eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4 👆 هم اکنون دعا وزیارت واعمال روزجمعه وتعقیبات نمازمغرب وعشا لطفا حمایت کنید🙏
💎امام حسين عليه السلام: بخيل، كسى است كه در سلام كردن، بخل ورزد البَخيلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ 📚تحف العقول صفحه 248 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿  💎امام حسین (ع) فرمودند: لا یکمل العقل إلا باتباع الحق عقل کامل نمی شود مگر با پیروی از حق. 📚بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۱۲۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍵حکم خوردن غذاهای نذری در صورت اطلاع نداشتن از حلال بودن آنها🍵 ❓سوال: با توجه به اطعام‌هایی 🍚 که در ایام محرم داده می‌شود و انسان به حلال بودن آنها یقین ندارد، آیا خوردن آنها اشکال دارد؟ لطفا هم از نظر فقهی و هم از نظر اخلاقی پاسخ فرمایید. اگر نذری کسی که خمس نمی‌دهد را بخوریم چطور؟ ✅پاسخ: ✳️ در مواردی که انسان غذایی را که یقین ندارد 🤔 به حرام بودنش، مثلا اطعام می‌کنند عزاداران را یا غذایی آماده کرده اند در این ایام و برای شما می‌آورند یا فردی نذری می‌دهد و شما یقین دارید که خمس نمی‌دهد، به نظر حضرت آقا خوردن آن غذا، چون یقین به حرام بودن یا مخلوط به حرام بودن آن ندارید، یعنی یقین ندارید این غذا حرام است، یقین ندارید که متعلق خمس است، خوردنش اشکال ندارد. 👌🏻 اما از نظر اخلاقی – چون پرسیدند – بعضی‌ها می‌گویند اگر پول خمس در آن باشد ممکن است اثر وضعی داشته باشد. اگر بتوانید احتیاط کنید خوب است؛ به این معنا که اگر تبعات سویی ندارد نخورید، قبول نکنید، یا اینکه اگر مثلا متعلق خمس است – نه به این معنا که حتما متعلق خمس است یعنی شبهه دارید – خودتان خمسش را بپردازید یا اگر موردی هست که ممکن است از باب شبهه حرام شک داشته باشید، یعنی مثلا مال مردم باشد، به عنوان رد مظالم بپردازید؛ گرچه واجب نیست. 👈🏼 در حکم اولی که گفتیم شما یقین ندارید غذا از حرام است یا مخلوط به حرام است، خوردنش اشکالی ندارد. بنابراین در مجالس عزا که شرکت می‌کنید و طعام برای شما می‌آورند و امثال اینها، خوردنش اشکال ندارد، از نظر فقهی حرام نیست. اما اگر کسی بخواهد – خلاصه به قول معروف جز اولیای الهی باشد – پرهیز بیشتری داشته باشد احتیاط خوب است. 💻 منبع: سایت معظم له،گفتار حجت‌الاسلام والمسلمین فلاح‌زاده.احکام عزاداری @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش دوم 🌹حدسم درست بود او آلبوم رو آورد جلو و گفت : این نگاره می خوای ببینی ؟ آلبوم رو گرفتم عکسها از لحظه ی تولد بود تا هشت سالگی…….. دختر زیبایی که شور و شادی تو وجودش موج می زد همه جا در حال شیطنت بود و بیشتر عکس ها تو پاریس گرفته شده بود….. همراه مادر بزرگ فرانسوی و آقای رفعت …… ولی حمیرا تو همه ی اون عکس ها غمگین بود ….. گفتم خیلی نگار خوشگله درست شکل خودته… گفت نه بیشتر شبیه پدرشه کمتر به من رفته …. گفتم ولی من این طوری فکر نمی کنم …چه قدر همه جا خوشحال به نظر میاد …. با حسرت گفت : برای این که این طوری بود اصلا خودشو برای چیزی ناراحت نمی کرد. هر وقت می دید من ناراحتم ازم فاصله می گرفت…. و هیچوقت ازم نمی پرسید مامان چته؟ … مثل باباش بی عاطفه و بی محبت بود ….. گفتم در مورد یک بچه ی هشت ساله این طوری نگو ….. داشتم آلبوم رو نگاه می کردم که احساس کردم داره عصبی میشه ….این بود که زود جمعش کردم و گفتم میشه فردا تو اتاقم نگاه کنم ؟ گفت نه بسه دیگه و اونو با غیض ازم گرفت و گذاشت زیر تخت و پشتشو کرد به من و خوابید ….. می دونستم اخلاقش چه طوریه نمی خواستم مثل بقیه باهاش رفتار کنم ….. آهسته موهاشو نوازش کردم و گفتم من دارم می ببینم به زودی نگار میاد پیش تو بهت قول میدم بچه مادرشو خیلی دوست داره و نمی تونه ازش بگذره … اگر اونو می خوای باید یک کاری بکنی ….. بهت قول میدم دیگه از پیش تو جایی نره ………. وقتی پرسید مثلا چیکار؟ فهمیدم بغض داره ….. گفتم بدت نمیاد بگم ؟ قول میدی ؟ سرشو تکون داد و گفت بگو ……گفتم بشو مطابق میل اون خندون و خوشحال مثل اون …. بخند و مثل اون از زندگی لذت ببر …. دست منو پس زد و گفت بسه دیگه بخواب … اصلا برو تو اتاقت می خوام تنها باشم برو … مونده بودم چیکار کنم …. گفتم : حرف بدی زدم ؟ گفت : آخه تو ازچی خبر داری؟ از من چی می دونی ؟ برای خودت حرف می زنی ظاهر که شرط نیست …. من که احمق نیستم …. فکر می کنی خودم نمی دونم باید خوشحال باشم یا …….. حرفشو خورد و گفت :ولش کن لطفا برو… اصلا بد کردم آلبوم رو نشونت دادم …. تو هیچی نمی دونی …. هیچ کس نمی دونه …. من خورد شدم و دیگه تکه های من جمع شدنی نیست گاهی مثل حالا چنگ می زنم به زندگی تا دوباره خودمو بکشم بالا ولی نمیشه ببین من ، من ، حمیرا ، به تو متوسل شدم ببین چقدر بد بختم …. ببین نیاز به دست نوزاش تو دارم که شب یکی پیشم بمونه و به حرفم گوش کنه …. دلت برام می سوزه نه؟ گفتم نه به خدا چرا بسوزه دوستت دارم دلم می خواد مثل همه شاد باشی و زندگی کنی ….صد نفر کمه دلشون برای من بسوزه … منم به تو پناه آوردم ……. گفت: پاشو برو اتاق خودت …. گفتم نمیرم بزار همین جا بخوابم و سرمو گذاشتم رو بالش و فهمیدم با احتیاط تر باید باهاش حرف بزنم راست می گفت من نمی دونستم به اون چی گذشته و در مورد اون فقط به حرف دیگران قضاوت کردم و این خیلی بد بود…با خودم گفتم دیگه همیشه صبر می کنم تا خودش سر درد و دلش باز بشه……. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌺🍃يَهْدِي اللَّهُ لنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ✨ خدا هر كه را بخواهد با نور ✨ خويش هدايت مى ‏كند✨ 📚سوره مبارکه النور ✍آیه ۳۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚داستان کوتاه # دانشمندی آکواریومی را با دیواری شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچک تری که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ تر بود. دانشمند به ماهی بزرگ تر هیچ غذایی نداد تا تنها غذایش همان ماهی دیگر درون آکواریم باشد. مطابق انتظار او برای خوردن ماهی کوچک تر بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی برخورد نمود. دیوار شیشه ای به راحتی او را از غذای محبوب و لذیذش جدا کرده بود. بالا خره بعد از مدتی، از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به طرف دیگر آکواریوم و خوردن ماهی کوچک تر کاری غیر ممکن است. دانشمند شیشه ی وسط را برداشت، اما ماهی بزرگ تر هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد. او حتی به قسمت دیگر آکواریوم شنا نکرد. اما چرا؟ دیوار شیشه ای دیگر وجود فیزیکی نداشت، اما ماهی بزرگ درون ذهنش دیواری شیشه ای ساخته بود. دیواری که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. دیوار باور خودش. باورش به محدودیت. ❣«شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید» 📚حکایتها و داستانهای آموزنده #
🌹 امام حسین علیه السلام سوگند به خدا خون من از جوشش باز نمی ایستد تا،خداوند مهدی را برانگیزد 📚مناقب ابن شهر آشوب،ج۴،ص۸۵ 🌟🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚داستان_کوتاه # نوجوانی که احساس ناامیدی شدیدی می کرد به یک کارگردان سینما مراجعه کرد و گفت: من می خواهم بازیگر شوم. کارگردان از او پرسید: چه نقشی را می توانی اجرا کنی؟ نوجوان گفت: نقش یک آدم بدبخت و فلاکت زده را. کارگردان گفت: متاسفم. من در فیلم خودم به یک نوجوان خوشبخت و با نشاط نیاز دارم. اگر تمایل داشته باشی می توانی آن نقش را بازی کنی. اما یک شرط دارد. نوجوان پرسید: شرطش چیست؟ کارگردان گفت: شرطش این است که به مدت یک ماه نقش آدم های خوش بخت را تمرین کنی. نوجوان یک ماه نقش خوش بخت ها را به خود گرفت. مثل آن ها فکر کرد، مثل آن ها راه رفت، مثل آن ها زندگی کرد. در آخر ماه او به کارگردان مراجعه کرد و گفت: من دیگر برای بازیگری در سینما علاقه ای ندارم. یک ماه تمرین برای من کافی بود که بدانم زندگی خود نیز بازی است و من بازیگر، می خواهم در زندگی خود نقش خوش بخت ها را بازی کنم. 📚داستان کوتاه و آموزنده #
💕تصمیم بگیرید تا آینده‌ای را بسازید که دیگر هیچ شباهتی به گذشته شما نداشته باشد و بدانید که فاصله‌ی موفقیت و عدم آن، فقط یک خواستن است ... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚حکایتها وضرب المثلها آب زیر كاه به كسانی اطلاق می شود كه زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مكر و عذر و حیله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولی سیرتی نا محمود در مقام انجام مقاصد شوم خود بر آیند. آب زیركاه از ابتكارات قبایل و جوامعی بود كه به علت ضعف و ناتوانی جز از طریق مكر و حیله یارای مبارزه و مقابله با دشمن را نداشتند. به همین جهت برای آنكه بتوانند حریف قوی پنجه را مغلوب و منكوب نمایند، در مسیر او با تلاقی پر از آب حفر می كردند و روی آب را با كاه و كلش طوری می پوشانیدند كه هیچ عابری تصور نمی كرد آب زیر كاهی ممكن است در آن مسیر و معبر وجود داشته باشد. باید دانست كه ایجاد این گونه باتلاقهای آب زیركاه صرفأ در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعی امكان پذیر بود تا برای عابران وجود كاه و كلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خیال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از كاه و كلش گام بر می داشت و در درون آب زیركاه غرقه می شد. آب زیركاه در قرون و اعصار قدیمه جزء حیله های جنگی بود 📚حکایتها وضرب المثلها # @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🍵 خواص جوشانده جعفری برای لاغری و سنگ کلیه ☘️ جعفری از سبزی های است که خواص درمانی زیادی دارد و همینطور جوشانده آن در لاغری و درمان سنگ کلیه تاثیر دارد. ☘جعفری خون ساز هم هست ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 سردار عاقبت به خیر 🌴عده ای از مردم کوفه نقل می کنند: ما در کاروان زهیربن قین بودیم، همزمان با بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مکه، به سوی کوفه حرکت کردیم، از ترس بنی امیه، نمی خواستیم با کاروان حسین در یک منزل توقف کرده و با امام حسین ملاقات کنیم، هر وقت کاروان امام حسین حرکت می کرد ما می ایستادیم و هنگامی که توقف می کرد، ما حرکت می کردیم. 🌴از قضا در یکی از منزلگاه ها کاروان امام حسین توقف کرده بود، ما نیز ناچار در آنجا فرود آمدیم. در این میان نشسته بودیم و غذا می خوردیم ناگهان فرستاده امام حسین وارد شد و سلام کرد و گفت: زهیر! امام حسین تو را می خواهد. 🌴ما همگی از این پیش آمد مبهوت شدیم و زهیر اندکی به فکر فرو رفت، ناگاه همسرش به زهیر گفت: سبحان الله! ای زهیر! در مقابل دعوت فرزند پیغمبر درنگ می کنی؟ چه می شود که نزد او بروی و سخنانش را بشنوی و برگردی؟ 🌴زهیر پس از سخن شجاعانه همسرش تکانی خورد و برخاست و به خدمت امام حسین رفت، چیزی نگذشت شاد و خندان برگشت، به طوری که صورتش برافروخته شده بود. دستور داد خیمه او را برچینند و اسباب و وسایل او را به سوی کاروان امام حسین ببرند. 🌴سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم و می توانی نزد خویشان خود بروی، زیرا من دوست ندارم به خاطر من صدمه ببینی و من تصمیم دارم فدای امام حسین شوم. سپس اموال او را به عموزاده اش سپرد تا به خویشان وی تحویل دهد. 🌴در این وقت آن بانو اشک ریزان زهیر را وداع کرد و گفت: خداوند به تو خیر عنایت کند و تمنا دارم مرا روز قیامت نزد جد حسین علیه السلام یاد کنی. آنگاه به همراهان گفت: هر کس مایل است همراه من بیاید وگرنه اینجا آخرین دیدار من با شما است. 🌴اما داستانی برایتان بگویم: به جنگ رومیان که رفته بودیم، در جنگ دریایی به خواست خدا، ما پیروز شدیم و غنائم بسیار به دست ما آمد. سلمان که با ما بود پرسید: آیا از این غنیمتها که خداوند نصیبتان کرد خوشنودید؟ گفتیم: آری! البته که خوشنود هستیم. گفت: پس چقدر خوشحال خواهید بود هنگامی که سرور جوانان آل محمد (امام حسین) را درک کنید و در رکابش بجنگید؟ جهاد در رکاب او مایه سعادت دنیا و آخرت است. پس از آن با همه وداع کرد و در صف یاران حسین علیه السلام قرار گرفت. 📚 بحار ج 44، ص 371 و 372 @tafakornab @shamimrezvan