هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســــــلام
💖به آخرین سه شنبه
🌸اسفند ماه خوش آمدید
💖یه روز خوب یه حس خوب
🌸یه تن سالم
💖یه روح آرام و بزرگ
🌸آرزوی قلبی من براى شما
💖الهی آخرین سه شنبه سالتون
🌸پر از بهترینها باشه براتون
💖 تقدیم به شما خوبان
🌸 سه شنبه تون عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۵ روز تا نوروز مونده
ویدئویی از شادی اقوام مختلف ایرانی! 👌
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┅✿❀☆♡◇♡☆❀✿┅
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🌈
من سرشار از انرژی هستم.من در آرامش و سلامت کامل به سر میبرم و همه چیز عالی پیش میرود.من بهترینم و بهترینها از آن من است.
خدایا سپاسگزارم❣
🌹24 اسفندماهتون زیبا و شیرین🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💎امام حسین عليه السلام:
🌺همچون کسی عمل کن که می داند به خاطر گناهانش مؤاخذه می شود و به #خاطرنیکوکاری، پاداش می یابد
اعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ مَجْزِيٌّ بِالْإِحْسَانِ
📖بحارالأنوار جلد75 صفحه127
➖〰➖〰➖〰➖〰
💎امام حسین علیه السلام:
🌺إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ
#ازظلم به کسی که در برابر تو، هیچ یاری کنندهای به جز خداوند ندارد، بر #حذرباش
📖الكافی،جلد 2، صفحه331
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
18.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : #احکام_شرعی #غیب
💎آیا شنونده غیبت در گناه غیبت کننده شریک است؟
➕ وظیفه ما هنگام شنیدن غیبت چیست؟و
👤 #حجت_الاسلام_حسینی_قمی
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز
✨فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ
✨وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ ﴿۱۵۲﴾
✨پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم
✨و شكرانه ام را به جاى آريد
✨و با من ناسپاسى نكنيد (۱۵۲)
📚سوره مبارکه البقرة✍آیه ن۱۵۲
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
✍#حکایت_کلاغ_دانا
کلاغی به فرزندانش گفت:
عزیزانم! هرجا دیدید که آدمی دولا شد، سریعا آن مکان را ترک کنید چون او خم شده است که پاره سنگی از زمین بردارد و به طرف شما پرتاب نماید.
یکی از فرزندان پرسید: پدر! از کجا بفهمیم که آن آدم پاره سنگی در جیبش نداشته باشد!؟ و نیازی نباشد که خم شود و آن را از روی زمین بردارد؟!
کلاغ گفت: فرزندم تو نیازی به نصیحت من نداری...
آثار بزرگ منشی را از کودکی می توان در رفتار بزرگان مشاهده کرد.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
✨
پرنده ای بر شاخه ی یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد ...
پرنده هر روز با خدا راز و نیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این راز و نیاز خو گرفته بودند.
روزی طوفانی رخ داد و لانه پرنده خراب شد ...
روزها گذشت و پرنده دیگر با خدا هیچ نگفت...
فرشتگان سراغ پرنده را از خداوند گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اینگونه میگفت ؛
" می آید ، من تنها کسی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد "
روزی پرنده روی شاخه ای از درخت نشست ، فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، پرنده هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود ؛ " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست "
پرنده گفت؛ " لانه ی کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام ... تو همان را هم از من گرفتی ، این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغض پرنده ، راه بر کلامش را بست ...
سکوتی در عرش طنین انداز شد ... فرشتگان همه سر به زیر انداختند .
خدا گفت ؛ ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی ، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند ، آنگاه تو بیدار شدی و پر گشودی ، جان تو را از کمین مار نجات دادم...
پرنده خیره در خدایی خدا مانده بود ...
خدا گفت؛ « و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی ... »
اشک در دیدگان پرنده نشسته بود و گریه هایش ملکوت خدا را پُر کرد .
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
"مولانا "
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
روزی مردی به دربار کریمخان زند میرود و ناله و فریاد سر میدهد. کریمخان علت را جویا میشود، مرد با درشتی میگوید: دزد همه اموالم را برده است!
کریم خان میپرسد:
وقتی اموالت به سرقت رفت کجا بودی؟!
مرد میگوید خواب بودم! کریمخان میگوید خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟ مرد میگوید: من خواب بودم چون فکر میکردم تو بیداری! کریم خان سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارتش را از خزانه جبران کنند و در پایان میگوید:
این مرد راست میگوید، ما باید بیدار باشیم ...
📚 نامآوران دادگر
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#سخنحکیمانه
انوشیروان ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ. روزی ﺩﺭ ﺣﺎلی که اﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ. شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ میکشد ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ... سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺧﻨﺪﯾﺪ...
شاه ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ، اﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.
پرسیدند چرا با عجله میروید؟
گفت: نود سال زندگیِ پربار و هدفمند، ازاو مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است، پس لایق پاداش است.
اگر می ماندم خزانه ام را خالی میکرد...!
کانال را به دوستان معرفی کنید
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#حكایت_ملانصرالدین_ومنبر
ملا در بالای منبر گفت: هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود.
همه بلند شدند جز یک نفر.
ملا به آن مرد گفت: تو از زن خود راضی هستی؟
آن مرد گفت: نه ... ولی زنم دست و پایم را شکسته، نمی توانم بلند شوم!!!
کانال را به دوستان معرفی کنید:
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🔴داستان دختر زیبا و مرد حیله گر عیاش
روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:...
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت:آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
📚هزارویک حکایت
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان