eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 « ، 🌸 » حتی وقتی گیاهی را ستایش کنی بهتر رشد میکند تقدیر کنید ستایش کنید تأیید کنید تا نعمت های خدا به سوی شما سرازیر شود ... 🌸 تقدیم به شما خوبان 🌸 لحظه هاتون پربرکت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آغازهفته تون شاد شاد یک روزقشنگ 🌹یک دل آرام یک شادی بی پایان 🌹یک نورازجنس امید یک لب خندون 🌹یک زندگی عاشقانه وهزار آرزوی زیبا 🌹ازخداوند برایتان خواهانم 🌹امیدوارم تمام روزهای این هفته از شین شنبه تا جیم جمعه 🌹قدم به قدم لحظه لحظه 🌹فقط وفقط به عشق خداگام برداریم 🌹وطعم عبودیت واقعی رابچشیم 🌷سرآغاز هفته تون خدایی🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📖داستان خوش عاقبت(داستان زیبای ) 📝قسمت سوم 🌷رسول خدا (ص) تا تبوک نامی از من نبرده بود، اما هنگامی که در تبوک در میان اصحاب نشسته بود پرسیده بود کعب چه کرد؟ 🌷مردی از « بنی سلمه » پاسخ داده بود: ای رسول خدا، جامه های فاخر و کبر فروشی او را در مدینه نگه داشته است. 🌷« مُعاذ بن جبل» گفته بود: چه بد گفتی، به خدا سوگند ای رسول خدا ما از کعب جز خوبی ندیده ایم و رسول خدا دیگر سخن نگفته بود. 🌷چون خبر را یافتم که رسول خدا (ص) به مدینه باز می گردد، اندوه من تازه شد. در فکر بهانه جویی و دروغ گفتن بر آمدم. 🌷با خود گفتم که با خشم رسول خدا چه خواهم کرد؟ و از هر خردمندی که در خاندانم بود کمک می خواستم. 🌷پس چون گفتند که ورود رسول خدا نزدیک شده، اندیشۀ باطل از من دور شد و دانستم که هرگز با دروغ پردازی از خشم او رهایی نخواهم داشت، و تصمیم گرفتم که نزد وی راست بگویم. 🌷رسول خدا (ص) از راه رسید، و به عادت معمول خویش ابتدا به مسجد رفت و دو رکعت نماز خواند، و سپس برای ملاقات با مردم نشست، و چون این کار به انجام رسید، بازماندگان از جهاد که هشتاد و چند نفر بودند، شرفیاب می شدند و نزد آن حضرت به عذر خواهی و قسم خوردن می پرداختند. 🌷رسول خدا هم اظهارات آنان را می پذیرفت و با آنان بیعت می کرد و بر ایشان از خدا مغفرت می خواست، و باطنشان را به خدا وامی گذاشت. 🌷من هم شرفیاب شدم. چون سلام کردم تبسّمی کرد که نشانی از خشم داشت. 🌷سپس فرمود: پیش بیا. 🌷جلو رفتم و در پیش روی او نشستم آن گاه به من گفت: چرا عقب ماندی؟ مگر شتر سواری خود را نخریده بودی؟ 🌷گفتم: چرا، به خدا سوگند ای رسول خدا اگر نزد شخص دیگری از مردم دنیا نشسته بودم تصوّر می کردم که با معذرت خواهی از خشم وی در امان خواهم ماند، اما اکنون به خدا سوگند یقین دارم که اگر امروز با سخنی دروغ، تورا از خود خشنود سازم، به زودی خدا تورا از راه وحی بر من به خشم خواهد آورد. 🌷اما اگر راست بگویم و از آن در خشم شوی امیدوارم در نتیجه آن راستی خدا از من بگذرد. 🌷نه به خدا سوگند عذری نداشتم، به خدا سوگند هرگز نیرومندتر و توانگرتر از روزی که با تو همراهی نکردم، نبوده ام. 🌷رسول خدا گفت: راست گفتی، برخیز تا خدا درباره ات چه فرماید. ☀️☀️☀️ادامه دارد... ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پیامبر اکرم (ص) : 💌هر کس در ازدواج زن و مردى تلاش کند، خداوند به تعداد هر مویى از بدنش شهرى در بهشت به او کرامت می‏فرماید. و پاداشش مانند کسى است که پیغمبرى را خریده و در راه خدا آزاد کرده و اگر موقع رفتن به خانه خود از دنیا برود، در قیامت جزو شهیدان خواهد بود... 📚ارشاد القلوب 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎پیامبر خدا صلى الله عليه وآله: با ترسو مشورت مكن، زيرا او راه بيرون آمدن ازمشكل را برتو تنگ مى كند لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ الْمَخْرَجَ 📚علل الشرايع ج2ص559 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⁉️ حکم شوخی کردن با نامحرم چیست؟ ✅ شوخی با نامحرم اگر موجب تحریک شهوت شود و یا خوف افتادن در گناه و مفسده در آن باشد، حرام است. در غیر این صورت نیز مناسب است مومن از کمینگاه ها ی شیطان دوری کند -------------------- ❌♨️ 📝 استفتاء کتبی از سایت ایت الله شبیری زنجانی – شماره استفتاء: 26260 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ ✨مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ✨ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ﴿۷۴﴾ ✨رحمت‏ خود را به هر كس ✨كه بخواهد مخصوص مى‏ گرداند ✨و خداوند داراى بخشش بزرگ است (۷۴) 📚سوره مبارکه آل عمران ✍آیه ۷۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔸به یاد خدا باشید یا با تسبیح یا با دل. 🔹یاد خدا با دل خیلی اهمیت دارد. گاهی اوقات انسان با زبان در حال گفتن ذکر استغفار است، اما گناه هم می کند. ✍ در حدیث آمده که : « کسی که در حال گناه کردن استغفار میکند، خود را مسخره کرده است. 🔸یکی از علما می گفت: سی سال پیش سوار اتوبوس بودم، یک حاجی هم جلوی من نشسته بود. 🔸 هر زن بی حجابی که وارد اتوبوس می شد، حاجی نگاه می کرد و یک « استغفر الله » می گفت. پشت سر هم هر زنی که وارد می شد، حاجی این کار را می کرد. 🔸یک وقت در یکی از ایستگاه ها یک خانم بی حجاب سوار ماشین شد، حاجی متوجه او نشد، من با دست به شانه اش زدم و گفتم : « حاج آقا، یک استغفر الله دیگر هم سوار اتوبوس شد! شخص حاجی با شنیدن حرف من ناگهان برگشت و متوجه شد یک عالم پشت سرش نشسته و مراقب اوست و فهمیده که شیطان او را بازی داده است. جیک نزد. 🔥 شیطان این قدر عجیب است که در حالی که مشغول استغفار هستی، شما را به گناه می اندازد. این ذکر به درد نمی خورد. چون دل به یاد خدا نیست. 🔸 حاجی پشت سر هم می گفت:« خدا لعنت کند کسانی را که اینها را بی حجاب کرده اند» اما با این حال، خودش، محو تماشایشان بود. اگر دل انسان به یاد خدا باشد که چشم، به زن نامحرم نگاه نمی کند! تسبیح در دست و ذکر استغفار هم بر لب، اما دل به یاد خدا نیست! 👌از خدا بخواهید که دل هایتان به یاد او باشد. این مطلب را یادگاری از من داشته باشید: ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند! 📚 محمودی گلپایگانی ، در محضر مجتهدی ج 2، ص 165،انتشارات مستجار،1392 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ زیباترین عصر تابستانی دنیاراهمراه با لحظه هایی پرازشادی براتون آرزومیکنم❣ ان شاءالله مهـرشادی💕 ولبخندشـــــیرین😊 همنشین دائمی تون باشد🌸🍃 عصر زیباتون بخیر ☕️🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✅اثر فکر گناه بر عاقبت انسان ✍ يكى از پولداران خوشگذران روزى جلوی درب خانه‌اش نشسته بود. زنی زیبا به حمام معروف یعنی حمام مَنجاب مى‌رفت، ولی راه حمام را گم كرده و خسته شده بود، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جاست. آن زن به گمان اينكه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، آن مرد سریع درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد. زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است، چاره‌اى جز حيله نديد و گفت: من هم به پیشنهاد تو اشتياق دارم، ولى چون كثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم. مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت، اما زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى‌خواند: چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست؟ مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه (لا اله الا الله محمّد رسول الله) تلقين می‌كردند اما او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور در حسرت آن زن را مى‌خواند، و با اين حال از دنيا رفت. مانوس شدن با خیالات و اوهام، در تصمیم‌گیری و اراده انسان نقش بزرگی دارد. 📚كتاب عالم برزخ ص ۴۱ ‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان ... چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد ، مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد کاغذ پاره ای بیشتر نیست ... مهمترین نشانه ی درک بالاتر " تواضع " بیشتر است ... @salembem🦋🦋طب اسلامی شفا
پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود ، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. پادشاه و زنش از این که بچه نداشتند، خیلی غمگین بودند. این پادشاه، عادل و با انصاف بود. مردم کشورش، دوستش داشتند. به همین دلیل همه دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که به او یک بچه بدهد. خدای مهربان دعای مردم را مستجاب کرد و یک روز خبر در همه جا پیچید و دهان به دهان گشت که خدا به پادشاه یک پسر داده است. همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خدا را شکر کردند. بیشتر از همه ی مردم، پادشاه و زنش خوشحال بودند در سال هایی که پادشاه بچه نداشت، سرش را به یک راسوی خوشگل گرم می کرد. راسویی که پادشاه داشت، یک حیوان تربیت شده بود هزار جور پشتک و وارو می زد و کمی از غم بی فرزندی پادشاه و زنش کم می کرد. همه فکر می کردند که بعد از به دنیا آمدن پسر پادشاه، او دست از سر راسو بر می دارد و راسو را می فرستد توی جنگل تا بقیه ی عمرش را میان حیوانات جنگلی بگذراند اما این طور نشد. پادشاه باز هم راسو را که یادگار دوران تنهایی اش بود دوست داشت و گاه گاهی خودش را با دیدن بازی های راسو سرگرم می کرد. فرزند پادشاه، دایه و خدمتکار داشت. همه مواظب بودن که او به خوبی رشد کند و بزرگ شود. اما از آنجا که حساب و کتاب آدم ها همیشه درست از آب در نمی آید، یک روز ظهر که دایه های فرزند پادشاه از خستگی خوابشان برده بود، مار بزرگ و خطرناکی از میان باغ قصر پادشاه خزید و خزید تا به پنجره ی اتاق پسر پادشاه رسید. مار، آرام آرام وارد اتاق شد و یک راست رفت به طرف گهواره ی پسر یکی یک دانه ی پادشاه. راسو که همان دور و برها در حال بازی بود، خزیدن مار را دید و پیش از آن که مار به بچه آسیبی بزند، به روی مار پرید. جنگ همیشگی مار و راسو شروع شد. راسو کمر مار را گرفت و آن قدر به این طرف و آن طرف کوبید تا توانست مار را از پا در آورد از صدای جنگ و جدال مار با راسو، خدمتکار مخصوص پسر پادشاه از خواب پرید. چه دید؟ مار مرده را که روی گهواره ی کودک افتاده بود، ندید، اما تا چشمش به راسو افتاد که با دهان خونین از توی گهواره ی بچه بیرون می آید، جیغی کشید و فریاد زد و گفت: «ای وای! راسوی حسود بچه ی پادشاه را خورد!» با داد و فریاد زن خدمتکار، همه به اتاق بچه دویدند و آن ها هم راسو را در حالی که دهانش خون آلود بود، دیدند. پادشاه هم با خشم و غضب از راه رسید، داد و فریادها و گریه و زاری ها را که دید و شنید، شمشیر کشید و راسوی بیچاره را به دو نیم کرد. بعد هم در حالی که مثل همسرش به سرش می زد و گریه می کرد، به سر گهواره ی فرزندش رفت. همه ی اطرافیان پادشاه هم گریه کنان به طرف گهواره رفتند. چه دیدند؟ چیزی که باور نمی کردند. بچه زنده بود و می خندید. ماری تکه پاره شده هم روی او افتاد بود. همه انگشت به دهان و حیرت زده ماندند و فهمیدند که راسو نه تنها حسودی نکرده، بلکه جانش را به خطر انداخته است تا بچه ی بی گناه را از نیش مار نجات بدهد. پادشاه از این که بدون جست و جو و پرسش، جان دوست دوران تنهایی اش را گرفته بود، غمگین و پشیمان شد. ولی چه فایده که پشیمانی سودی نداشت و راسوی باوفا را زنده نمی کرد. از آن روز به بعد، پادشاه برای از دست دادن راسو افسوس می خورد و به اطرافیانش می گفت : «یک صبر کن و هزار افسوس مخور.» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕کاشکی آنقدر که آراستگی و خوشپوش بودن برایمان مهم است کمی هم طرز فکر و حرف‌هایمان باارزش بود @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان