eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
افرادی که دچار سرفه های شدید هستند خرمالو🍅میل کنند تا به اصطلاح سینه شان نرم شود و سرفه ها از بین بروند (یا از شدت شان کاسته شود) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
اما به جز چند ماه اول که چشمام به خاطر این همه تفاوت از حدقه می زد بیرون، هیچ کششی نداشتم بهشون . چون به صاحب اون موها هیچ گرایش نداشتم . اما همه چیز آی پارا به خاطر تعلق خاطری که بهش داشتم ، برام زیبا و رویایی می اومد. به خودم اومدم و پشت سرش رفتم طبقه بالا . ظاهرا از خجالت به اتاقش فرار کرده بود . در زدم . با صدای ضعیفی گفت : بله ؟ گفتم : می تونم بیام تو ؟ با صدای بلندی گفت : ن ه!!! گفتم : نه ؟ گفت : یعنی صبر کنید لطفا با گونه های گل انداخته و لچکی که به طرز ناشیانه ای سعی کرده بود موهای بلندش رو تو حداقل زمان ، بپوشونه ، در رو باز کرد . سر به زیر سلام کرد و گفت : من نمی دونستم تو خونه هستین خان زاده . گفتم : نمی ری کنار بیام تو اتاقت ؟ بی حرف کنار رفت و من وارد شدم . خودش هم برگشت تو اتاق . اما در رو نبست . این دختر آخه چه فکری می کنه پیش خودش. چند شب با من به تنهایی خوابیده حالا در رو باز می ذاره . نشستم رو تختش و گفتم : من معذرت می خوام . باید می گفتم امروز نمی رم سر کار. از سکوتش استفاده کردم و ادامه دادم :چون از فردا درست شروع می شه ، می خوام امروز ببرمت بيرون واسه گردش. حين ادای جملم همه ی حواسم بهش بود تا عکس العملش رو ببینم. برق توی چشماش رو هنوز هم بعد از سالها به خوبی به خاطر می یارم . خوشحال گفت : واقعا در حالی که از فراموش شدن موضوع چند دقیقه پیش خوشحال بودم گفتم : بله . امروز کارم رو تعطیل کردم با هم بریم بیرون. بعد هم بلند شدم و گفتم : اول صبحانه بخوریم . بعد حاضر می شیم که بریم . بعد از صبحانه هر کدوم به اتاقامون رفتیم که حاضر بشیم . وقتی اون رو تو چادر و پوشيه دیدم . دلم یه جوری شد . دلم می خواست بغلش کنم . اونقدر که خانوم شده بود . قدم به قدم کنار هم راه افتادیم . اول میخواستم با درشکه بریم اما بعد تصمیم گرفتم پیاده بریم که زمان زیادی با هم باشیم . ذوق کودکانش در برابر هر چیز جدیدی که برای بار اول می دید ، خیلی برام شیرین بود . کلی پیاده روی کردیم و کلی از هر دری حرف زدیم . مهم نبود چی می گیم . برام این مهم بود که آی پارا کاملا ملموس از این همراهی خوشحاله و بودن در کنار من براش لذت بخشه . نزدیک وقت ناهار به کبابی رفتیم و بیرون مغازه روی تخت زیر به بید مجنون قدیمی، ناهارمون رو خوردیم . آی پارا با وجود روستایی بودنش ، خیلی آروم و قشنگ غذا می خورد . انگار که پیش یه مادام فرانسوی آموزش دیده بود . وقتی که خوب فکر می کردم می دیدم هر چیزی که به آی پارا مربوط می شد و هر کاری که می کرد ، برام جالب و زیبا بود . همه چیزش رو دوست داشتم . من از کی اینطوری شده بودم ؟ غرق افکارم بودم که گفت : ممنون . خیلی خوشمزه بود . شما این مهمونتون رو دارین خیلی لوس می کنید. هر روز که می گذره حس می کنم دینم به شما سنگین تر می شه. اخمی کردم و گفتم : تو مهمون نیستی . دیگه این حرف رو نزن . تو خودت نمی دونی با ورودت به اون خونه چه نشاطی با خودت آوردی . همه چی زنده شده . تو ناجی اون خونه هستی . در ضمن شاید یه روز تونستم بهت بگم که چقدر من مدیون تو هستم . با تعجب نگاهم کرد و گفت : شما مديون من هستین ؟ گفتم : می گم چرا اما به وقتش با یه لبخند زیبا ازم بازم تشکر کرد. هر دو بعد شخصیتیش برام زیبا بود هم خوی وحشیش و هم اینطور رام. حجب و حیای این دختر اون رو خواستنی تر و من رو بی قرار تر می کرد . راه رفته رو با همون آرامش برگشتیم . می خواستم یه کم دیگه بگردیم که آی پارا گفت : من نمازم رو نخوندم اگه می شه زودتر برگردیم . باشه حتما ، گفتم و راهمون رو به سمت خونه کج کردیم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ ⚘اجازه نده دنیـا⚘ ۵ چیز را از تو بگیرد⚘ لحظه پاک بودنت با خدا⚘ نیکی به والدین⚘ محبت به خانواده‌ات⚘ احسان ونیکی به اطرافیانت⚘ و اخلاص در کردارت⚘ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
(برای بیان این معنا که فریب و نیرنگی در کار است از این ضرب المثل استفاده می شود) در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند. آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند. ولی در آشپزحانه ها کاسه ها و قدح های بزرگ را وارونه قرار نمی دهند و آن ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می گذارند و کاسه های کوچک و کوچک تر را یکی پس از دیگری در درون آن ها جای می دهند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه های موجود در زیر زمین، گمان می کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی می پنداشت و در صدد یافتن علت آن بر می آمد. بدین ترتیب رفته رفته عبارت "زیر کاسه نیم کاسه ای است" به معنای وجود نیرنگ و فریب در کار، در میان مردم به صورت ضرب المثل در آمده و در موارد وجود شبهه ای در کار مورد استفاده قرار گرفت... @tafakornab @shamimrezvan
🌸🍃🌸🍃 به نقل از ابراهيم بن العباس : هرگز نديدم كه امام رضا عليه السلام به كسى سخن تندى بگويد ، و يا پيش از آن كه كسى سخنش تمام شود سخن او را قطع كند . اگر مى توانست حاجت كسى را برآورد ، هرگز او را دست خالى برنمى گرداند ؛ هيچ گاه در برابر كسى پاى خود را دراز نمى كرد ، و چنانچه كسى در حضور او نشسته بود ، تكيه نمى كرد . هرگز نديدم كه به يكى از غلامان و خدمتكارانش ناسزا بگويد ؛ هرگز نديدم كه آب دهان بيندازد ، و يا هنگام خنديدن قهقهه سر دهد ، بلكه خنده اش تبسّم بود . هرگاه سفره اش را پهن مى كرد غلامان و خدمتكاران خود و حتى دربان (و )مِهتر اسبان را با خود سر سفره مى نشاند . http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 «روزی پیامبر اکرم(ص) روی حصیری خوابید و آثار زبری حصیر بر بدن مبارکش ماند. عایشه از روی دلسوزی به حضرت عرض کرد یا رسول اللّه! «کسری» و «قیصر» (پادشاهان ایران و روم) کشورهای وسیعی را تحت سلطه خود دارند و از همه گونه نعمت دنیوی برخوردارند؛ ولی شما که پیامبر الهی هستید، از متاع دنیوی چیزی در اختیار ندارید؛ روی حصیر میخوابید و لباس ارزان قیمت میپوشید! پیامبر(ص) فرمود: عایشه! چه خیال میکنی! هر گاه من بخواهم، کوهها طلا میشوند و در اختیار من قرار میگیرند! روزی جبرئیل(ع) بر من نازل شد و کلید گنجینه های جهان را در اختیار من گذاشت؛ امّا من نپذیرفتم! آنگاه حضرت فرمود: ای عایشه! حصیر را بلند کن! او نیز سخن پیامبر(ص) را اطاعت کرد و با کمال شگفتی مشاهده نمود که در هر گوشه آن مقدار زیادی طلا است که یک مرد به تنهایی قدرت حمل آن را ندارد. سپس به عایشه فرمود: نگاه کن! و طلاها را از نزدیک مشاهده نما، امّا بدان که دنیا و تمام زیباییهای فریبنده و ظاهری آن از نظر خدای تعالی به اندازه بال پشه ای ارزش و اعتبار ندارد.» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
💕از مسیری که ترس تو را وادار به رفتن می کند نرو راهی برو که عشق تو را رهنمون می کند راهی را انتخاب کن که شادمانی تو را به آن می کشاند http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_
چندتوصیه زیبا از پیکاسو ۱.بادوستان شاد معاشرت کن ۲.همیشه مشغول یادگیری باش ۳.تامیتوانی بخند ۴.احساساتت رابیان کن ۵.از سلامتی ات بهره ببر ۶.خاطرات بد را فراموش کن @tafakornab @shamimrezvan
دیروز بخشی از تاریخ است فردا رمز و رازی بیش نیست امروز هدیه ی خداوند است و ما باید قدر این هدیه را بدانیم http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌸🍃🌸🍃 دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود. همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید. روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود! همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت ... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_شبانه پروردگارا❣ دراین🌙شب✨ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖﺩﻝﻫﺎﺭﺍﺍﺯﯾﺎﺩﻧﺒﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢﻭﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ دل بنور جان برافروخت زفضلش هر دو عالم گشت روشن زفیضش خاک آدم گشت گلشن 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh @deltange_haramein #ڪـانـال_تخصصےدلتنگ_ڪــღــربــلا👆