eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 ( مزاج معتدل)😋 ✴️•⇦ بهترین معجون تقویتی برای مغز جلوگیری ازپوکی استخوان وآلزایمر ✅ مواد لازم 🔰 مغزبادام: ۱۵ عددمتوسط 🔰 آب:یک لیوان 🔰 عسل یاخرما: ۱ قاشق غذاخوری عسل یا ۲ عددخرما ✅ طرز تهیه 🔸 بادام هارامیتوانیم ازشب قبل درمقداری آب خیس کنیم و بعدپوست آن راجداکنیم و یا میتوانیم بادام هارا درآب درحال جوش بریزیم یک قل که زد ازروی حرارت برداریم بعدازولرم شدن پوستشان راجداکنیم ""بهتراست بادام هاباپوست استفاده شود"". بادام هارا با آب وعسل یاخرمادرمخلوط کن میریزیم وآماده میکنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سه چیز زیباست 🍀بی خبر دعایت کنند 🌸نبینی نگاهت کنند 🍀ندانی یادت کنند 🌸در این آدینه آبان‌ماه 🌸دعاتون میکنم به خیر 🍀نگاهتون میکنم به پاکی 🌸یادتون میکنم به خوبی 🍀تقدیم به شما 🌸آدینه آبان ماهتون مبارک
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش چهارم 🌸بعد آهنگ بوی گندم داریوش رو که روی یک کارتریج داشت گذاشت و خودشم باهاش شروع کرد به خوندن و من برای اولین بار دیدم که اون صدای خوبی داره ….. گفتم ایرج تو رو خدا خاموش کن خودت بخون من نمی دونستم تو اینقدر صدات خوبه … خندید و گفت بلد نیستم اون که می خونه می تونم همین جوری هیچی بلد نیستم …… واقعا سرم گرم شدم و نفهمیدم کی به کرج رسیدیم …. و از اونجا راهی تهران شدیم …..و ساعت هفت رسیدیم خونه …… وقتی می رفتیم ، علیرضا خان کارخونه بود و تورج هم نبود که ازشون خداحافظی کنیم ولی حالا همه به استقبال ما اومده بودن … و با تعجب دیدم مینا و سوری جون و آقای حیدری هم اونجان …. 🌸انگار با اصرار تورج اومده بودن عمه و تورج برامون سنگ تموم گذاشتن و اتاق ایرج رو بطور کلی عوض کرده بودن همه چیز اون نو بود و درست مثل اتاق عروس شده بود …نمی دونستم در مقابل این محبت های عمه چی بگم ……. 🌸عمه رو بغل کردم که ازش تشکر کنم …ولی اون دستمو کشید و برد تو اتاق حمیرا و درو بست و گفت بیا باهات کار دارم …. گفتم می خواستم ازتون تشکر کنم ….گفت اییییی اینو ول کن من مادرتم…. من نکنم کی بکنه …. می خواستم بگم ……گفتم عمه جون کاش می گذاشتین من به عنوان جهازم اون اتاق رو درست کنم …گفت : جهاز تو با من بوده و این خونه دیگه مال توام هست… پس ولش کن به من گوش کن …(اون بی تاب بود تا چیزی به من بگه ) این دختره چی می خواد دقیقه ای یک بار میاد اینجا ؟ای بابا اصلا … تو نبودی..با تورج میومد که مثلا کمک کنه اتاق تو رو درست کنیم … هر چی می گفتم نمی خوام مگه من خودم دست و پا چلفتی ام به خرجش نمی رفت که نمی رفت به خدا بهش محل نمی زارم بازم میاد ، حالام تورج ور داشته اینارو آورده اینجا که رویا می خواد بیاد ای بابا من حوصله ی اینا رو ندارم تو یک چیزی بهشون بگو حالا امشب که اومدن ولی دیگه نزار این دختره خودشو به ما بچسبونه …. 🌸نه اینکه عمه جون ازش بدم بیاد ها از سوری خانم هم بدم نمیاد ولی اینکه هر روز اینجا باشن نمی خوام …بعدم راستش به تورج و مینا شک کردم …. دارن شورشو در میارن …. راحت دخترو میارن تو خونه و آخر شب می بره می رسونه … می ترسم عمه …به خدا وهم ورم داشته می ترسم … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و دوم ✍ بخش پنجم 🌸یک وقت بلایی سرم نیارن رویا ؟ … من این دختر رو نمی خوام ها گفته باشم ….نه اینکه دختر بدی باشه ولی لیاقت تورج خیلی بیشتر از ایناس …. صدای ایرج اومد که منو صدا می کرد در حالیکه عمه هنوز درد دل داشت و دلش می خواست از اونا بد گویی کنه با هم رفتیم پایین …. مینا داشت چایی می ریخت ..عمه با آرنج زد تو پهلوی منو با سر اشاره کرد و گفت … دیدی ؟تحویل بگیر ….. من یک چشم غره به تورج رفتم …. با سر پرسید چی شده ؟ گفتم حالا بهت میگم….. 🌸مینا همین جور مشغول پذیرایی بود درست انگار اینجا خونه ی خودشه …. راستش حرص منم داشت در میومد عمه داشت خون خونشو می خورد … و سوری جون بی خیال داشت با عمه حرف می زد ….آقای حیدری هم کنار ایرج نشسته بود و با اون حرف می زد…… علیرضا خان هی فندک می زد که پیپ شو روشن کنه و اونم روشن نمی شد و باز دوباره می زد تق …تق …تق … یک مرتبه عمه داد زد بسه دیگه نزن…..مرضیه برو اون کبریت رو بیار بده به آقا…… توام بشین مینا نمی خوام کار کنی مگه نمی ببینی من کارگر دارم بشین دیگه ……. علیرضا خان اصلا به روی خودش نیاورد و چند تا فندک دیگه زد و بعد کبریت رو از مرضیه گرفت و پیپ رو روشن کرد…. 🌸مینا رفت نشست ، ولی سرخ شده بود و معلوم بود حال خوبی نداره سوری جون هم رفته بود تو هم …… اما تورج … دوتا دستشو گذاشت بین دو زانو شو کمی خودشو خم کرد و گفت :خوب حالا زود تر شام بخوریم که امشب مینا باید سنگ تموم بزاره برای دوستش و تا اونجایی که می تونه بخونه که فکر کنم دل شکوه خانم هم برای صداش تنگ شده …….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
✍امام حسین (ع): ‌ حضرت مهدى (ع) داراى غيبتى است كه گروهى در آن مرحله مُرتد مى شوند و گروهى ثابت قدم مى مانند و اظهار خشنودى مى كنند. افراد مرتد به آنها مى گويند: «اين وعده كى خواهد بود اگر راست میگویید؟» كسى كه در زمان غيبت در مقابل اذيّت و آزار و تكذيب آنها صبور باشد، مجاهدى است كه با شمشير در كنار رسول خدا (ص) جهاد كرده است. ‌ 📚بحارالأنوار، ج 51، ص 133
🔸آنتن‌های ماهواره‌ای ❓سؤال: آیا خرید و نگهداری و استفاده از دستگاه گیرنده‌ی برنامه‌های تلویزیونی از جایز است؟ و اگر دستگاه گیرنده‌ مجانی به دست انسان برسد چه حکمی دارد؟ ✅پاسخ: دستگاه ماهواره‌ای از این جهت که صرفا وسیله‌ای برای دریافت برنامه‌های تلویزیونی است که هم برنامه‌های حلال دارد و هم برنامه‌های حرام، حکم آلات مشترک را دارد. لذا خرید و فروش و نگهداری آن برای استفاده در امور حرام، حرام است و برای استفاده‌های حلال جایز است. ولی چون این وسیله برای کسی که آن را در اختیار دارد زمینه‌ی دریافت برنامه‌های حرام را کاملا فراهم می‌کند و گاهی نگهداری آن مفاسد دیگری را نیز در بردارد خرید و نگهداری آن جایز نیست مگر برای کسی که به خودش مطمئن است که استفاده‌ی حرام از آن نمی‌کند و بر تهیّه و نگهداری آن در خانه‌اش مفسده‌ای مُترتّب نمی‌شود. ولی اگر قانونی در این مورد وجود داشته باشد باید مراعات گردد. 📚 استفتائات رهبری
🍃بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ 🍃إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۸۶﴾ 🍃اگر مؤمن باشيد باقيمانده حلال خدا 🍃براى شما بهتر است (۸۶) 📚 سوره مبارکه هود ✍ آیه ۸۶
‍ 🌴 🌴 ⚫️ عنایت حضرت مهدی عج ⚫️ آقا سید عبدالرحیم خادم مسجد جمکران می گوید: « در سال وبا (سال 1322) بعد از گذشتن مرض، روزی به مسجد جمکران رفتم. دیدم مرد غریبی در آن جا نشسته است. احوال او را پرسیدم. گفت: من ساکن تهران می باشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی و خرید و فروش دخانیات داشتم؛ اما پس از مدتی سرمایه ام تمام شد؛ چون به مردم نسیه داده بودم و وقتی وبا آمد آنها از بین رفتند و دست من خالی شد؛ لذا به قم آمدم. در آن جا اوصاف این مسجد را شنیدم. من هم آمدم که این جا بمانم، تا شاید حضرت ولی عصر ارواحنا فداه نظری بفرمایند و حاجتم را عنایت کنند. سید عبدالرحیم می گوید: مشهدی علی اکبر سه ماه در مسجد جمکران ماند و مشغول عبادت شد. ریاضتهای بسیاری کشید، از قبیل: گرسنگی و عبادت و گریه کردن. روزی به من گفت: قدری کارم اصلاح شده؛ اما هنوز به اتمام نرسیده است. به کربلا می روم. یک روز از شهر به طرف مسجد جمکران می رفتم. در بین راه دیدم، او پیاده به کربلا می رود. شش ماه سفر او طول کشید. بعد از شش ماه، باز روزی در بین راه، ایشان را که از کربلا برگشته بود، در همان محلی که قبلاً دیده بودم، مشاهده کردم. با هم تعارف کردیم و سر صحبت باز شد. او گفت: در کربلا برایم این طور معلوم شد که حاجتم در همین مسجد جمکران داده می شود؛ لذا برگشتم. این بار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول ریاضت کشیدن و عبادت بود. تا آن که پنجم یا ششم ماه مبارک رمضان شد. دیدم می خواهد به تهران برود. او را به منزل بردم و شب را آن جا ماند. در اثنای صحبت گفت: حاجتم برآورده شد. گفتم: چطور؟ گفت: چون تو خادم مسجدی برایت نقل می کنم و حال آن که برای هیچ کس نقل نکرده ام. من با یکی از اهالی روستای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی یک نان جو به من بدهد و وقتی جمع شد پولش را بدهم. روزی برای گرفتن نان رفتم. گفت: دیگر به تو نان نمی دهم. من این مسأله را به کسی نگفتم و تا چهار روز چیزی نداشتم که بخورم مگر آن که از علف کنار جوی می خوردم، به طوری که مبتلا به اسهال شدم. این باعث شد که من بی حال شوم و دیگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می آمدم. نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسید. دیدم سمت کوه « دوبرادران » ( نام دو کوه در اطراف مسجد جمکران ) روشن است و نوری از آن جا ساطع می شود، بحدی که تمام بیابان منور شد. ناگهان کسی را پشت در اتاقم که یکی از حجرات بیرون مسجد بود دیدم، مثل این که در را می کوبید. سیدی را با جلالت و عظمت پشت در دیدم. به ایشان سلام کردم؛ اما هیبت ایشان مرا گرفت و نتوانستم حرفی بزنم. تا آن که آمده و نزد من نشستند و بنای صحبت کردن را گذاشتند، و فرمودند: « جده ام فاطمه علیها السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شفاعت کرده که ایشان حاجتت را برآورند. جدم نیز به من حواله نموده اند. برو به وطن که کار تو خوب می شود. و پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرموده اند: برخیز برو که اهل و عیالت منتظر می باشند و بر آنها سخت می گذرد. » من پیش خود خیال کردم که باید این بزرگوار حضرت حجت علیه السلام باشد؛ لذا عرض کردم: سید عبدالرحیم خادم این مسجد نابینا شده است شفا شفایش بدهید. فرمودند: « صلاح او همان است که نابینا بماند. بعد فرمودند: بیا برویم و در مسجد نماز بخوانیم. » برخاستم و با حضرت بیرون آمدیم، تا به جاهی که نزدیک درب مسجد می باشد، رسیدیم. دیدم شخصی از چاه بیرون آمد و حضرت با او صحبتی کردند که من آن را نفهمیدم. بعد از آن به صحن مسجد رفتیم که دیدم، شخصی از مسجد خارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به حضرت داد. ایشان وضو گرفتند و به من هم فرمودند: با این آب وضو بگیر. من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شدیم. عرض کردم: یابن رسول الله چه وقت ظهور می کنید؟ حضرت با تندی فرمودند: تو چه کار به این سؤالها داری؟ عرض کردم: می خواهم از یاوران شما باشم. فرمودند: هستی؛ اما تو را نمی رسد که از این مطالب سؤال کنی و ناگهان از نظرم غایب شدند؛ اما صدای حضرت را از میان چاهی که پای قدمگاه در صفه ای که در و پنجره چوبی دارد و داخل مسجد است، شنیدم که فرمودند: برو به وطن که اهل و عیالت منتظر می باشند. در این جا مشهدی علی اکبر اظهار داشت که عیالم علویه (سید) می باشد. » 🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
✨﷽✨ ✨ ✅‍۱۰چیز۱۰چیزدیگررامےخورد نیکی بدی را تکبرعلم را توبه گناه را دروغ رزق را عدل ظلم را غم عمررا صدقه بلارا خشم عقل را پشیمانی سخاوت را غیبت حسن عمل را
✨انتظار جمعه ای رو میکشیم که معطر از نسیم و نرگسه🌼 به فرشته ها بگو دعا کنن🤲 نکنه صدای ما نمیرسه 😔 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج 💚
ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻣﺎﻥ ﺷﺎﺩﺍﺏ تر ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ﺟﺰﺧﻮﺩﻣﺎﻥ، ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ،
💚 یا حَنّانُ یکی از نامهای خداوند است به معنای؛ 🔸پر مهر 🔸پر عطوفت 🔸مهربان و دلسوز 🔸پر شفقت 🔸 مشتاق  🔸 آنكه نسبت به چيزى عاطفه و مهربانى دارد 💚حنان کسی است که می‏پذیرد کسانی را که از او اعتراض میکنند ❤️به هر نام تو که می اندیشم، محبتت در قلبم بیشتر از پیش میشود. به کدامین نام بخوانمت زیبا... ❣بسم الله الرحمن الرحیم ❤️الهی به امیدتو شروع هفته تون پربرکت به نام خدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖شروع هفته ای پُر برکت با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش❤️ ✨💖الّلهُمَّ ✨❤️صَلِّ عَلَی ✨💖مُحَمَّدٍ ✨❤️وَآلِ مُحَمَّدٍ ✨💖وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❤️ 💖سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ❤ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا 💖کاش در نافله ات نام مراهم ببری ❤که دعای تو کجا،عبد گنهکار کجا... 💖اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ 😔✋ آقــا ســلام 💚 بازم زائرت نیستم از دور سلام 😔✋ الْسَلٰامُ‌عَلَیْکَ‌یٰاابٰاعَبْدالّله‌الْحُسَین ع💚 ✨أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ🕌 سلام بر ساکنِ کربلاء⚡️
☝️۰۰۰۰ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ١٧ آبان ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۵.٠٧ ☀️طلوع آفتاب: ٦.٣٢ 🌝اذان ظهر: ١١.۴٨ 🌑غروب آفتاب: ١٧.٠٣ 🌖اذان مغرب: ١٧.٢٢ 🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.٠۵
☝️ یـا رب العـالمیــــن... شنبــه... صـدمرتبـه... ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه 🥀يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نماز را بخواند خدا او را در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد [۴رڪعت ودر هر رڪعت حمد، توحید، آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⁉ شهر بازی رو همه دیدین با وسایل بازی و تفریحی؟! 🔸 زمانی که کودکتون رو برای تفریح و سر گرمی میبرین چقدر خوشحاله ، تو انتخاب وسیله ی بازی عجله داره و سراسیمه هر بار میره سمت یه وسیله.. 🔸زمانی هم که داره با وسیله ها تفریح میکنه، اصلا به سختیِ سوار شدن وسیله ها ، حواسش نیست و زحمت بالا رفتن از برخی از وسایل ها رو تحمل میکنه، 🔸 مثلا سُر سُره بازی، از پله های سُرسُره نَفَس نَفَس و به سختیم که شده بالا میره ، چرا که خوب میدونه بعد از تحمل سختی، به زحمت بالا رفتن از پله ها و سُر خوردن به یه لذت بالاتر میرسه.. 🔸 رنج ها و سختی هایی که ما تو زندگی می کشیم همینطورین ، ️بعد از تحملشون رسیدن به لذت بندگی منجر میشن. 🌸 خداوند متعال در سوره ی مبارک ی شرح در دو آیه ی متوالی ۵،۶ فرموده: {فَإِنَّ مَعَ ألْعُسْرِ یُسْراً * إِنِّ مَعَ ألْعُسْرِ یُسْر (پس بی تردید با دشواری آسانی است * و قطعا بعد از سختی آسانی است) 🔸 دنیا عین شهر بازی میمانه و ما مشغولیم در این دنیا، تا بعد از تحمل رنج و سختی، به یه مقام بالاتر، لذت بندگی و عبد بودن برای مولا برسیم. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
☘️ توصیه های ساده برای سرماخوردگی! 📌 اگر دچار سرماخوردگی شده‌اید توصیه می‌شود که مصرف سبزی به خصوص خوردن نعناع (چه به صورت خشک و چه به صورت تازه) را در کنار وعده غذایی خود قرار دهید. 📌 همچنین خوردن مویز ناشتا در اول صبح برای سرماخوردگی مفید است. و برخلاف آن لبنیات به ویژه پنیر گزینه مناسبی برای صبحانه نیستند و در طی دوران بیماری باید کمتر مصرف شود. 👇👇🏿👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آرزوی مـن 💕برای شما آغازی 🌸با شکوه در شنبہ 💕عـشق در ۱شنبہ 🌸آرامش در ۲شنبہ 💕نداشتن نگرانی 🌸و دغدغه در۳شنبہ 💕موفقیت در۴شنبہ 🌸خوشبختی در۵شنبہ 💕وشادی در جمعہ می‌باشد 🌸تقدیم به شما خوبان 💐 💕شروع هفته تون عااااالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎سوره ابراهیم (آیه ۱۱-۱۲) قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَنْ يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَآ أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (١١) پیامبرانشان به آنها گفتند: «درست است كه ما بشرے همانند شما هستیم، ولے خداوند بر هر كس از بندگانش بخواهد (و شایسته بداند)، نعمت می‌بخشد (و مقام رسالت عطا می‌كند)! و ما هرگز نمی‌توانیم معجزه‌اے جز بفرمان خدا بیاوریم! (و از تهدیدهاے شما نمی‌هراسیم؛) افراد باایمان باید تنها بر خدا توكّل كنند وَمَا لَنَآ أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَآ آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (١٢) و چرا بر خدا توكّل نكنیم، با اینكه ما را به راه‌هاے (سعادت) رهبرے كرده است؟! و ما بطور مسلّم در برابر آزارهاے شما صبر خواهیم كرد (و دست از رسالت خویش بر نمی‌داریم)! و توكّل‌كنندگان، باید فقط بر خدا توكّل كنند!»
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و سوم ✍ بخش اول 🌸آقای حیدری به محض اینکه شام خورد.. از جاش بلند شد و گفت با اجازه دیگه مزاحم نمیشیم ، امشب به اصرار آقا تورج باعث زحمت و ناراحتی شما شدیم خیلی ببخشید … شرمنده شکوه خانم .. ولی سوری جون فقط یک خداحافظی کرد و از در رفت بیرون ، هم آقای حیدری هم سوری جون متوجه ی اخمهای عمه بودن…. 🌸با اینکه تورج و ایرج سعی می کردن این خلاء رو پر کنن فایده ای نداشت ….. منم با مینا حرف می زدم تا اونم احساس بدی نداشته باشه ….. در مورد دانشگاه ، شهره و سفرم به شمال….. ولی اونم حال خودش نبود و آخر سر با بغض خداحافظی کرد و رفت. من از تورج هیچ حرفی با مینا نمی زدم و نمی خواستم این مسئله بین من و اون باز بشه… حتی یک کلمه با اون صحبت نکرده بودم چون می دونستم عمه وعلیرضا خان موافق این کار نیستن ، نمی خواستم مینا امیدی پیدا کنه که بعدا از این بابت ضربه بخوره ….و گذاشتم به عهده ی خودشون …. 🌸وقتی اونا رفتن …. عمه سر تورج داد زد دفعه ی آخرت باشه این کارو کردی چه خبره هر شب هر شب این دختر و میاری اینجا ؟ تورج با لبخند خاص خودش گفت: خوب میارم برامون بخونه …. مگه چیه ؟ من حق ندارم کسی رو دعوت کنم … عمه گفت : چرا حق داری ولی تو دیگه داری شورشو در میاری ….. 🌸تورج گفت : خوب می خوای بگیرمش که خیالتون راحت بشه ….. علیرضا خان گفت : بابا جان اگر زن می خوای بگو خودم به فکرت بیفتم ولی این کارو نکن شوخیشم بده بابا ، نکن ….. گفت : خوب آره زن می خوام بگیرم بزارین همین مینا رو بگیرم تا هر شب سرمون گرم بشه … 🌸علیرضاخان گفت …. گفتم شوخی نکن بچه اگر زن می خوای سرهنگ مکفی یک دختر داره مثل دسته ی گل میگم مامانت زنگ بزنه میریم برات خواستگاری تو اونو ببینی حتما خوشت میاد …. باباش خلبانه نیرو هواییه …خوب بهم می خورین تازه دختره تو همون نیرو هوایی تو مستشاری با امریکایی ها کار می کنه …. 🌸تورج گفت : ای باباجان این همه اطلاعات رو از کجا آوردی یک دفعه …… گفت : یک دفعه نبود مامانت نگرانت بود منم دختر مکفی رو دیده بودم تحقیق کردم …دیدم مناسب برای تو ….. 🌸تورج گفت باشه بگیرین ، خوبه هم اونو بگیرین هم مینا رو می گیرم حالا که قراره بگیرم دو سه تا می گیرم که اتاق های بالا پر شه …… ایرج گفت : تورج ؟ چرا تو هیچوقت جدی حرف نمی زنی ؟ خندید و گفت : سکه هامو پس بده بی احساس نشسته داره نگاه می کنه من بی خودی ده تا سکه دادم به شما ها … اگر این طوری بی طرف باشین به خداوندی خدا پس می گیرم …. 🌸ایرج گفت : تو یک کم جدی باش تا ما هم بفهمیم اصلا تو چی می خوای ؟ ما نمی دونم داری چیکار می کنی الان گفتی برات برن خواستگاری ؟ 🌸گفت : خوب آره شاید خوشم اومد اگر همه چیزش مثل مینا بود حرفی نیست ……. ایرج گفت نه بابا تو جدی بشو نیستی منم خیلی خسته ام میرم بخوابم شب به خیر همگی ….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و سوم ✍ بخش دوم 🌸من با اینکه خیلی خسته بودم از جام تکون نخوردم و صبر کردم بقیه برن بخوابن بعد برم بالا … چون اولین شبی بود که تو اون خونه می رفتم تو اتاق ایرج……. اونقدر تو اتاقم موندم تا همه ی سر و صدا ها خوابید …… 🌸دراتاق ایرج رو که باز کردم اون نشسته بود با خودم گفتم الان دلخور شده و یک چیزی بهم میگه … ولی با روی خوش گفت : اومدی عزیز دلم،؛بیا بریم بخوابیم … گفتم ببخشید یک کم تو اتاقم کار داشتم ….. ایرج گفت : این طوری نگو دیگه … اصلاح کن تو اتاق کارم کار داشتم الان اینجا اتاق توس عادت کن… بعد ایرج یک نفس بلند کشید و گفت خدا رو شکر می کنم که تو بالاخره اومدی؛؛ اینجا شد اتاق ما ….. 🌸فردا وسایلم رو جابجا کردم ولی اون اتاق رو نگه داشتم برای درس خوندن و برای اینکه اتاق خوابمون شلوغ نشه کتابامو نبردم عمه دنبالم میومد و همین جور از مینا می گفت و اینکه اصلا به درد تورج نمی خوره حرف زد… ظاهرا داشت به من کمک می کرد ولی همین جور حرص می خورد و می گفت …… من ساکت بودم که آخر عصبانی شد و سر من داد زد خوب یک چیزی بگو توام دیگه …….. گفتم :آخه من چی بگم عمه جون ؟ 🌸 نمی تونم نظر بدم شما خودتون تصمیم بگیرین مگه نگفتین میرین خواستگاری خوب برین شاید قبول کرد …. سرشو با تاسف تکون داد و گفت : آخه مادر می ترسم بازم شوخی کنه و ما رو سنگ رو یخ ؛؛مردم که مسخره ی ما نیستن اون بیاد و بگه نمی خوام اونوقت آبرومون میره ….. گفتم وا ؟ چرا عمه جون مگه هر کس میره خواستگاری باید حتما قبول کنه …..گفت آخه دِ نه؛؛ اینا آشنای علیرضا هستن بد میشه ….نه ولش کن تورج جدی نیست فکر کنم مینا رو هم نمی خواد داره ما رو اذیت می کنه وگرنه نمی گفت برین خواستگاری ……. 🌸عمه همین طور می گفت و می گفت و من متوجه شدم حسابی نگرانه و دلش قرار نمیگیره و خودشم مونده چیکار کنه …..عاقبت از من پرسید تو میگی چیکار کنم زنگ بزنم وقت بگیرم ؟ 🌸گفتم آره به نظرم برای این که معلوم بشه تورج چه تصمیمی داره خوبه … اگر خوب بود و قبول کرد که چه بهتر …اگر نه یک فکری می کنیم …حالا تا خدا چی بخواد….. عمه رفت پایین و من دیدم فورا داره زنگ می زنه …. و برای فردای اون شب قرار گذاشت …. ولی خودش خوشحال نبود و می ترسید تورج اصلا نیاد یا اونا رو دست بندازه …. 🌸شب سر شام عمه به تورج گفت که وقت خواستگاری گرفته …. همه ی ما منتظر عکس العمل اون بودیم با خوشحالی گفت : واقعا ؟ این کارو کردین ؟ …. باشه به به می ریم خواستگاری ایرج تو و رویا هم باید بیاین …. ایرج گفت ما برای چی ؟ تو برو اگر پسندیدی اونوقت ما هم میایم الان تو با مامان و بابا برو کافیه ….. 🌸تورج بلند شد و روی کول ایرج سوار شد و گفت تو نیای من نمی رم خجالت می کشم …..ایرج هلش داد و انداختش پایین گفت: خرس گنده تو خجالت می کشی ؟…. .تورج دوباره پرید روی شونه های ایرج و گفت : اگر نیای سکه هامو پس میگیرم …..ایرج در حالیکه می خندید گفت رویا برو اون سکه ها رو بیار بده به این که دست از سر ما بر داره ….. تورج گفت واقعا ؟ میدی ؟ … 🌸بازم تورج اونقدر شوخی کرد و ما خندیدم که هیچکدوم نفهمیدیم اصلا فردا میره خواستگاری یا نه ….. چشم عمه از بعد از ظهر به در بود اون فکر می کرد تورج یا دیر میاد یا اصلا نمیاد که نتونن برن خواستگاری ولی اون خیلی زود اومد در حالیکه سلمونی هم رفته بود و سر و صورتی صفا داده بود و آماده بود بره خواستگاری عمه از خوشحالی روی پاش بند نبود . ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌺 ️نقش نماز در سلامت جسم 🔹️نقش نماز در سلامتی جسم انکار ناپذیر می باشد. خم شدن مکرر سر به پایین در هنگام رکوع و سجود، سپس بالا آمدن سر هنگام ایستادن و نشستن کمک می کند که خون بیشتری به مغز برسد. 🔹️ سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد می شود و عصبانیت را کاهش می دهد. 🔹️ مدت زمان ذکر سجده باعث تقویت عضلات صورت و گردن و ساق پا و ران ها می شود و به این ترتیب به جریان خون در قسمت های مختلف بدن کمک می کند. 📖کتاب توصیه های پزشکی عارفان 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
❓سئوال: در چه مواردی جایز است نماز را بشکنیم؟ ✅پاسخ رها کردن نمازِ واجب (شکستن نماز) است البته در حال ناچارى یا براى هر غرض یا دنیوى که مورد اهتمام است مانعى ندارد. مانند این موارد: 🔹1. حفظ جان خود یا دیگرى 🔹2. حفظ مال مهمّى از خود یا دیگرى 🔹3. جلوگیرى از ضرر مالى و بدنى 🔹4. همچنین، براى پرداخت بدهى مردم با این شرایط اشکال ندارد: الف. طلبکار، در طلب خود تعجیل داشته باشد، و نمازگزار در بین نتواند بدون شکستن نماز، دین خود را پرداخت کند. ب. وقت نماز تنگ نیست؛ یعنى می‌تواند پس از پرداخت بدهى، نماز را در وقتِ آن بخواند. ▪️لازم به تذکر است که شکستن نمازهای مستحبی از روی اختیار اشکالی ندارد. 📚پاسخ به سئوالات شرعی مراجع منتشر کنید👇
🔅 (ص) : 🔸 «لا تَسُبُّوا الدُّنيا؛ فَنِعمَت مَطِيَّةُ المُؤمِنِ؛ فَعَلَيها يَبلُغُ الخَيرَ، وبِها يَنجو مِنَ الشَّرِّ. إنَّهُ إذا قالَ العَبدُ : لَعَنَ اللّهُ الدُّنيا، قالَتِ الدُّنيا : لَعَنَ اللّهُ أعصانا لِرَبِّهِ» . 🔹 «دنيا را دشنام مدهيد كه نيكو مَركبى است براى مؤمن؛ سوار بر آن به خير دست مى‌يابد و با آن از شر رهايى مى‌جويد. همانا هرگاه بنده‌اى بگويد: «خداوند دنيا را لعنت كناد!»، دنيا هم مى‌گويد: «خداوند از ميان ما كسى را لعنت كناد كه در برابر پروردگارش سركش‌تر است». 📚 أعلام الدين : ٣٣٥