eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛱وقتی خــ💙ـــدا با من است، ⛱همه چیز از آنِ من است! ☝️امروز را باتوڪّل وتوسّل به خـــدا💙 شروع می ڪنم🦋 🌹بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌹 🍃الهی به امیدتو🍃 🌹🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🚩✨امروز صلواتی ختم کنیم به نیت سلامتی زائرین عزیز اربعین که پای پیاده در مسیر کربلا هستند ان شاءالله بسلامتی و دست پر از این سفر معنوی برگردند✨🚩 🚩✨اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🚩✨مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🚩✨وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💛 💚 💙 آیا هنـوز مانده دلـم را صدا ڪنے نوبت نشد ڪہ داد دلـم را دوا ڪنے از شَر نَفس، خستہ ام پناهم نمےدهے پاسخ بہ التمـاس نگاهـم نمےدهے 🌹تعجیل درفرج صلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️روزی دیگراست و عطر کــــربلا🕌 عجب شش گوشه نابت💚 بوسیدن دارد آقا..😘 ✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یــــا اَباعَبْدِاللهِ الْحُسَیْن(ع) ✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّه 💚 اللهم ارزقنا زیارت کربلا 🙏 🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی 21 مهر ماه 98 🌍 🌞اذان صبح : 04:45:42 🌝اذان ظهر : 11:50:42 🌖اذان مغرب: 17:50:36 ☀️طلوع آفتاب: 06:09:02 🌑غروب آفتاب: 17:32:23 🌓نیمه شب شرعی: 23:09:03 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅سرماخوردگی را بدون دارو درمان کنید 👌 اگر دچار سرماخوردگی شده‌اید توصیه میشود که مصرف سبزی به خصوص خوردن نعناع (چه به صورت خشک و چه به صورت تازه) را در کنار وعده غذایی خود قرار دهید ! همچنین خوردن مویز ناشتا در اول صبح برای سرماخوردگی مفید است و برخلاف آن لبنیات به ویژه پنیر گزینه مناسبی برای صبحانه نیستند و در طی دوران بیماری باید کمتر مصرف شود. اگر عادت به خوردن آب خنک دارید بهترست به جای آن از شربت عسل رقیق شده استفاده کنید 👌 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه ۲۲ مهرمـاهتون بخیر🌹 🌼هــــر روز آغـــــاز 🌸یک تغییر و شروع 🌺یک هیجـان اسـت 🌼خــدایا دریـچـه‌ ی 🌸شــادی بـی پـایـان 🌺خوشبختی ، سلامتی 🌼و روزی پر برکت را 🌸به روی همه باز کن 🌺الهی آمین❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍁👌 💫بنام خداوند محافظت کننده💫 نظر به اینکه نزدیک به چند میلیون ایرانی در روز اربعین عازم کربلای معلی هستند برآن شدیم تا به یاری خدا از وقوع فاجعه ی انسانی جلوگیری کنیم از خواص سوره ی ضحی اینست که برای محافظت از مسافر قرائت میشود ختم چند میلیون سوره ی ضحی برای سلامتی میلیونها ایرانی عازم کربلا سهم شما یک مرتبه تلاوت و ارسال به تمامی گروه ها 🌸سورة الضحى🌸 بسم الله الرحمن الرحيم وَالضُّحَى (1) وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى (2) مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى (3) وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى (4) وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (5) أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى (6) وَوَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَى (7) وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى (8) فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ (9) وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ (10) وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11) لطفأ اول قرائت بشه بعد ارسال... 👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ 📖 📖 ✍ دل شکسته 🌷دلم سوخته بود و از درون له شده بودم … عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود … تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود … می خواست به همه فخر بفروشه … همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت … می خواست پز بده که یه زن خارجی داره … 🌷باورم نمی شد … تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود … تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم … و بدتر از همه … به گذشته من هم اهانت کرد … شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود … اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت … هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم … 🌷با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم … به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود … گریه می کردم و با خدا حرف می زدم – خدایا! من غریبم … تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم … اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده … 🌷خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن … کمی آروم تر شدم … اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید … اونقدر که قدرت تکان خوردن رو ازم گرفت … 🌷به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم … هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد … چاره ای نبود … به پدرش زنگ زدم … ✍ادامه دارد‌...... ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ ♡• ♡•♡•♡• @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
✔️پولی که خرج زیارت امام حسین علیه السلام شود بر می گردد 💎امام صادق علیه السلام فرمودند : مَنْ زَارَهُ کَانَ اللهُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ حَوَائِجِهِ وَ کَفَاهُ مَا أَهَمَّهُ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاهُ وَ إِنَّهُ یَجْلِبُ الرِّزْقَ عَلَی عَلَی العُبدِ، وَ یُخلِفُ عَلَیهِ مَا یُنفِقُ. ✅هر که او ( امام حسین ع) را زیارت کند خداوند نیاز هایش را بر آورد و آن چه از امور دنیا که برایش اهمیّت داشته را کفایت ‌فرماید و همچنین زیارت امام حسین علیه السلام رزق بنده را زیاد می کند و آن چه برای زیارت هزینه کند بر می گردد. 📚تهذیب الأحکام: ج6، ص45 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ(۵) ✨خورشید و ماه با حسابی منظم و دقیق روانند(۵) 📚سوره مبارکه الرحمن ✍آیه۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
دستم ناخودآگاه به سمت لچکم رفت و از گوشه اش گرفتم و کشیدمش جلو . با چشمای سرخ نگاهش کردم و گفتم : چطور از عموم گرفتینش؟ از تنه ی درختی که بهش تکیه کرده بود ، جدا شد و اومد نزدیکتر و گفت : گرون خریدمش اما بلاخره خریدمش. پسر عموت خیلی دندون گرد بود گیسو کمند . خیلی هم بهت ارادت داشت. وقتی من رو اینجوری صدا کرد ، ناخود آگاه سرم رو بلند کردم و نگاهم رو دوختم بهش . می دونستم از عنوان کردن این اسم منظوری داره. می خواست بهم اولین برخوردمون رو یاد آوری کنه و بگه که هنوز فراموش نکرده . چشمای رنگ شبش به نظر شیطون می اومد . نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم : من یه عذر خواهی بابت اولین برخوردم به شما بدهکارم خان زاده. افسار اُختای رو ازم گرفت وسرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت : فراموشش کن گیسو کمند. از این همه نزدیکی بهش ، شرم همه ی وجودم رو گرفت و شدیداً معذب شدم. تایماز افسار اُختای رو کشید و از در باغ وارد حیاط شد تا اون رو به اصطبل ببره . از اینکه اُختای برگشته بود پیشم ، احساس خوبی داشتم . با یه روحیه ی بهتر برگشتم سر کار و اینبار رقیه رو از این احساس فضولی که چند روزی بود خفه اش کرده بود نجات دادم و جریان مسابقه رو گفتم . داشت از هیجان سکته می کرد . موهای سرش بلند شده بود ولی هنوز در حد پسرانه بود که قیافه اش رو خیلی بامزه تر کرده بود. عصر بعد از اتمام کارم ، از خان اجازه گرفتم که با اُختای سواری کنم . خان همراه بانو ، تایماز و دخترش آیناز با من به دشت اومدن تا سوارکاری من رو ببینن. اولین بار بود که آیناز رو می دیدم . دختری بی نهایت زیبا بود . اگه پاهش فلج نبودن ، مطمئن بودم بهترین خواستگارها رو داشت . منی که به چهرم ایمان داشتم و اون رو معقول می دونستم با دیدن آیناز ، به کل از خودم ناامید شدم. آیناز کمرو و خجالتی به نظر می رسید و لام تا کام حرف نمی زد . بلاخره به دشت رسیدیم و من بعد یک سال و خورده ای دوباره رو زین اُختای نشستم. حسی که تو اون لحظه همه ی وجودم رو گرفته بود رو نمی تونم توصیف کنم . اما می دونم رها شده بودم . رها از همه ی ناملایماتی که اینطور بی رحمانه تو این مدت بهم تحمیل شده بود . تاختم . رها و آزاد تاختم. خودم رو سپردم دست باد . خودم رو سپردم دست قدمهای استوار و برق آسای اُختای وفادارم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ عالی 🌸👇🌸 محسن یگانه 🌸🌸🌸👇 بهترین کلیپها در کانال 👇🌸 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت
🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️ ♡• •♡ داستان کوتاه👌 هیچوقت یادم نمیره... ده - یازده سالم که بود تو بازی با بچه های فامیل پام گیر کرد به پای یکیشون و افتادم... ساق پای راستم خورد به لبه ی آجر و زخم شد... بدجور زخم شد... خیلی درد کشیدم...خیلی طول کشید تا کم کم جای اون زخم یکم بهتر شد و کمتر اذیتم کرد... اون روزا فقط یه دوست صمیمی داشتم... دوستی که مثل خانوادم بود... دوستی که بهش اعتماد داشتم... تو مدرسه فقط اون می دونست ساق پای راستم زخم شده...اون تنها کسی بود که جای زخمم رو بلد بود... چند روز بعد از این اتفاق با دوستم بحثمون شد...یادم نمیاد سر چی...یادم نمیاد کی مقصر بود... فقط یادمه زنگ ورزش بود و داشتیم فوتبال بازی می کردیم...وسط فوتبال وقتی داشتم شوت می زدم با کف پا اومد ساق پای راستم رو زد...کاری به توپ نداشت... اومد که زخمم رو بزنه... زخمم دوباره تازه شد! دوباره درد و درد و درد... چند روز بعدش دوباره با هم رفیق شدیم...ولی دیگه هیچوقت نذاشتم بفهمه دردم چیه...زخمم کجاست... از این اتفاق سال ها می گذره ولی هروقت کسی رو می بینم که درد داره، زخم داره، بهش میگم هیچوقت هیچوقت هیچوقت نذار کسی بفهمه جای زخمت کجاست... نذار بفهمه چی نابودت میکنه شاید یه روز زخم شد رو زخمت ! زخمت رو...دردت رو واسه خودت نگه دار... میگم مراقب اونایی که جای زخمت رو بلدن باش...اونا می تونن با یه حرف... با یه کنایه... با یه خاطره کاری کنن که دوباره زخمت سر باز کنه... دوباره تو می مونی و درد و درد و درد... 👤 حسین حائریان ❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
مصمم شويد كه كارى بايد صورت گيرد سپس راه انجام آن را خواهيد يافت. 👤آبراهام لينكلن 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
حکایت درويشي كه بسيار فقير بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي ديد كه جامه هاي زيبا و گران قيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر مي بندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشنده شهر ما ياد بگير. ما هم بنده تو هستيم. زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي خواست ببیند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي پرسيد آنها چيزي نمي گفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي گفت بگوييد خزانه طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي كردند و هيچ نمي گفتند. شاه آنها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه مي گفت: اي مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير. فعل توست این غصه‌های دم به دم این بود معنی قد جف القلم که نگردد سنت ما از رشد نیک را نیکی بود بد راست بد 📚مثنوی معنوی 👤مولوی 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💞داستانی پرمفهوم و احساسی توصیه میکنم حتماً بخوانید💞 شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود، قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد. بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد, قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود. آن شب، بر سر سفره شام، به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد. بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت: فردا برو بخرش. شیرین تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده بود. فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت، مادر تا کفش نارنجی را دید اخمهایش را درهم کشید و گفت: دخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته؛ و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوه ای خرید، آن شب شیرین خواب دید، همان کفش نارنجی را پوشیده با یک دامن بلند مشکی و هر چقدر دامن را بالا نگه میدارد. کفشهایش معلوم نمی شود. شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود, با نامزدش به خرید رفته بودند؛ کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود، دل شیرین برایش پر کشید, به مهرداد گفت:چه کفش قشنگی اینو بخریم؟ مهرداد خنده ای کرد و گفت: خیلی رنگش جلفه، برای یه خانم متاهل زشته. فقط لبهای شیرین، خندید. دو سال بعد پسرش به دنیا آمد. بیست و هفت سال به سرعت گذشت، دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت. یک روز که با مهرداد در حال قدم زدن بودند، برای چندمین بار، کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه, دل شیرین را برد. به مهرداد گفت: بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه. مهرداد اخمی کرد و گفت: با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!! این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد. بیست سال دیگر هم گذشت، شیرین در تمام جشن تولدهای نوه اش، که دختری زیبا، شبیه به خودش بود، بعلاوه کادو یک کفش نارنجی هم میخرید. این را تمام فامیل میدانستند و هر کس علتش را می پرسید شیرین میخندید و می گفت: کفش نارنجی شانس میاره. آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوه اش، در میان کادوها، یک کفش نارنجی دیگر هم بود، پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین میگذاشت گفت: مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره. بالاخره شیرین در سن هفتاد سالگی، کفش نارنجی پوشید، دلش میخواست بخندد اما گریه امانش نمیداد؛ در یک آن، به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد؛ نوه اش، او را بوسید و گفت: مامان بزرگ چقدر به پات میاد. شیرین آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجی اش را پوشیده و در عروسی نوه اش میرقصد. وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت: امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم ❎ شما چه آرزوها و رویاهایی را به خاطر حرف دیگران کنار گذاشته اید؟ ❎ ✳️ زندگی کوتاه است.. ✳️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌸 همه چيز در جهانم نيكو و عالیست.من برای رسيدن به آرزوهايم پراز شور و شوق هستم و هم اكنون با آغوشی باز آماده دريافت آنها هستم. خدایا سپاسگزارم❣ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت
#پیام_سلامتی 🍹اگردچاراضطراب یاافسردگی هستید"چای زعفران"بنوشید ! 👈🏻شادی آور 👈🏻ضد آلزایمر 👈🏻پیشگیری از سرطان 👈🏻تسکین دردهای شکمی 👈🏻ضداضطراب وافسردگی 👈🏻پیشگیری ازدفشارخون بالا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی زیبا و آموزنده از مردی که صاحب گسترده‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند : «راز موفقیت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت : زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت : به جای گدایی کردن بیا با هم معامله‌ای کنیم. پرسیدم : چه معامله‌ای؟ گفت : ساده است. یک بند انگشت تو را به ده پوند می‌خرم. گفتم : عجب حرفی می‌زنید آقا ، یک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم؟ بیست پوند چطور است؟ شوخی می کنید؟ بر عکس، کاملا جدی می گویم. جناب من گدا هستم، اما احمق نیستم. او هم‌چنان قیمت را بالا می‌برد تا به هزار پوند رسید. گفتم : اگر ده هزار پوند هم بدهید، من به این معامله‌ی احمقانه راضی نخواهم شد. گفت : اگر یک بند انگشت تو بیش از ده هزار پوند می‌ارزد، پس قیمت قلب تو چقدر است؟ در مورد قیمت چشم، گوش، مغز و پای خود چه می‌گویی؟ لابد همه‌ی وجودت را به چند میلیارد پوند هم نخواهی فروخت؟ گفتم : بله، درست فهیمیده‌اید. گفت : عجیب است که تو یک ثروتمند حسابی هستی، اما داری گدایی می‌کنی. از خودت خجالت نمی‌کشی؟ گفتۀ او همچون پتکی بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد. ناگهان بیدار شدم و گویی از نو به دنیا آمده‌ام. اما این بار مرد ثروتنمدی بودم که ثروت خود را از معجزه‌ی تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدایی کردن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم.... ✍ 📚؛ مجموعه حکایات و سخن بزرگان @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ 🌱زندگی را می گویم: اگر بخواهی از آن لذت ببری، همه چیزش لذت بردنی است و اگر بخواهی از آن رنج ببری همه چیزش رنج بردنی است، کلید لذت و رنج دست توست ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من امشب براے تو براے رفع غمهایت براے قلب زیبایت براے آرزوهایت بـہ درگاهش دعاڪردم و میدانم خدااز آرزوهایت خبر دارد #شب_بخیر 💙🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالم خوب است چون 🥰 صبح به محض بیدار شدن😒 به خدا سلام کردم💖 چون فقط وفقط به خدا دل بسته ام .... سپاس خدای خوبم برای روزی نو ‍💙بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💙 💎الهی به امیدتو💎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh