و شادابی از آن چوب به دست آمده است.» ( یعنی بر اثر چوب و تربیت معلم، شخصی مانند شما فردی برجسته، به وجود آمده است).* 🔹*امیر نصر از این پاسخ جالب، بسیار مسرور و شادمان شد، معلم را در آغوش محبت خود گرفت، جایزه ی کلانی به او داد و برای او حقوق ماهیانه تعیین کرد، به طوری که زندگی معلم تا آخر عمر در خوشی و شادابی گذشت.* 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد... 📜روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند 🔸و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد 🔹گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند "بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ" را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که: 🔸دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد 📚مجموعه شهرحکایات 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🖤ســـلام 🕊روزتـــون 🖤پر از خیر و برکت 🕊امروز پنجشنبه↶ ✧ 22 شهریور 1403 ه.ش ❖ 8 ربیع الاول 1446 ه.ق ✧ 12 سپتامبر 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🖤✨↯ ذڪر روز ؛ 🕊✨《 لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
دو چیز انسان را نابود می کند؛ مشغول شدن به دیگران مشغول بودن به گذشته 🔹هرکسی که در گذشته بماند؛ آینده را از دست می دهد 🔸و هرکس نگهبان رفتار دیگران باشد؛ آسایش و راحتی خود را از دست میدهد ! ✍بهترین انتقام در زندگی این است که؛ به راه خود ادامه دهید و اتفاقات بد را فراموش کنید ...! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
گویند روزی سلطان محمد خدابنده بر همسر خود خشمگین شد و در یک جمله او را سه طلاقه کرد و لیکن خیلی زود پشیمان شد! 🔸لذا علماء اهل سنت را گرد آورد و نظر آنها را برای حل این مشکل پرسید گفتند: چاره نیست جز اینکه فرد دیگری با او ازدواج کند و او را طلاق دهد تا پس ‌از آن شما بتوانید باز او را به همسری خود درآورید 🔹به غیرت سلطان برخورد و خشمگین گفت: این کار بر من بسیار گران است آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟ گفتند: نه 🔸سلطان خیلی سر این قصه غصه خورد از شانس و اقبالش یکی از وزرا گفت: در شهر حلّه عالمی هست که چنین طلاقی را باطل می‌داند خوب است سلطان آن عالم را احضار کند شاید مشکل را حل کند 🔹عالمان سنّی که او را می‌شناختند و از شیعه بودنش آگاه بودند گفتند: جناب سلطان علامه حلی رافضی است مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی بی خرد و کم عقل هستند و اصلاً در شأن سلطان نیست که چنین مرد سبک سر و بی عقلی را به حضور بپذیرد 🔸سلطان گفت: احضار او بی فائده نیست بیاوریدش چون علامه حاضر شد قبل از حضور او علمای مذاهب چهارگانه اهل سنّت در نزد سلطان حاضر بودند هنگامی که علامه وارد مجلس شد بدون هیچ ترس و هراسی نعلین خود را به دست گرفت و داخل مجلس سلطانی شد و با صدای بلند گفت: السلام علیکم و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار سلطان نشست 🔹علمای سنی حاضر در مجلس گفتند:‌ آیا ما به شما نگفتیم که شیعیان افرادی سبک‌سر و بی خرد هستند؟ 🔸سلطان گفت: درباره اعمال او از خودش سؤال کنید آنها به علامه گفتند: چرا برای سلطان سجده نکردی و آداب و تشریفات لازم را انجام ندادی؟ 🔸علامه گفت: رسول الله ﷺ از هر سلطانی برتر بود و کسی بر او سجده نکرد بلکه فقط به او سلام می‌دادند و خدای تعالی نیز فرموده: پس چون داخل خانه‌ها شدید به یکدیگر سلام کنید سلام و درودی که نزد خداوند خوش است ↲سوره نور، آیه ۶۱ 🔹از طرف دیگر ما و شما معتقدیم که سجده برای غیر خدا حرام است از او پرسیدند: چرا جسارت کردی و در کنار سلطان نشستی؟ فرمود: چون جای دیگری برای نشستن موجود نبود و از طرفی سلطان و غیر سلطان با هم مساوی‌اند و لذا جسارتی به محضر سلطان نکرده‌ام 🔸از علامه پرسیدند چرا کفش‌های خود را با خود داخل مجلس آوردی؟ هیچ آدم عاقلی در محضر سلطان چنین عمل بی‌ادبانه‌ای نمی‌کند 🔹علامه فرمود: ترسیدم حنفی‌ها آن را بدزدند همان‌طور که ابوحنیفه نعلین رسول اکرم را دزدید ناگهان حنفی‌ها برآشفتند و فریاد برآوردند که ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر ﷺ کجا؟ تولد ابوحنیفه صد سال پس از وفات رسول اکرم واقع شده است 🔸علامه فرمود: آه، ببخشید، اشتباه کردم لابد سارق نعلین رسول خدا شافعی بوده است این بار شافعی‌ها برآشفتند: شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده است و دویست سال پس از رحلت رسول خدا متولد شده است 🔹علامه گفت: باز هم معذرت می‌خواهم شاید کار مالک بوده است مالکی‌ها هم مثل حنفی‌ها و شافعی‌ها اعتراض و انکار کردند علامه فرمود: آهان الآن فهمیدم قطعاً سارق کفش‌های پیامبر ﷺ احمد بن حنبل بوده است حنابله هم به انکار و تکذیب او پرداختند 🔸در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و فرمود: ای سلطان دانستی که هیچ یک از مؤسسان اصلی و رؤسای این مذاهب اهل سنت در زمان حیات رسول الله ﷺ و حتی صحابه آن حضرت حاضر نبوده‌اند 🔹اینکه ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل را به‌ عنوان مجتهد و رئیس مذهب پذیرفته‌اند از بدعتهای ایشان است 🔸در اینجا سلطان به حالت پرسش از اهل سنت سؤال کرد: آیا درست است که هیچیک از رؤسای مذاهب أربعه در زمان رسول خدا و صحابه او نبوده‌اند؟ علماء عامه همگی گفتند: آری نبوده‌اند 🔹آنگاه علامه گفت: ولی ما شیعه هستیم و پیروی می‌کنیم از امیرالمؤمنین علیه‌السلام که جان رسول الله برادر، پسر عمّ و وصیّ و جانشین و خلیفه اوست در غدیر و بسیاری از جاهای دیگر او را به عنوان جانشین معرفی کرد 🔸سلطان چون متوجه حقانیت مذهب علامه شد از او پرسید نظر شیعه درباره‌ این طلاقی که داده‌ام چیست؟ 🔹علامه فرمود: آیا سلطان طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفر عادل جاری نموده است؟ سلطان گفت: نه 🔸علامه فرمود: در این صورت طلاقی را که سلطان جاری کرده باطل می‌باشد زیرا فاقد شرایط صحت است 🔹آنگاه سلطان به دست علامه به مذهب شیعه مشرف شد و به خطباء و حاکمان شهرها و سرزمین‌های تحت سیطره‌اش پیام فرستاد که از این پس با نام ائمه دوازده گانه علیهم السلام خطبه بخوانند و به نام ائمه اطهار سکه ضرب کنند و نام ایشان را بر دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حضرات ائمه علیهم السلام بنویسند 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 😰 ✍در بين بني اسرائيل قاضي اي بود كه ميان مردم عادلانه قضاوت مي كرد. 🔹وقتي كه در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت: - هنگامي كه مُردم مرا غسل بده و كفن كن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روي تخت (تابوت) بگذار. 🔸وقتي كه مُرد، همسرش طبق وصيت او رفتار كرد. پس از چند دقيقه كه روپوش را از روي صورتش كنار زد ناگهان كرمي🐛 را ديد كه بيني او را قطعه قطعه مي كند... ⚠️از اين منظره وحشت زده شد! روپوش را به صورتش افكند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن كردند. همان شب در عالم خواب، شوهرش را ديد. 🔹️شوهرش به او گفت: - آيا از ديدن كرم وحشت كردي؟ 🔸️زن گفت: - آري! 🔹️قاضي گفت: - سوگند به خدا! آن منظره وحشتناک به خاطر جانبداري من در قضاوت راجع به برادرت بود! ▪️روزي برادرت با كسي نزاع داشت و نزد من آمد. وقتي براي قضاوت نزد من نشستند، من پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادر زنم قرار بده! 🔆وقتي كه به نزاع آنان رسيدگي نمودم، اتفاقا حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم. ❎ آنچه از كرم ديدي، مكافات انديشه من بود كه چرا مايل بودم حق با برادر زنم باشد و بي طرفي را حتي در خواهش قلبي ام حفظ نكردم... 📒بحارالانوار، ج 14، ص 489 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍برای کفشی که همیشه پایت را می زند فرقی نمی کند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه. هر مسیری را با او هم قدم شوی باز هم دست آخر به تاول های پایت می رسی ✍آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند کفشی که همیشه پایت را می زند آدمی که همیشه آزارت می دهد هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی ...‼️ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔸درسی از مکتب امام صادق (ع) ✍مردی در مسجد خوابیده بود و همراه خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود. 🔸به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد: همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت به خانه خود رفت و هزار دینار آورد و به وی داد. 🔹هنگامی که آن مرد به رفقای خود ملحق شد به او گفتند: همیان تو نزد ماست و ما با تو شوخی کردیم. صاحب همیان با شتاب به مسجد برگشت تا آن پول را به صاحبش برگرداند. 🔸وقت برگشتن پرسید: آن شخص چه کسی بود؟ گفتند: او فرزند رسول خدا (ص) است. بالاخره جویا شد و حضرت را پیدا کرد و هزار دینار را برگرداند. امام قبول نکرد و فرمود: هنگامی که ما از مُلک خود چیزی را رد کردیم دیگر بر نمی گردانیم. 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم 📚به نقل از: الدین فی قصص، ج 1، ص 16 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
چقدر زیبا گفت شاعر: ﺧـﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی کاﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩۍ یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩۍ یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ کند ﺷﺎﺩۍ یکی ﺍﺯ ﺩﻝ کند ﻏﻮﻏﺎ ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ کاﺫﺏ ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين ✍ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی خدﺍ ﺩﺍﺭد که ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍مردى از اهالى بصره به نام عبدالله بصرى مى گوید من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود. روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد. کنار مسجدى، جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است. 🔸گفتم کار مى کنى؟ گفت آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تأمین معیشت از راه حلال آفریده. گفتم بیا به خانه من کار کن. گفت اول اجرتم را معین کن، سپس مرا براى کار ببر. 🔹گفتم یک درهم مى دهم. گفت بى مانع است. همراهم آمد و تا غروب کار کرد. دیدم به اندازه دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد. گفت بیشتر نمى خواهم. 🔸روز بعد دنبالش رفتم و او را نیافتم. از حالش جویا شدم، گفتند جز روز شنبه کار نمى کند. روز شنبه اول وقت، نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم. او را به منزل بردم و مشغول بنایى شد، گویى از غیب به او مدد مى رسید. 🔹چون وقت نماز شد، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد. پس از نماز، کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید. مزدش را دادم و رفت. چون دیوار خانه تمام نشده بود، صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم. شنبه رفتم و او را نیافتم. 🔸از او جویا شدم، گفتند دو سه روزى است بیمار شده. از منزلش جویا شدم، محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند. به آن محل رفتم و دیدم در بستر افتاده. به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم. 🔹دیده باز کرد و پرسید تو کیستى؟ گفتم مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبدالله بصرى مى باشم. گفت تو را شناختم، آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟ گفتم آرى، بگو کیستى؟ 🔸گفت من قاسم، پسر هارون الرشید هستم. تا خود را معرفى کرد، از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید. گفتم اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگى کرده، مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد. 🔹قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام، گفت نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام. اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم، حاضر به معرفى خود نبودم. مرا از تو خواهشى است. 🔸هرگاه دنیا را وداع کردم، این بیل و زنبیل مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار. 🔹انگشترى هم به من داد و گفت اگر گذرت به بغداد افتاد، پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد. آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است، این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست. 🔸این را گفت و حرکت کرد که برخیزد، نتوانست. دو مرتبه خواست برخیزد، قدرت نداشت. گفت عبدالله، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده. او را از جاى بلند کردم. به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻜﻨﻴﻢ ! 👈🏼ﻫﺮکسی ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﻮﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ. 👈🏼ﻫﺮکسی ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻧﻪ، ﭼﺎﭘﻠﻮﺱ ﻧﯿﺴﺖ. 👈🏼ﻫﺮکسی ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ، ﺑﯽ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ. 👈🏼هرکسی ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺎﺭﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺣﻤﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ. 👈🏼هرکسی ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﻩ، ﻓﻘﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ. 👈🏼ﻫﺮکسی ﺁﺩﻣﻪ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ. 👈🏼کسی ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﻪ، ﻣﻌﺘﺎﺩ نیست 👈🏼ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﺰ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ،ﺑﯽرحم نیست 👈🏼کسی ﮐﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ، ﺧِﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ. 👈🏼ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻻﻝ ﻧﯿﺴﺖ 👈🏼هرکسی‌مثل شمارفتار کرد مثل شما نیست ✅قضاوت نکنیم ... 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝