eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆کلیپ ✅هر روز صبح بعد بیدار شدن از خواب، ناشتا با معده خالی یک لیوان آب زنجبیل بخورید تا بعد چند روز از خواص و تاثیراتش بر بدن مات و مبهوت شوید! شدیدا توصیه می کنم کلیپ را ببینید و هرگز مصرف این ترکیب جادویی را قطع نکنید که درمان بسیاری از دردهای بدن است! اطلاع رسانی کنید!👍 🌷 🌷🌷 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ بزن رو لینک زیر وارد شو👇 @shamimerezvan @azkarerouzaneh امتحان کنید👆👆 👈🏽 👍👍
۶ آذر ۱۳۹۸
👆 🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد 4 رکعتست درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۶ آذر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃هزاران خوبۍبراۍامروزتون ❤️وهزاران عشق نثارشمانازنین دوست ❣الهۍ ☀️دلت مثل روز روشن 💓ومثل برڪہ آرام باشد 💖شادۍقلبت مداوم 💞نفست گرم،روزگارت پرعشق 💝ولبریز از اتفاقات قشنگ 🌸🍃چهارشنبه تون پرازشکوفه های اجابت ❤️امروز هرچی آرزوی خوبه مال تو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۶ آذر ۱۳۹۸
✨﷽✨ ✅داغی صحرای محشر ✍روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. 💥پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پند تاریخ، ج۱، ص۱۹۰ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
۶ آذر ۱۳۹۸
✨﷽✨ ✅داستان‌کوتاه ✍شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند،آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت:آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ‍ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
۶ آذر ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💜 ﻋﺸﻖ، ﺣﻖِ الهی ﻣﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﻭ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻃﻠﺐ میﮐﻨﻢ. ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ از کائنات ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ. ‌‌خدایا سپاسگزارم❣ ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
۶ آذر ۱۳۹۸
هدایت شده از خانواده بهشتی
دویدم بیرون و رفتم سمت اون خوک کثیف که تو دستهای اون جوانمرد وول می خورد . یکی . دو تا . سه تا . مشت و لگد بود که می نداختم بهش . مرده نگهش داشته بود و ظاهرا بدش نمی اومد این بی ناموس رو همونجا بکشم . اونقدر زدم که مشتام دیگه جون نداشت . اونم غرق به خون افتاد رو زمین . از دیوار صدا در می اومد ، از ملت نه!!! . همه مثل جنازه ساکت شده بودن . کاروانسرا چی پشت اون مرد هیکلی قایم شده بود . بی حرف با شونه ی خمیده رفتم سمت چاه آب وسط کاروانسرا و به سطل آب برداشتم و با خودم به حجرہ بردم . همه داشتم به این نمایش مفت و مجانی نیگا می کردن . آی پارا بی صدا زل زده بود به زمین . لباساش جر خورده بود . اما هنوز تنش بود . زیر چشمش کبود شده بود . کثافت زده بودتش. رفتم جلو و دست و پاهاشو باز کردم . در حجره زده شد . داد زدم کسی تو بیاد خونش پای خودشه. یه پیرزن اومد تو و گفت : بذار بیام عروست ببینم مادر . از لحنش دلم نرم شد . از جلوی آی پارا کشیدم کنار . پیرزن اومد کنار آی پارا و نگاهی به وضعیت رقت انگیز اون انداخت و گفت : به حق فاطمه ی زهرا به زمین گرم بخورده بی شرف . ببین با دختر نازنین مردم چه کرده . بعد رو کرد به من و گفت : اینطوری ننه باباش سپرده بودن دستت. کجا بودی که اون بی ناموس گرفتنش؟ گفتم : خانوم اومدی به مريضم برسی یا منو دعوا کنی ؟ سرش رو برگردوند طرف آی پارا و گفت : دخترم زبونم لال باهات که کاری نکرد ؟ از این سوال پیرزن مثل دینامیت رفتم رو هوا و بازوی پیرزن رو گرفتم و گفتم : اومدی مریض داری یا خبر چینی ؟ برو بیرون . نمی خوام باهاش حرف بزنی . هر بلایی سرش اومده به من مربوط می شه . پیرزن که دید هوا پسه ، بلند شد رفت بیرون . رفتم سمت چمدون و یکی از لباسام رو برداشتم و زدم تو آب و کشیدم تو صورت و دستاش . آی پارا درست عین یه مرده فقط نیگام میکرد . سوال اون پیرزن تو ذهن منم بود اما جرأت پرسیدنش رو نداشتم . هم به خاطر خودش و هم به خاطر ترس از جوابی که ممکن بود بهم بده. باید این لباساش رو عوض می کردم . گفتم : آی پارا میتونی لباست رو عوض کنی ؟ با سرش آره گفت . رفتم سمت چمدون و یه لباس از تو بقچه اش براش در آوردم و گفتم : من رومو می کنم اون ور . خودت عوضش کن. لباس رو که گرفت گفت : تایماز؟ از تایماز گفتنش دلم یه حالی شد. زل زدم تو چشمهای ترسونش و گفتم : باشه بعدا . من پیشتم از هیچی نترس. تا آی پارا گفت : عوضش کردم ، تقه ای به در زدن. صدای کاروانسرا چی بود که می خواست برم بیرون. رفتم بیرون حجره و گفتم : چی می خوای ؟ گفت: این مردک رو چیکار کنیم ؟ گفتم : تحویل آجانا بدينش . البته اگه تا صبح مثل سگ جون نده . مرد من و منی کرد و گفت : حالش خوبه ؟ غضبناک نگاهش کردم و گفتم : وقتی باید حواست می بود ، گند زدی . حالا هم برو گمشو تا جنازه ی تو رو هم وسط حياط پهن نکردم . از ترس بی صدا ازم دور شد و من برگشتم تو. آی پارا زل زده بود به زمین . کنارش نشستم و بی هوا دستش رو گرفتم تو دستم . نگاهش رو از گلیم رنگ و رو رفته ی حجره گرفت و زل زد تو چشام . از نگاهش می ترسیدم . خیلی بیرنگ بود . بوی مرگ می داد. گفتم : جاییت درد می کنه ؟ چیزی می خوای؟ دست آزادش رو گذاشت رو قلبش و گفت : اینجام درد می کنه . اینجام. من وضو گرفته بودم برم دیدن خدا . آخه چرا اینطوری شد ؟ دل منم فشرده شد و خشم تو همه ی وجودم زبانه کشید . ناخودآگاه عصبانی شدم و گفتم : آخه تو اونجا چیکار می کردی؟ با ترس بهم نگاه می کرد . من باید خودم رو کنترل می کردم . اون به اندازه ی کافی ترسیده بود. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
۶ آذر ۱۳۹۸
🔴🔷 امام صادق (ع): ✍هر كس به تو بى احترامى كرد، خودت را در مرتبه او قرار مده... 📚 ميزان الحكمه، ج ۱۰،ص۱۶۴ 〰〰〰〰〰〰〰 🔴🔷امام موسی کاظم( ع) ✍مومن همانند دو کفه ترازوست هر چه به ایمانش افزوده شود آزمایشش بیشتر می شود. 〰〰〰〰〰〰〰〰 🔴🔷 امام رضا علیه السلام فرمودند: ✍ هر کس سپاسگزار بندگان نیکوکار نباشد، خدای متعال را هم سپاس نگفته است. 📚عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 27 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۶ آذر ۱۳۹۸
⭕️ با در ❓ سوال: برخی از در با قصد خیر و هدف و چادر مشغول به هستند و عکسهای خود را با حجاب کامل منتشر می‌نمایند. لکن در برخی موارد همین تصاویر موجب قرار می‌گیرد؛ تکلیف چیست؟ 🔴 پاسخ: 👇👇 ✅ اگر این تصاویر مورد سوءاستفاده قرار گیرد یا تحریک‌آمیز باشد یا برای خانم داشته باشد، جایز نیست. =========== ✔️ پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله خامنه‌ای - khamenei.ir - احکام پوشش و آرایش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
۶ آذر ۱۳۹۸
✨وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا 🍂هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ✨يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ 🍂وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۱۰۷﴾ ✨و اگر خدا به تو زيانى برساند آن را 🍂برطرف كننده اى جز او نيست و اگر براى تو ✨خيرى بخواهد بخشش او را ردكننده اى 🍂نيست آن را به هر كس از بندگانش كه ✨بخواهد مى رساند و او 🍂آمرزنده مهربان است (۱۰۷) 📚 سوره مبارکه یونس ✍آیه ۱۰۷ (همراه داشتن این آیه درسفر حافظ مال وجان است) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۶ آذر ۱۳۹۸