eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️پوشاندن زينت 🔷س 2234: با توجه به این که برای بانوان لازم نیست، اگر با حنا یا لاک یا انگشتر و مانند آن، دست را داده باشد نیز پوشاندن آن از نامحرم لازم نیست؟ ✅ج: در صورتی که دست یا صورت زینت یا داشته باشد، باید از نامحرم پوشانده شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و نهم ✍ بخش دوم 🌺شب برای خوابیدن رفتیم اتاق حمیرا بهش گفتم: تو اینجا راحتی ؟ چرا اتاقتو عوض نمی کنی؟ این جا اصلا برای تو خوب نیست ، من تعجب می کنم تا حالا اینجا موندی من که داستان تو رو شنیدم دلم نمی خواد امشب اینجا بخوابم …. بیا بریم اتاق من ، یا اصلا بیا یک کاری بکنیم اتاقمونو با هم عوض کنیم ، چی میگی ؟ سرشو تکون داد و گفت : من وسایلم زیاده اونجا جا نمیشه کمد درست و حسابی هم نداره …بعد رفت تو فکر … 🌺گفتم عمه الان بیداره بزار بهش بگم با هم یک فکری بکنیم دیگه اینجا نمون …. با عجله رفتم پایین ولی عمه و علیرضا خان رفته بودن ، تو اتاقشون و منم برگشتم بالا ……… و موکول شد برای فردا …. بهش گفتم تا حالا روی زمین خوابیدی ؟ گفت : آره برای چی؟ گفتم بیا امشب جا بندازیم روی زمین تو اتاق من بخوابیم … خندش گرفت و گفت تو دیوونه ای …. باشه موافقم ……… تشک اون دونفره و خیلی سنگین بود سرشو گرفتیم و با هم کشیدیم و چون سخت بود خندمون گرفت ؛؛ از سر و صدای ما ایرج اومد بیرون …. 🌺با تعجب پرسید دارین چیکار می کنین ؟ گفتم : دیگه نمی خوایم تو این اتاق بخوابیم … پرسید چرا ؟ گفتم همین طوری خوشمون نمیاد …. گفت خوب منو صدا می کردین این برای شما سنگینه …… 🌺و خودش تشک رو دو لا کرد و به راحتی بلند کرد و برد تو اتاق من…. بعد گفت : خوب هر چی می خواین بگین من بیارم . حمیرا گفت : نمی خواد بقیه شو خودمون می تونیم …. ایرج از من پرسید واقعا برای چی ؟ گفتم توی خونه اتاق دیگه ای نیست که اتاق حمیرا رو عوض کنیم ؟ گفت : نمی دونم این اتاق بغل حموم هست ولی سالهاس ازش استفاده نشده …. 🌺گفتم فردا به عمه میگی ترتیبشو بدیم . گفت : باشه خودم کسی رو میارم درستش کنه اصلا میدم رنگش کنن حمیرا چه رنگی دوست داری ؟ گفت: رنگ نه ؛ یک کاغذ دیواری خوب و روشن بهتر نیست؟ ایرج گفت : صبر کنین و رفت پایین و دسته کلید رو آورد و درِ اتاق رو باز کرد….. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
✨فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَامًا ✨وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ ✨فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ ✨عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا ﴿۱۰۳﴾ ✨و چون نماز را به جاى آورديد خدا را ✨در همه حال ايستاده و نشسته و بر ✨پهلوآرميده ياد كنيد پس چون ✨آسوده ‏خاطر شديد نماز را به طور كامل ✨به پا داريد زيرا نماز بر مؤمنان در ✨اوقات معين مقرر شده است (۱۰۳) 📚سوره مبارکه النساء ✍آیه ۱۰۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 👌داستان کوتاه 💠پاسخ کودک در کلاس، از علوم مختلف❗️ 🌷حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم در ضمن بیانی مفصّل حکایت فرماید: 🔰روزی یک نفر عرب بادیه نشین به قصد حجّ خانه خدا حرکت کرد و در حال احرام چند تخم کبوتر از لانه کبوتران برداشت؛ و آن ها را شکست و خورد، سپس متوجّه شد که در حال احرام نباید چنین می کرد. و چون به مدینه بازگشت از مردم سؤ ال نمود خلیفه رسول اللّه صلی الله علیه و آله کیست؟ و منزلش کجاست؟ او را نزد ابوبکر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست. و بالا خره در نهایت اعرابی را نزد امیرالمؤ منین علی علیه السلام آوردند و حضرت پس از مذاکراتی اظهار نمود: آنچه سؤ ال داری از آن کودکی که در کلاس نزد معلم نشسته است بپرس که او جواب کافی را به تو خواهد داد. اعرابی گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون»، پیغمبر خدا رحلت کرد و دین بازیچه افراد قرار گرفت و اطرافیان او مرتدّ شده اند. حضرت امیر علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست و افکار بیهوده در خود راه مده؛ و از این کودک آنچه می خواهی سؤ ال کن تا تو را آگاه نماید. 🍃وقتی اعرابی متوجّه کودک یعنی؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبی (علیه السلام) شد دید قلمی به دست گرفته و مشغول خطّ کشیدن روی کاغذ می باشد؛ و معلّم او را تشویق و تحسین نموده و به او آفرین می گوید. اعرابی خطاب به معلّم کرد و گفت: ای معلّم! اینقدر او را تعریف و تمجید و تحسین می کنی، که گویا تو شاگردی و کودک، استاد تو است!؟ اشخاصی که در آن جلسه حضور داشتند خنده ای کردند و گفتند: ای أعرابی! تو سؤ ال خود را بیان کن و پراکنده گوئی مکن. اعرابی گفت: ای حسن، فدایت گردم! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم؛ و پس از آن که احرام بستم، به لانه کبوتران برخورد کردم؛ و تخم آن ها را برداشته و نیمرو کردم و خوردم و این خلاف را از روی عمد و فراموشی مسئله انجام دادم. 🍃حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: ای اعرابی! کار تو عمدی نبود و در سؤال خود اشتباه کردی. أعرابی گفت: بلی، درست گفتی و من از روی نسیان و فراموشی چنین کردم، اکنون باید چه کنم. حضرت مجتبی علیه السلام که مشغول خطّ کشی روی کاغذ بود فرمود: به تعداد تخم کبوتران که مصرف کرده ای، باید شتر جوان مادّه تهیه کنی؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گیری کنند؛ و برای سال آینده هر تعداد بچّه شتری که به دنیا آمد، آن ها را هدیه کعبه الهی قرار دهی و قربانی کنی تا کفّاره آن گناه باشد. اعرابی گفت: این کودک دریائی از معارف و علوم الهی است؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت که تو خلیفه رسول اللّه باید باشی. 🍃آن گاه حضرت مجتبی سلام اللّه علیه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم؛ و پدرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلیفه بر حقّ وی خواهد بود. أعرابی گفت: پس ابوبکر چکاره است؟ فرمود: از مردم سؤ ال کن که او چکاره است. در همین لحظه صدای تکبیر مردم بلند شد و حضرت امیر علیه السلام فرمود: شکر و سپاس خداوندی را که در فرزندم علم و حکمتی را قرار داد که برای حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام قرار داده بود. 📚منابع: 1) منتخب طريحى: ص 269 2) مدينة المعاجز: ج 3، ص 289 3)بحارالانوار: ج 43، ص 302 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ✋🍂 ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﻨﺪ🍂 ﺷﺎﯾﺪ ﭼﻮﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ🍂 ﻭﻟﯽ ﺩﺭﺧﺖ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺻﺒﺮﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﺴﺖ🍂 ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﺁﺭﯼ🍂 ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ: خدایی هست🍂❤🍂 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حکایتی تاریخی در ایران از دیرباز مثلی در میان مردمان رواج داشته است که . ریشه این امر را می‌توان در داستان‌های تاریخی بدین صورت به دست آورد: بزرگمهر كه وزیر انوشیروان بود، همیشه پیش از این كه شاه از خواب بیدار شود، به قصر انوشیروان می‌رفت و كارهایش را شروع می‌كرد. هر وقت هم انوشیروان را می‌دید می‌گفت: «سحر خیز باش تا كامروا باشی». تكرار این حرف باعث رنجش خاطر انوشیروان شده بود اما چون بزرگمهر را دوست داشت و به او نیازمند بود، چیزی نمی‌گفت. انوشیروان نقشه‌ای كشید و در یكی از روزها كه بزرگمهر در تاریك روشن صبحگاهی از خانه خارج شده بود، چند نفر را بعنوان دزد سر راه او قرار داد. دزدها بر سر او ریختند و لباس گران قیمت و اشیای با ارزشی را كه همراه داشت دزدیدند؛ انوشیروان كه به دنبال فرصتی می‌گشت تا زهر خود را خالی كند، تا بزرگمهر را دید پوزخندی زد و گفت: «چه شده؟ شنیده‌ام كه دزدان به سرت ریخته‌اند و همه چیزت را به غارت برده‌اند؛ این هم نتیجه سحرخیزی. آیا باز هم می‌گویی سحر خیز باش تا كامروا باشی؟» بزرگمهر گفت: «بله، باز هم می‌گویم سحر خیز باش؛ دزدها از من سحرخیزتر بودند، به همین دلیل به آن چه كه می‌خواستند رسیدند و كامروا شدند». @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍁وقتی داری روزهای سختی رو میگذرونی 🍂و متعجب که پس خدا کجاست 🍁اینو همیشه یادت باشه که 🍂استاد موقع امتحان سکوت میکنه ... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ 🏴داستان مـعـنوی ✍شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی نبود، ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین علیه‌السّلام برمی‎خورد، به حضرت سلام می‎داد. آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پرونده‎ی اعمالش را رسیدگی کردند و دیدند جهنّمی ‎تمام عیار است. لذا حکم صادر شد او را به جهنّم ببرند. ملائکه پرونده‎ی او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بین راه آن شخص بیرق امام حسین علیه‌السّلام را دید. محکم ایستاد و به ملائکه‎ای که او را می‎بردند گفت من در دنیا هیچ ‌‎وقت بدون سلام کردن از این بیرق‎ها رد نشدم و الآن هم باید بروم یک سلام بکنم، بعد با شما به جهنّم می‎آیم. ملائکه گفتند نمی‎شود، کار تو تمام است و باید به جهنّم بروی. تا این گفتگو بین آنها در گرفت، حضرت اباعبدالله علیه‌السّلام که پای آن بیرق ایستاده بودند یک نگاه به آنها کردند و با همین نگاه، آن شخص و ملائکه‎ی همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده فرمودند گفتگوی شما بر سر چه بود؟ ملائکه پرونده‎ی اعمال آن شخص را تقدیم حضرت کردند. حضرت نگاهی به آن کردند و به آن شخص فرمودند: این چیه؟ (یعنی چیز خوبی نیست) و پرونده را به ملائکه پس دادند. ملائکه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند امّا در بین راه متوجّه شدند که به سمت بهشت می‎روند خیلی تعجّب کردند! به پرونده‎ی آن شخص نگاه کردند، دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامه‎ی اعمال آن شخص نوشته‎اند:‌ یا مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ الحَسَناتِ‌ای کسی که بدی‎ها را به خوبی تبدیل می‎کنی. ملائکه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند. 📚مصباح الهدی تٱلیف استاد مهدی طیّب @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸دلم مے‌خواهدباتمام وجود 💕صدایت ڪنم"یااللهُ یارحمان" 🌸وقتےنام‌هاےزیبایت رازمزمہ 💕مےڪنم امیددرقلبم جوانہ میزند! 🌸نام‌هاےقشنگت امیدقلبم است، 💕امیدےڪہ بوےناب بهشت مےدهد! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨﷽✨ ✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و.... 💥در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔴 ✅هفت دلیل برای آن‌که همراه غذا پیاز بخورید: 🔸کاهش قندخون 🔸کاهش کلسترول خون بالا 🔸کاهش فشارخون بالا 🔸کاهش ریسک ابتلا به سرطان 🔸خون ساز 🔸ضد درد 🔸استخوان ساز
✨﷽✨ ✨ 💕هیچ چیز زشت نیست، مگر داوری کردن دیگران هیچ چیز گناه نیست، مگر چپاول دارایی مردم و مردم آزاری هیچ کس اسطوره نیست، مگر در مهربانی و آدمیت ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
قبل از خواب همه را ببخش ... و به خــــــدا بسپار بعد بخواب... برای شروع یک روز نو باید آرام و سبک باشی... بار سنگین اشتباهات اطرافیان را بر دوش نگیر... ✨ 💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 🧡 خدایا 😇 حس شیرین بودنت رو💛 در تک تک لحظه های زندگی بهمون هدیه کن☺️ 🧡بسم الله الرحمن الرحیم🧡 💛الهی به امیدتو💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸‏شروع روز را 💕پُر برکت می کنیم 🌸صبحمان را معطر می کنیم 💕نفسمان را خوشبو می کنیم   🌸به ذکر صلوات بر 💕حضرت محمد(ص) 🌸و خاندان مطهرش 🌸برای امروزتون برکتی عظیم 💕و معجزه های خدایی آرزومندم 🌸 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 💕وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُم 🌸امروزتون پر از بهترینها🌸
☝️۰۰۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١۵ مهر ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۴٠ ☀️طلوع آفتاب: ٦.٠٣ 🌝اذان ظهر: ١١.۵٢ 🌑غروب آفتاب: ١٧.۴١ 🌖اذان مغرب: ١٧.۵٩ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.١٠
☝️ یـا ارحـم الـراحمیــن... سه شنبـه... صدمرتبه... "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس
🍛🍲🍜🍝🍳🍞🥛🍯 ❤️امیرالمؤمنین علی(ع): خـوردن غـــــذا جان را گرامـےتر و سلامت را پايدارتر مــےســـازد. 📚غررالحکم ،ج۴ ،ص۵۱۹ ،ح۶۸۱۹ ⇩⇩⇩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامی پُـر از مهـر🧡 بر قلب هایی که جز❤️ عشـق و دوست داشتن🧡 چیزی نیاموخته اند.❤️ سه شنبه تـون سرشـار از شادی💛 عشق❤️ مهر 🧡 و آرامش❣ صبح سه شنبه تون زیبا 🍁🍂
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و نهم ✍ بخش‌ سوم 🌺اتاق بزرگ و خوبی بود پر از اثاثیه و چیزهای قدیمی ، پرده های شیک و لوستر بسیار زیبا چند تا مبل و صندلی قدیمی هم اونجا بود….. به دور و بر اتاق نگاه کردم و دیدم اینجا بهترین جاس که حمیرا می تونه شب ها راحت بخوابه …. به ایرج گفتم : میشه زحمت بکشی ترتیبشو بدی ؟ 🌺گفت : آره حتما برای یک دونه خواهرم هر کاری می کنم …. فردا حتما میرم دنبالش … وقتی خواستیم بخوابیم … یک عالمه مقدمه چینی کردم و از هر دری حرف زدم تا بالاخره تونستم جرات کنم و به حمیرا بگم : من امروز بدون اجازه ی تو یک کاری کردم اگر بگی نه حق داری ولی یک کم فکر کن…ببین چه کاری برات خوبه ، هر کاری می خوای با من بکن……….. یک مرتبه حمیرا داد زد ای بابا چیکار کردی؟ بگو ببینم …. داری گیجم می کنی .. 🌺گفتم برات از دکتر وقت گرفتم…….( و یک نفس راحت کشیدم )….خودمو برای اعتراض اون آماده کرده بودم ولی پرسید: چی بهش گفتی ؟ می دونه چی به سرم اومده ؟ گفتم : آره دیگه اول ازش پرسیدم ببینم می تونه تو رو خوب کنه گفت اگر خودش بخواد زود خوب میشه ولی اگر نخواد اصلا نیارش …. پرسید کی ؟ 🌺گفتم فردا شب ….بدون اینکه دیگه حرف بزنه چشماشو گذاشت رو هم ….کمی بعد گفت : رویا ؟ گفتم جانم ….گفت : راست گفتی اینجا بهتره دیگه از اون اتاق بدم میومد واقعا راست گفتی ……. کمی بعد دوباره منو صدا کرد … رویا ؟ قول میدی بین خودمون بمونه و هیچکس نفهمه تا بهتر بشم ؟ گفتم آره چَشم به کسی نمیگم تا خوب بشی ..توام قول بده تا خوب نشدی دست از تلاش بر نداری …. ….. 🌺فردا وقتی دانشگاه برگشتم… به اسماعیل گفتم منتظر بمون تا با حمیرا خانم بیام ….. حمیرا حاضر منتظر من بود به عمه گفته بودیم می خوایم بریم خرید….. من با دورغ گفتن راحت نبودم و فکر می کردم دارم گناه کبیره می کنم ….. حالا باید مراقب می بودیم چون اسماعیل هم که خیلی فضول بود و فورا به مرضیه همه چیز رو می گفت هم در جریان قرار نگیره …..برای همین سر کوچه پیاده شدیم …… راستش از کاری که می کردم می ترسیدم اگر اتفاقی می افتاد همه از چشم من می دیدن و همش با خودم می گفتم باید به ایرج بگم …. و قصد همین کارو هم داشتم.. 🌺دکتر جمالی با حمیرا رفت تو اتاق و من منتظر نشستم یک ساعتی شاید بیشتر طول کشید و بالاخره اومدن بیرون … دکتر برای بعد از عید فطر دوباره وقت گذاشت که حمیرا رو ببینه …… از دکتر تشکر کردیم و اومدیم بیرون……حمیرا صورتش سفید شده بود و به خاطر لاغری بیش از حدی که پیدا کرده بود حالت ترحم آمیزی به خودش گرفته بود…. انگار باز از یادآوردی اون خاطره ی تلخ رنج زیادی برده بود ، صبر کردم تا خودش بگه نتیجه چی بوده ….ولی به شدت تو فکر بود…. 🌺پس آروم کنارش موندم تا به ماشین نزدیک شدیم طاقتم تموم شد پرسیدم خوب بود یا نه ؟ گفت: نمی دونم …ولی چه فایده ، کاش همون موقع که زن رفعت بودم این کارو می کردم ….. تا رسیدیم خونه ساعت نزدیک نه شب بود خیلی از اذان گذشته بود و می دونستم الان عمه عصبانیه با عجله خودمون رو رسوندیم بدون اینکه چیزی خریده باشیم به حمیرا گفتم 🌺می دونم بهت قول دادم ولی این چیزی نیست که ما به کسی نگیم من از پنهون کاری خوشم نمیاد …اگر دیدی که برات خوبه به عمه بگو اونم تو جریان باشه … گفت : مامانم؟میگه به هیچ کس نگو می ترسه درز کنه و آبروششون بره …فعلا ولش کن ؛؛حالا من خوب بشم؛ برای اونم یک فکری می کنیم …. نمی دونم شاید بعدا گفتم ….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 : 🔸 «نَهىٰ رَسولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و اله أن يَكونَ الرَّجُلُ طولَ اللَّيلِ كَالجيفَةِ المُلقاةِ، وأمَرَ بِالقِيامِ مِنَ اللَّيلِ وَالتَّهَجُّدِ بِالصَّلاةِ.» 🔹 «پيامبر خدا صلی الله علیه و آله از این که کسی تمام شب را چون مردار دورافکنده‏ای [در بستر افتاده] باشد، نهی فرمود، و به برخاستن در پاره‏ای از شب و خواندن نماز شبانگاهی فرمان داد». 📚 دعائم الإسلام: ج۱ ص۲۱۱
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و نهم ✍ بخش چهارم 🌺حدسم درست بود عمه عصبانی بود ولی ایرج داشت منفجر می شد کم مونده بود سر من داد بزنه …. بهش یک چشمک زدم و یواشکی گفتم به خاطر حمیرا بود … ولی راضی نشد ، حمیرا خودشو جلو انداخت و با عصبانیت گفت : من بردمش با هم بودیم اسیر شما ها که نیستیم دلمون خواست بریم بگردیم…. هر دو به خاطر اون ساکت شدن …. منم که خیلی گرسنه بودم زود برای خودم یک چایی ریختم و نشستم سر میز …. ایرج بدون اینکه حرفی بزنه رفت بالا …… منم دیگه حرفی نزدم و چون چند روز بود درس نخونده بودم بعد از شام رفتم بالا….دیدم تمام اثاث اون اتاق بیرونه و قیامتی اونجا بر پاست …. 🌺کارگر ها هنوز کار می کردن و شنیدم که افطار هم همون جا مونده بودن تا اتاق رو همون شب تموم کنن … من که رسیدم دیگه کار کاغذ دیواری داشت تموم می شد …. با اینکه ، ایرج یک کلمه با من حرف نزد و انگار با من قهر بود…. زیر لب گفتم الهی من قربونت برم که اینقدر خوبی … عاشقتم …. همون شب کار جابجا کردن هم به کمک مرضیه و کریم و اسماعیل تموم شد و به جز پرده ی اتاق که باز کرده بودن تا تمیزش کنن همه چیز حاضر شد … اون اتاق پرده ها و لوستر خیلی شیک و قشنگی داشت . از عمه پرسیدم اینجا قبلا اتاق کی بوده؟ 🌺گفت : منو علیرضا ..تا بچه ها کوچیک بودن من اینجا بودم تا نزدیک اونا باشم …..با خودم گفتم پس وقتی اون اتفاق برای حمیرا افتاد شما کجا بودین ؟ حمیرا تونست اونشب رو تو اتاق جدید بخوابه منم پیشش نرفتم و به هوای درس خوندن تنهاش گذاشتم تا ببینم بازم اگر تنها باشه ناله می کنه یا نه… و اینو به دکتر بگم …. چون یادم رفته بود ناله های شبونه ی حمیرا رو بهش بگم …. ایرج خیلی تلاش کرد تا همون شب کار و تموم کنه و خیلی خسته بود ، ولی با من حرف نمی زد و بدون شب به خیر رفت به اتاقش …. همون طور که به در بسته ی اتاق نگاه می کردم 🌺گفتم بابا لنگ دراز من اخلاق بد هم خیلی داره ….. ولی می دونستم که اگر موضوع رو بفهمه خودش منو می بخشه ….موقع سحری هم زیاد حرف نزد …. صبح زود بیدار شدم اون روز من ساعت یازده تعطیل می شدم …. کمی به خاطر اولین قهر ایرج کسل بودم یک جوری که ایرج هم بشنوه بلند گفتم عمه جون من ساعت یازده تعطیل میشم زود میام خونه…. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
‼️شستن به روش بخارشوی 🔷س 5358: آیا شستن به روش را از بین می برد؟ ✅ج: برای چیز نجس باید پس از برطرف کردن عین نجاست، دوبار با یا یک بار با شسته شود و بخارشویی، نجاست را تطهیر نمی کند.