eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ 🍂إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ ﴿۹۰﴾ ✨و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد 🍂سپس به درگاه او توبه كنيد كه ✨پروردگار من مهربان و 🍂دوستدار بندگان است (۹۰) 📚 سوره مبارکه هود ✍ آیه ۹۰
شب سردی بود ... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدند. شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها میگذاشت و انعام میگرفت. زن با خودش فكر میكرد چه میشد او هم میتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه» می توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمیشد و هم بچه‌هايش شاد میشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد. چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شدو... راهش را كشيد و رفت ... چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار ... زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر ... من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میكرد قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ،غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود ... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست ❤️ پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به هم نوع است را شادباش میگوییم 🌹 امسال در هنگام سهم را نکنیم ❣ @tafakornab @shamimrezvan
تلنگر👌 ♦️ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد! او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد! دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت. به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت : من بلغزم باکی نیست... بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید. هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای!
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟ قرآن. -از کجای قرآن؟ -انا فتحنا…. نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد. سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد. نادر گفت: چر ا نمی گیری؟ گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای. نادر گفت: به او بگو نادر داده است. پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند. می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد. حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
. بسم الله الرحمن الرحیم ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد . پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪنﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ . ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم ... ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا نمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم ... شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم سخن مستانه می گویم ولی هشیارمی گردم گهی خندم، گهی گریم، گهی افتم گهی خیزم مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم...!! مولانا‌ فاعتبروا یا اولی الابصار 🌴الاحقر حسن زاده فومنی .
حكايتى خواندنى📗 شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه. بعد از 18 سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند، من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه. انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند. ♦️تو نیکی می کن و در دجله انداز كه ايزد در بیابانت دهد باز @tafakornab @shamimrezvan
خرمالو را با معده خالی نخورید! خرمالو حاوی مقادیر زیاد پکتین و تانیک اسید هست که وقتی با اسیدمعده واکنش میدهد، ژلی غیرقابل حل تشکیل شده که به راحتی سبب تولید سنگ کلیه میشود! برای همین حتما قبل از خوردن خرمالو، چیزی بخورید ! 🍅🍌🍏🍇🍎🍉🥒
حكايتى خواندنى📗 شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه. بعد از 18 سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند، من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه. انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند. ♦️تو نیکی می کن و در دجله انداز كه ايزد در بیابانت دهد باز @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ اگرمستضعفی دیدی،ولی ازنان امروزت ‏به اوچیزی نبخشیدی ‏به انسان بودنت شک کن .!‏ ‏اگرگفتی خداترسی،ولی ازترس اموالت ‏تمام شب نخوابیدی ‏به انسان بودنت شک کن ! 🍎🍇🍉🍌🍏🍍🥒
خداوندا...❣🍃 🍁🍂در آخرین شب های پاییـز 👁چشمے عطا ڪن تا بهترینها را ببینیم 💖قلبے عنایت ڪن تا خطاها را ببخشیم 😇ذهنے بما ارزانے دار تابدیها را فراموش ڪنیم 👻و روحے ڪـہ هیچگاہ خودخواہ نشود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگر می شود زندگی مرا به هم ریخته آفریده باشد...خدای دانه‌های انار❤ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ❣الهی به امیدتو❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه متعلق است به امام زمان حضرت مهدی(عج) روزتون سرشار از لطف خدا ❤ ان شاالله خداوند زندگیتون را بی گره ببافـد روزتون پراز برکت ولحظه هاتون لبریز ازعشق به حضرت مهدی(عج)❤ 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ♥️ بردنِ نامِ حسین بن علی در هر صبح ♥️ بَه بَه انگار عسل روی لبم می ریزند ✋🌸 ‎‌‌‌‌‌
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 28 آذر ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:39 ☀️طلوع آفتاب: 07:09 🌝اذان ظهر: 12:01 🌑غروب آفتاب: 16:53 🌖اذان مغرب: 17:14 🌓نیمه شب شرعی: 23:16
❌ روزی قرار بر اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناسی سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارید. روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من با روش خودم این مرد را بکشم. همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت: ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب زودی خواهی مرد. سپس روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب می‌ریخت و مدام به او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد. مرد قاتل خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت. مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمیکشد...او مرده بود ولی با تیغ؟؟ با دار؟؟ خیر...او فقط و فقط با زهری به اسم تلقین مرده بود از این به بعد بخصوص تو این دوران منحوس کرونا اگه بیماری و یا مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید.
☝️ 🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
💠 خوردن شیره انگور مخلوط شده با کمی پودر زعفران، برای رفع هم و غم، غضب شدید و ضعف اعصاب بسیار مفید است! ▪️شیره انگور بسیار مقوی است و برای کسانی که بر اثر یک بیماری طولانی یا عمل جراحی ضعیف شده اند، بسیار مفید است؛ شیره انگور درست مانند خود انگور مقدار قابل توجهی ویتامین «آ»، «ب» دارد و ضد نفخ هم هست. ▪️شیره انگور محرک اعمال کبدی است و به خون سازی کمک میکند . 🍱صبحانه ارده با شیره انگور بخورید ‎‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ آدینه تون بخیرو شادی😊 جمعه 28 آذرماه مبارک🍁 دوستان خوبم🧡 آخرین آدینه آذر ماهتون پراز خوشی امیدوارم 🍁 یه روزعالی کنار خانواده و دوستان داشته باشید وامروزیکی از بهترین جمعه های زندگیتون باشه🧡 ‎‌‌‌‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و نهم ✍ بخش چهارم 🌸تورج می گفت و ما می خندیدیم علیرضا خان و عمه از همه بیشتر خوشحال بودن که هم ایرج برگشته و هم تورج اینجاست ….. ولی خوب واضح بود که ته دلمون همون اضطرابِ دوباره رفتن تورج و نگرانی برای اون موج می زد … بعد از نهار تورج به من گفت : رویا خانم خوب شد من زن و بچه رو به تو سپردم,, تو که اصلا خونه نیستی …. 🌸اونشب من اومدم اینجا هر چی نگاه کردم دیدم اگر اونا رو به تجلی ها بسپرم ممکنه برگردم ببینم زن و بچه ام رفتن پانسیون گفتم به تو بسپرم که خاطرم جمع باشه …. گفتم : اشتباه کردی چون الان زن توست که داره از بچه های من مراقبت می کنه …. مینا گفت : من از خدا می خوام عاشق شونم ترانه گفت ما هم عاشق شماییم خاله …… یک مرتبه علی هم به صدا در اومد و با همون لحن کودکانه گفت : منم عاشق ترانه ام … تورج گفت :خوب کاری می کنی …علی ادامه داد می خوام باهاش عروسی کنم …… 🌸تورج پریدو علی رو بغل کرد و گفت ای پدر سوخته تو غلط می کنی مگه کسی به تو دختر میده لات چاله میدون …………. تورج با علی کشتی می گرفت …که دخترا هم هوس کردن و ریختن به سر و کول هم …..علی فرار کرد و رفت تو بغل ایرج که عمو نجاتم بده و ایرج رو هم کشیدن تو کار و سر و صدای خنده و شادی اونا بلند شده بود ….. 🌸و ما از دیدن این شادی غیر منتظره لذت می بردیم ….. اون روز وقتی کارم تموم شده بود اصلا فکر نمی کردم روز به این خوبی توی خونه در انتظارم باشه …. بالاخره بچه ها مشغول بازی شدن و تورج از من پرسید رویا خیلی زخمی آورده بودن ؟ گفتم آره خیلی من نمی دونم چند تا چون تو اتاق عمل بودم ولی صبح اونایی که بستری شدن همه ی بیمارستان رو اشغال کرده بودن تو چه خبر از جبهه داری؟ امیدی هست که زود تموم بشه ؟ ….. گفت :نه بابا،،، تازه شروع شده ؛؛ بی شرف ها رحم ندارن توی غرب مردم رو کشتن و خونه هاشونو خراب کردن زن و بچه ی مردم رو به اسارت بردن؛؛ اینا رو من ندیدم شنیدم ؛؛ولی میگن اوضاع خیلی خرابه …. ما برای اینکه پیشروی نکنن بمب بارونشون می کنیم ولی هنوز دارن میان جلو…… 🌸 تازه نیروهای ما داره شکل می گیره برای دفاع ، عراقیها یک حمله ی سراسری کردن خوب اینم کار سختیه که نیروهای ما خودشونو جمع و جور کنن ….ولی شنیدم جوونای ما دارن اعزام میشن جبهه ….. نمی دونم اونا بدون تعلیم نظامی می خوان چیکار کنن ؟ می ترسم بدتر به ضرر ما بشه …. 🌸ایرج گفت : نه بابا حتما بهشون تعلیم میدن وگرنه نمیشه که اینطوری جنگ کرد …. گفتم …این طور که من شنیدم بیشتر این مجروح ها از غرب اومده بودن به جز عده ی کمی سرباز و ارتشی همه سپاهی و بسیجی بودن ، یکی بود که هنوز ریش و سیبلش در نیومده بود چهارده تا تیکه ترکش به بدنش خورده بود … من واقعا نمی دونم این بچه ها که تا دیروز توی مدرسه بودن و روحیه ی دیگه ای داشتن چطور این همه شهامت پیدا کردن ؟ ……. و بیشتر شون از اینکه مجروح شده بودن گله ای نداشتن و با صبوری تحمل می کردن ….. 🌸وقتی برای کنترل درسهای بچه ها رفتم دیدم مینا چقدر زحمت کشیده و همه تکالیف اونا مرتب و منظم بود و خیالم از این بابت هم راحت شد ….و خدا رو شکر کردم که اینقدر با منه. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و نهم ✍ بخش پنجم 🌸عمه شام رو زودتر داد چون تورج باید می رفت … هر بار که می خواستیم اونو راهی کنیم فکر این که خدای نکرده آخرین بار باشه همه ی ما رو آشفته می کرد ….. باز هم همه غمگین شده بودن مخصوصا مینا که زانوی غم بغل گرفته بود …. روزها می گذشت و چهره ی سیاه جنگ روز به روز بیشتر خودشو نشون می داد از صبح تا شب من مجروح و زخمی عمل می کردم و حرفی جز پایگاه بسیج,, اعزام به جبهه؛؛؛ شهادت؛؛؛ مادر شهید … بچه ی شهید …خون,, ترکش …بریدن اعضای بدن چشمهای از دست رفته …مفقود ؛؛ اسیر ؛؛ نمی شنیدم ….. 🌸یک روز دختر بچه ای رو برای عمل آوردن یک ترکش به بازوش خورده بود و استخوان رو خورد کرده بود ….بچه از درد یک سره گریه می کرد ….این عمل با کمک دکتر شاکری باید انجام می شد که برای استخون دستش پُرتز بزاره …… کار من زودتر تموم شد و از اتاق عمل اومدم بیرون … به محض اینکه پامو از اتاق گذاشتم بیرون زن و مردی که معلوم می شد اهل جنوب هستن جلوی منو گرفتن هر دو گریه می کردن و حال نزاری داشتن ….. 🌸با فارسی شکسته بسته ای به لحجه ی عربی از من حال دخترشو می پرسید …گفت : خانم پرستار تو رو خدا بگو حلیمه حالش چطوره ؟ گفتم : خوبه …خوبه نگران نباش مادر جان عزیزم بیا بشین هنوز عملش طول می کشه ….. دستمال سیاه رنگ بزرگی رو روی چشمش گرفت و چند بار هق و هق گریه کرد و با همون دماغشو گرفت و به عربی چیزی از من پرسید و شوهرش همونو به فارس تکرار کرد از من پرسید دستش چی شده گفتن ممکنه قطع بشه؟ 🌸گفتم : نه خوشبختانه بهش رسیدیم درست میشه پرسید: پس اون آهن رو می خواستن چیکار کنن ؟ گفتم اون پرتز بوده و یک قسمت از استخون بازوش خورد شده بود دارن اونو به جاش می زارن بعد از یک مدتی اصلا نمی فهمه که چیزی تو دستشه نگران نباش ….. مرد عرب بهتر از اون فارسی حرف می زد … پرسید می دونی کی تموم میشه ؟ 🌸گفتم : من بهتون خبر میدم …و رفتم تو اتاقم ….. نیم ساعت بعد من تو بخش بودم و مریض هامو ویزیت می کردم که اتاق عمل منو خواستن با عجله رفتم …. اونا هنوز همین طور گریه می کردن و به خودشون می پیچیدن ….. وقت حرف زدن نداشتم رفتم و دیدم بازم مجروح آوردن … عکس هاشو دیدم معاینه کردم اونم یک مرد جوون بود که گلوله خورده بود و هنوز تو بدنش بود و خودشم در حال اغماء بود ..من دست بکار شدم .. 🌸نزدیک دو ساعت طول کشید تا کارم تموم شد ….. دیگه ساعت سه بعد از ظهر بود …. من مدتی توی اتاقم نشستم و یک چایی خوردم تا مریض رو یک بار تو بخش چک کنم و بعد برم خونه که دیدم یک نفر می زنه به در گفتم بفرمایید …. سرشو از لای در کرد تو و گفت عفوا … عذرا ….. همون زن عرب بود همون جور داشت گریه می کرد ترسیدم؛؛ فکر کردم برای دخترش اتفاقی افتاده …. 🌸بلند شدم و پرسیدم چی شده حال دخترت خوبه ؟ به عربی چیزی گفت که من نفهمیدم و خودش متوجه شد وگفت : انا اسف ..انا لا اتکلم فارسی …. پرسیدم حرف منو می فهمی ؟ با سر گفت نعم می فهمم …. گفتم حال دخترت خوبه ؟ گفت : نعم خوبه …خوبه گفتم پس با من چیکار دارید ؟ که شوهرش اومد تو …و گفت : خانم پرستار گفتن شما دختر منو عمل کردین اومدیم از شما تشکر کنیم ….نفس راحتی کشیدم و گفتم پس چرا دارین گریه می کنین خدا رو شکر که حالش خوبه ….مرد گریه اش بیشتر شد و گفت : برای اون گریه نمی کنیم ….آواره شدیم خونه روی سر بچه هام خراب شد؛؛؛ زن تو حیاط؛؛ من سرکار،، پسرم در جا مرد و دوتا دخترم زخمی و خراب ,, ما پسر رو به خاک دادیم و فرار کردیم ……الان داغ دار و ستمدیده شدیم ….. 🌸اونا رو نشوندم و براشون چایی آوردم …در حالیکه داشتم پای به پای اونا گریه می کردم رفتم خونه …… فردا که اومدم تو بیمارستان با وجود هوای سرد و ابری اونا رو دیدم که با یک دختر کوچیک کنار حیاط نشستن …رفتم جلو و گفتم : سلام شما چرا اینجا موندین سرما می خورین ….مرد گفت : جایی نداریم خانم پرستار ….گفتم حالا بلندشین برین تو بیمارستان اینجا سرده . 🌸گفت : ما رو بیرون کردن گفتن حق ندارین ….. گفتم : هر کس گفته غلط کرده چون اگر یک نفر بین ما حق داشته باشه اونم شما هستین با من بیان ….. اونا رو با خودم بردم تو اتاقم گفتم : اگرم نبودم بگین سرمدی گفته از اینجا بیرون نرین من الان به دخترتون سر می زنم …..و از یکی از پرستارها خواهش کردم برای اونا هم صبحانه و چایی بیارن …… 🌸سرم که خلوت شد با خودم گفتم باید یک فکری برای اینا بکنم …اول به عمه زنگ زدم و گفتم میشه من امروز با خودم مهمون بیارم خونه … عمه گفت : چی داری میگی رویا حالت خوبه ؟ چرا از من اجازه می گیری ؟ و جریان رو براش گفتم ….اونم موافقت کرد ..که فعلا اونا رو ببرم خونه تا یک فکری براشون بکنم. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
❣✨﷽✨❣ ✨ امام باقر علیه السلام: ✴️ اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است: ◁▣ شناخت امام زمان(عج) ◁▣ اطاعت از امام زمان(عج) ⚡️اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز می‌شود. 📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰. ✍🏻 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 💚 الّلهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَرَج 💚
💠 با در و ❓ مشاوره دادن مشتری مرد توسط فروشنده زن ویا زن توسط مرد در مواردی مثل این که چه رنگی به موهای من مناسب است، یا نحوه رُژ لب زدن چطور باشد، یا انتخاب شماره کرم های روشن کننده یا لباس های زیر، چه حکمی‌دارد؟ ☑️ پاسخ: چنانچه خوف ارتکاب گناه - مانند نگاه حرام - در میان باشد، و یا مفسده ‌انگیز باشد، جایز نیست و حرام است. 💚 الّلهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَرَج 💚 🔻بـه مـا بـپـیـونـدید 👇 👇 👇
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ ✨وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰﴾ ✨پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده ✨و از فرزندان من نيز ✨پروردگارا و دعاى مرا بپذير (۴۰) 📚سوره مبارکه ابراهیم ✍آیه ۴۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 🔰 محققین متوجه شدند یک نوع سوسک در آمریکای شمالی با نام "سوسک زره پوش" میتونه فشاری معادل 3900 برابر وزن خودش رو تحمل کنه و هیچیش نشه! بذارید واضح تر بگم اگر یک آدم 70 کیلویی خاصیت این سوسک رو داشته باشه، می‌تونه در مقابل فشار حاصل از وزن 25 وال آبی یا 16 هواپیمای بوینگ 747 یا 3000 عدد پراید مقاومت کنه و آخ نگه! حالا اومدن کل بدنش و اسکلتش رو تحلیل کردند و ساختارش رو در آوردن و دنبال این هستن که اسکلتش رو شبیه سازی کنند! هنوز خیلی مونده تا از خلقت خدا سر در بیاریم 🌷 امیرالمؤمنین عليه السلام: 💠 اى خداوند سبحان! چه عظيم و پر شكوه است آنچه از آفرينش تو مى بينيم! و چه خُرد است هر بزرگى در برابر قدرت تو ! و چه هول انگيز است آنچه ما از ملكوت تو مى بينيم! و چه حقير است آنچه ما مى بينيم در برابر قدرت و سلطنت نا پيداى تو از ديدگان ما! چه بسيار است نعمتهاى تو در اين دنيا ! و چه اندك است اين نعمتها در برابر نعمتهاى آخرت! ميزان الحكمه جلد3 صفحه 414
🍃نعناء را هرچه بچینی جایش سبز می شود 🍃کم که نمی شود هیچ، زیاد هم میشود... 🍃بخشش و کرم هم مثل نعناچینی است 🍃نترس جایش جایگزین می شود 🍃پر می شود... 🍃و این وعده ی خداست : 🍃أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ ۖ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ 🍃هرچه در راه رضای حق انفاق کنید 🍃به شما عوض می بخشد 🍃و او بهترین روزی دهنده است (سوره سبا/آیه۳۹ ) 🍃آری، آنچه بچینی او جایگزینش می کند 🍃تو این روزای سخت حواسمون به هم باشه