هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪ ۲۸ صفر از راه رسید
▪ آسمان و زمین عزادار داغ
▪ نبی اکرم و سبط ارشدش شد
در این روز معنوی
امیدوارم حضرت محمد(ص)
در دنیا و آخرت راه گشاتون
و امام حسن مجتبی علیه السلام
واسطه شما نزد خداوند ، برای
حل مشکلاتتون باشه
▪شهادت حضرت محمد(ص)
▪و امام مجتبی علیه السلام تسلیت باد
💚 تقدیم به شما عزیزان
💚 دعاگوی شما هستم
#التماسدعابرایبیمارانوبیمارمنظور
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تزریق_انرژی_مثبت
تکرار کنیم❤️
« من فرمانده لحظه های زندگیم
هستم ثانیه ها مامورند تا
خوشبختی را به من برسانند.»
{ خداوندا سپاسگزارم }❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫
عصرها باید کنار یک
فنجان چای و شیرینی نشست
و
خاطرات خوب زندگی
را مرور کرد
بی هیچ حسرتی....
🌹عصر پاییزتون بخیر و شادی...🍩☕️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 «نَهىٰ رَسولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و اله أن يَكونَ الرَّجُلُ طولَ اللَّيلِ كَالجيفَةِ المُلقاةِ، وأمَرَ بِالقِيامِ مِنَ اللَّيلِ وَالتَّهَجُّدِ بِالصَّلاةِ.»
🔹 «پيامبر خدا صلی الله علیه و آله از این که کسی تمام شب را چون مردار دورافکندهای [در بستر افتاده] باشد، نهی فرمود، و به برخاستن در پارهای از شب و خواندن نماز شبانگاهی فرمان داد».
📚 دعائم الإسلام: ج۱ ص۲۱۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #مطهرات
‼️شستن به روش بخارشوی
🔷س 5358: آیا شستن به روش #بخار_شوی #نجاست را از بین می برد؟
✅ج: برای #تطهیر چیز نجس باید پس از برطرف کردن عین نجاست، دوبار با #آب_قلیل یا یک بار با #آب_کر شسته شود و بخارشویی، نجاست را تطهیر نمی کند.
#احکام_طهارت #تطهیر_با_بخارشویی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه #تدبر #نماز
✨أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ
✨وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا ﴿۷۸﴾
✨نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپادار
✨و نيز نماز صبح را زيرا نماز صبح همواره
✨مقرون با حضور فرشتگان است (۷۸)
📚سوره مبارکه الإسراء
✍آیه۷۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💕در یک خانه و خانواده چهار چیز باید باشد:
👛محبت
👛حرمت
👛مشورت
👛مدیریت
جایی که محبت هست
دو چیز وجود ندارد:
یکی قدرت طلبی و دیگری دشمنی.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🍂🍃اجازه نده دنیا ۵ چیز را ازتو بگیرد:
١ـ لحظہ پاڪ بودنت باخدا
٢ـ نیڪے بہ والدین
٣ـ محبت بہ خانوادهات
۴ـ احسان ونیڪے بہ اطرافیانت
۵ـ اخلاص در ڪردارت
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
💕آنقدر قوی باشید که هیچ چیز
"ذهنتان" را به هم نریزد ...
در هر گفتگویی با دیگران کلامی از
سلامتی، شادی، محبت
و برکت بر زبان بیاورید ...
به تمام موجودات زنده
با لبخند نگاه کنید ...
برای ناراحتی، "صبور "
برای ترس، " قوی "
و در برابر، خشم " متین " باشید ..
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍باخدا باش پادشاهی کن بی خداباش هرچه خواهی کن✍
در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیر مردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد .این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند .کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راه و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهییی که با خودش آورده بود و از دستش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند.تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمر در پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند من که شاهشون هستم به من ندارند .وزیر نقشه میکشه تا اینکه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند که ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم .پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمردمیگه باشه دراون صورت حلالتون میکنم .شاه ازدستش انگشتری که نشان پادشاهی اوبود ازانگشتش در آورد و به پیرمرد داد وگفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیری ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست .پیرمرد قبول نکرد .ولی وزیر و شاه به اصراربهش دادند.وقتی کارش تموم شدو به خونه رفت زنش ازدیدن انگشتر تعجب کرد و پرسید این کجا بود واون هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد .زنش گفت نبایدقبول میکردی اگه خدای ناکرده گم بشه چی ؟ ما توان مالی اون ونداریم که جبرانش کنیم .خلاصه اون شب پیرمردانگشتر و میندازه به انگشتش ومیگیره میخوابه .وزیر وشاه که برای پیرمرد بیچاره نقشه کشیده بودند .شبانه چند مامورو مخفیانه به خونه پیرمردمی فرستندتا اون انگشتر را ازش بدزدند . ماموران این کار و را باموفقیت انجام میدن وانگشتر و ازپیرمردمیدزدند وتحویل پادشاه میدهند . بیچاره پیرمرد وقتی صبح بلندشد دید انگشتر نیست . همه جای خونه را زیر و رو کرد ولی اثری ازانگشتر نبودزنش گفت حالاچکار میکنی گفت نمیدونم فعلا برم مغازه اگه اومدند ماجرای دزدیده شدنش وبهشون میگم .پیرمرد وقتی مغازه رابازکردوزیراومد وتقاضای امانتشون کرد وپول نون ها رابهش دادپیرمرد ماجرا رابهش گفت که آره دیشب انگشترو ازم دزدیدند و وزیر عصبانی شده اون بیچاره راکشان کشان به قصر شاه بردوقتی وارد قصرشد در جاخشکش زدچون دید کسی که ازش نون خریده بود شاه بود .شاه باعصبانیت بهش گفت اگه تا یک هفته نتونی انگشتر را پیدا کنی گردنت رامیزنم فقط یک هفته . پیرمرد باناراحتی قصر راترک کردوبه خونه اش رفت زنش وقتی ناراحتی او رادید ازش پرسید چه شده . پیرمرد گفت بیچاره شدیم زن کسی که انگشتر رابهم داده بود شاه بوده ویک هفته بهم مهلت داده تابراش پیدا کنم وگرنه اعدامم میکنه خلاصه هر روز باناراحتی میرفت سرکار وبرمیگشت تا اینکه پنج روز ازمهلتش گذشته بود که که زنش بهش گفت ببین من اون روز خوب به اون انگشتر نگاه کردم و مدلش دقیقا یادمه میتونیم سفارش ساخت بدلش و بدیم برامون بسازند وببری تحویل شاه بدی بعدیواشکی ازاین شهرکوچ میکنیم تا اونها بیان بفهمن اون انگشتر بدل است ما ازاینجا فرسنگها دورشده ایم پیرمرد گفت نه زن با این کارم وفرار مهر تائید دزدی رابه پیشانی خودمیزنم فقط به خداتوکل میکنم وبس چرابایدازکاری که نکردم فرار کنم خداخودش بزرگه خودش کمکم میکنه فرداصبح بلند شد و رفت سر کار .ششمین روزبود شاه و وزیر خوشحال از این که فردا گردن پیرمرد رامیزنیم میرن کنار رودخانه برای ماهگیری شاه یه ماهیه بزرگ از آب داشت میکشید بیرون که یه دفعه پاش سرمیخوره می افته رودخونه ملازمان وقتی شاه را از آب میکشند بیرون شاه متوجه میشه که انگشتر درانگشتش نیست به ملازمان دستور میده که اون وبرام پیدا کنید هرچه میگردندکمتر می یابند انگار که آب شده رفته بود توی زمین شاه باناراحتی تمام به قصرش برمیگرده .پیرمرد غروب روزششم وارد خونه اش شد بایک ماهی کوچک دردستش زنش گفت امروز ماهیه بزرگی به تورت نخورده . پیرمرد گفت خوب قسمت آخرین شب زندگیم همین اندازه بود پاشوچاقو رابیار
زنش چاقو را آورد ودست شوهرش داد واون هم شروع کرد به پاک کردن ماهی وتمیزش کرد دیدداخل شکم ماهی همون انگشتر شاهه خیلی خوشحال شد و خدا راشکر کرد و به زنش گفت دیدی گفتم زن توکلت به خدا باشه خداوند ارحم الراحمینه
بله دوستان عزیز همیشه گفتند
با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن...👌👌👌👍
ـــــــــــــــــ✍
📿 @tafakornab