هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت چهل و نهم: خداحافظ زینب
❤️تازه می فهمیدم چرا علی گفت، من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه…
اشک توی چشم هام حلقه زد…
پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال… دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم…
.🦋– بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی، من رو انداختی جلو؟
چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره…
دنبالش راه افتادم سمت دستشویی…
پشت در ایستادم تا اومد بیرون…
زل زدم توی چشم هاش…
با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد…
التماس می کرد حرفت رو نگو…
چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم…
❤️– یادته نه سالت بود تب کردی…
سرش رو انداخت پایین، منتظر جوابش نشدم…
– پدرت چه شرطی گذاشت؟
هر چی من میگم، میگی چشم…
التماس چشم هاش بیشتر شد…
گریه اش گرفته بود…
– خوب پس نگو… هیچی نگو… حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه…
🦋پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود…
– برو زینب جان… حرف پدرت رو گوش کن…
علی گفت باید بری…و صورتم رو چرخوندم…
قطرات اشک از چشمم فرو ریخت…
نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه…
بالاخره راضی شد….
❤️تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد…
براش یه خونه مبله گرفتن…
حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم…
هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود… .
🦋پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم …
نمی خواستم دلش بلرزه…
با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد…
تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود …
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن…
پس از این داستان را به روایت زینب خواهید خواند.
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت پنجاه: سرزمین غریب .
.
❤️نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد…
وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب نگاهش رو پر کرد…
چند لحظه موند…
نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه…
.سوار ماشین که شدیم، این تحیر رو به زبان آورد…
🦋– شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید… .
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت…
.
– و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده… .
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم،
یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن…
❤️ولی یه چیزی رو می دونستم،
به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم…
هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید، اما سکوت کردم…
باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم…
و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم…
.🦋من رو به خونه ای که گرفته بودن برد…
یه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز…
با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی…
ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی…
تمام وسایلش شیک و مرتب… .
.فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود… همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز، حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه…
اما به شدت اشتباه می کردن…
.❤️هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود… برای مادرم…
خواهر و برادرهام…
من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم…
قبل از رفتن، توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده…
خودم اینجا بودم، دلم جا مونده بود،
با یه علامت سوال بزرگ… .
– بابا … چرا من رو فرستادی اینجا؟
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
💠امام حسن عسکری علیه السّلام:
🌀شادی کردن در حضور غمگین از ادب به دور است.
📚تحف العقول، 489
💠🌀💠🌀💠🌀
💠امام حسن عسکری علیه السّلام:
🌀وصال خداوند سفری است که جز با مرکب شب زنده داری به دست نمی آید.
📚بحار الأنوار، ج 78، ص 379
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#شراب
💠صحت و قبولی💠
✴دو واژه برای بسیاری از مردم درست روشن نشده است و آن واژه صحت و قبولی است.صحت آن جا به کار می رود که عمل شرایط لازم را دارا باشد و واژه قبول در آن جا به کار می رود که از کمال آداب لازم برخوردار باشد. بنابراین آن جا که واژه قبول نشدن یک عمل مطرح می شود؛ نه این است که نباید انجام داد و یا بعدا آن عمل را قضا نمود.
◀مثلا در روایت آمده است : کسی که شراب بخورد نمازش تا چهل روز قبول نمی شود؛ بعضی از مردم از روایت فوق چنین برداشت کرده اند که چهل روز اعمالشان باطل است،پس بهتر آن است که در این مدت نماز نخوانند؛ در حالی که نمازشان در این مدت از کمال لازم برخوردار نیست نه این که صحیح نیست.
باید حتما نماز بخوانند منتها ثوابش کم میشود
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
🌸✨وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ﴿۵۸﴾
🌸✨و پروردگار تو آمرزنده و
🌸✨صاحب رحمت است ا(۵۸)
📚 سوره مبارکه الكهف
✍بخشی از آیه ۵۸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
#نیکی_به_والدین
📖 روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت. چون به حمام رسیدند، پدر از پسر خود طلب آب نمود.
پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود، پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد.
پدر به مجرد دیدن کاسه و آب، اندکی مکث کرد، لبخند زد و رو به پسر گفت:
"با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم. چندین سال پیش وقتی خود من نوجوانی کم سن و سال بودم، همراه پدر به حمام عمومی رفتم. درست مثل امروز که من از تو آب خواستم، آن روز هم پدرم از من آب خواست. من، برای اینکه برای او آب بیاورم گشتم و لیوان بلوری و تمیزی یافتم و آبی گوارا و خنک در آن ریختم و با احترام به حضور پدر بردم.
امروز، من که چنان فرزندی برای پدر بودم، پسری چون تو نصیبم شده که با بیحوصلگی در چنین کاسه کثیف و ترک خورده برایم آب آورده، حالا در آینده چه اولادی قرار است نصیب تو شود، خدا می داند و بس!"
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
#تلخی_زبان
🌸تلخی زبان به دلیل صفرای
متعفن در معده است که با مصرف
رب انار از بین میرود میتوان آب
غوره و عسل نیز به رب انار اضافه
کرد حرارت داد و شربت ساخت
📚 طب و شفاء
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
♥️هفت راز خوشبختی :
➊متنفر نباش
②عصبانی نشو
➌ساده زندگی کن
④کم توقع باش
➎همیشه لبخند بزن
⑥زیاد ببخش
➐یک دوست و همراه خوب داشته باش...
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدوبیست
اونقدر به نظرم دور و دست نیافتی اومد که لحظه ای از حس عجيبم ترسیدم . فقط چند دقیقه از حس خفه کننده ای که بهم چیره شده بود ، می گذشت که تایماز به طرف درشکه برگشت و کمک کرد به زن ازش پیاده بشه. زنی بدون روبند و چادر. زنی بی حجاب. به زن فرنگی!!! مطمئنا قلبی برای تپیدن تو سینم وجود نداشت . چون اگه بود باید کوبشش رو حس می کردم . اما من دیگه هیچی رو نمی تونستم حس کنم . هجوم احساسات مختلف تو یه لحظه داشت منو پا درمی آورد. حسادت ، ترس ، عشق ، ندامت ، هر کدوم یه تیکه از قلبم رو داشتن به یغما می بردن . تایماز من، مرد من ، دست تو دست یه زن فرنگی ؟؟؟ بس بود . برای امشبم بس بود نبش قبر احساسات مرده ی گذشته . لحاف پشم شترمو رو سرم کشیدم و سعی کردم بخوابم . ولی مگه می شد ؟ باز ترس بهم مستولی شد . نکنه برگشته تا بابكم رو ازم بگیرہ؟ نکنه... نه تایماز اینقدرها هم بی رحم نیست !!! چرا هست !!! وقتی با بی رحمی تمام حتی به صورتم سیلی هم نزد ، سیلیی که می تونست آتیش خشمش رو مهار کنه ، وقتی با قصاوت تمام ، بی اعتنا به من، به منی که مادر بچش بودم ، به منی که ادعا داشت زمانی عشقش بودم ، بی تفاوت نگاه کرد و گفت : تو هم که اینجایی آی پارا. به منی که بارها تو خیالاتم ، صحنه ی رویارویی با تایماز رو به شکل های مختلف برای خودم مجسم کرده بودم و هر بار نهایتا تو آغوشش فرو می رفتم، بی اعتنا نگاهی کرد و شروع کرد به نوازش دستهای زنی که وقیحانه با چشمهای شیشه ای و نگاهی سرد و بی تفاوت داشت به مکالمه ی بی روح و اجباری ما نگاه می کرد. آره یادم اومد . تایماز می تونست خیلی بی رحم باشه . وقتی در برابر چشمهای به اشک نشسته و نگران خاله و دل مچاله شده ی من ، رو به عمش گفت : بعد از خیانت همسرش و فرار اون از منزل ، با ژوزفین که حالا در نظرم منفورترین زن دنیاست ازدواج کرده و می خواد دوباره به | فرانسه برگرده و فرصت هر گونه دفاع یا حتی اظهار ندامت رو از من گرفت و گفت : تو خیلی وقته تموم شدی آی پارا. درست از وقتی که پاتو بی اجازه از در اون خونه بیرون گذشتی ، تموم شدی . بیشتر از این خودت رو کوچیک نکن ، فهمیدم تایماز چقدر می تونه بی رحم باشه . اون ثمره ی پیوستگی خان و بانو بود . کمتر از این انتظار نمی رفت . منم هم به خواسته ی اون و هم به ته مانده ی غرورم احترام گذاشتم و خودم رو دیگه کوچکتر از اونی که شده بودم ، نکردم و همونطور که بی صدا از پله های سرسرا پایین اومده بودم ، با بابک عزیزم محو شدم . تایماز داشت به خیال خودش در حقم لطف می کرد که سایه اش رو از سرم برنمی داشت . وقیحانه به عمش گفته بود، حاضره منو به عنوان یکی از همسرانش بپذیره و برای بچم که مطمئن نبود مال خودشه یا نه ، شناسنامه بگیره و پدری کنه . چقدر سخاوتمند شده بود به خیال خودش. هنوز هم کینم از آسان به همون قدرت باقی بود . مطمئن بودم روزی زهرم رو بهش میریزم. باید دوباره آی پارای یوسف خان از خاکسترش متولد می شد و نشون می داد به تایماز میرزا تقی خان کوچکترین نیازی نداره . همون موقع به خاله پیغام دادم که بهش بگه بچه ی حرام من ، نیازی به سخاوت و مردانگی خان زاده نداره . درضمن خودش وکیله بهتره بره و غیاب زن خطا کارش رو طلاق بده . عمه خیلی بهم اصرار کرد که از خر شیطون پایین بیام و برم التماسش کنم . زن بیچاره به خیال خودش ته چشمای بی تفاوت و نگاه خالی تایماز ، عشق و تحسین به من رو دیده بود. هی می گفت ؛ مرده با رفتنت غرورش پیش خونوادش و حتی خود تو لگد مال شده، می خواد اینجوری حفظ ظاهر کنه . مطمئنم دستش هم به این زن کاباره نخوره.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙خورشیـد
⭐️جایش را به ماه میدهد
🌙روز به شب
⭐️آفتاب به مهتاب
🌙ولی مهـرخدا
⭐️همچنان با شدت میتابد
🌙امیدوارم قلب هاتون
⭐️پر از نور درخشان
🌙لطف و رحمت خدا باشه
⭐️شبتون بخیر و شادی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله النور ..
مهربانان
صبحتون با نور خدا روشن
ونور خدا بر قلبتان جاری
صبحی سرشار از
انرژیهای مثبت
اتفاقهای بی نظیر
وسر آغاز یک حرکت جدید
و پر از خیر وبرکت
براتون آرزومندم
🌻بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌻
🌼خدایا به امیدتو🌼
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌼بازهم آديينہ اي آمد ولي مهدي ڪجاست؟
🍃يڪ نفرميگفت مهدي جمعہ هادرڪربلاسٺ
🌼رو بہ سوي ڪربلا ڪردم ڪه فريادش زنم
🍃باز هم با ندبہ اي ازهجر مولا دم زنم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_درفرج_صلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_اربابم
من و شش گوشه تان
صبح قراری داریم
دلبری کردن از او،
ناز کشیدن از من
✨اَلسلامُ علی الحُسین
✨وعلی علی بن الحُسین
✨وَعلی اُولاد الـحسین
✨وعَلی اصحاب الحسین