هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌼ذکر روز جمعه ۱۰۰ مرتبه
🌻خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد
🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
🌻این ذکر موجب عزیز شدن میشود
شهادت امام حسن عسکری ع تسلیت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هشدار که ماتم
عظیم است امروز
دلها همه با غصه ندیم
است امروز
برصاحب عصر
تسلیت باید داد کان درّ
گرانمایه یتیم است امروز
شهادت امام حسن عسکری
تسلیت🏴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا
در این جمعه 25 آبان ماه
شهادت امام
حسن عسکری(ع)
براےدوستانم
عشق حقیقے
سلامتے،آرامش،
نیکبختے و یک دنیاحال خوب عطا بفرما.
#خدایا
به اندازه قطره های باران
درکار همه " برکت "
در وجودشان " سلامتی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍒 داستان واقعی و آموزنده با نام 👈 #مونس 🍒
👈 #قسمت_چهارم
الان هم که ماشاا... خانمی شدی برای خودت و لیسانست رو هم گرفتی، اما بازهم ازش گریزونی.
تو این یکی دو ماهه که رفتارت خیلی بد شده. به زور بهش سلام می کنی و حاضر نیستی باهاش سریه سفره بشینی و غذا بخوری. من نمی دونم تو چته اما فقط بهت می گم که کیا خیلی زحمت ما رو کشیده و بعد از فوت حاج جواد خدابیامرز همیشه و همه جا هوای ما رو داشته.
اگه حمایت های کیا نبود که معلوم نبود چه بلایی سر ما می اومد! کیا غیرت داره. جای پدرته. شاید اگه بهت گیر میده و می گه کجا بودی و چرا دیر اومدی، تو ناراحت بشی اما مطمئن باش از سر مردونگی این حرفا رو می زنه.
چون تو این جامعه بوده و دلش نمی خواد خواهر مثل دسته گلش خدای ناکرده اسیر دست این گرگا بشه. پس بهتره دست از لجبازی برداری و احترام کیا رو نگه داری!
شقیقه هایم از درد زوق زوق می کرد. مادر داشت یک ریز از کیا و خوبی هایش می گفت و نمی دانست در دلم چه می گذرد. آخر چطور می توانستم به او بگویم که همین کیا از همان دوران نوجوانی به چشمی جز چشم خواهر به من نگاه می کرده و در این یکی دو ماه بارها قصد بی عفت کردنم را داشته؟
چطور می توانستم به مادر بگویم که هر بار به هر بدبختی بوده خودم را از چنگالش نجات دادم و دلم نمی خواهد حتی یک لحظه با او تنها باشم.وقتی حاج جواد و همسرش از بین آن همه بچه مرا انتخاب کردند خوشحال بودم از اینکه کابوس نداشتن پدر و مادر تمام می شود اما نمی دانستم از سن نوجوانی کابوس وحشتناک تری به نام کیا بر شب هایم سایه می افکند.
هر چند حاج جواد و همسرش حق پدر و مادری را برایم تمام کردند اما بیشتر اوقات، وقتی کیا تلاش می کرد در گوشه ای خلوت تنها گیرم بیاورد، آرزو می کردم که ای کاش در همان پرورشگاه می ماندم و طعم داشتن پدر و مادر را نمی چشیدم. تا وقتی حاج جواد زنده بود همه چیز خوب بود. هر چند همان موقع هم نگاهها و رفتارهای بی شرمانه کیا آزارم می داد اما هرچه بود خیالم راحت بود که با وجود حاج جواد هیچ غلطی نمی تواند بکند اما درست بعد از چهلم پدر، کیا چهره پلیدش را نشان داد.
آن روز مادر و مریم سرمزار پدر رفته بودند و من که سردرد شدیدی داشتم در خانه ماندم. نمی دانم کیا از کجا تنهایی ام را با آن شامه قوی اش بو کشید که نیم ساعت بعد از رفتن مادر و خواهرم سرو کله اش پیدا شد. آن روز را هرگز از خاطر نمی برم.کیا تلاش می کرد با من باشد و من با فریاد و التماس از او می خواستم رهایم کند. نمی دانم از آن کشمکش چقدر گذشت که صدای چرخش کلید در قفل در کیا را در جایش میخکوب کرد. همین که صدای مادر را شنیدم جانی دوباره گرفتم. کیا فوری خودش را جمع و جور کرد و به بهانه خوردن چای به آشپزخانه رفت. بعد هم طوری وانمود کرد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده!
آن روز یکی از بدترین روزهای عمرم بود. حس می کردم شقیقه هایم هر آن است که متلاشی شود. تمام وجودم در تب نگرانی و تشویش می سوخت و بدتر از همه این بود که نمی توانستم دلیل آشفته حالی ام را برای کسی تعریف کنم!
آن شب به بهانه سردرد و افت فشار نزد مادر خوابیدم اما نمی دانستم روزها و شب های دیگری که در پیش داشتم را چه کنم؟
حالم از کیا با آن چهره به ظاهر خوب و مهربانش بهم می خورد. او که توانسته بود در این سالها با چاپلوسی سهم الارث مادر و من و مریم را از حجره و خانه و ثروت پدر از دستمان درآورد،...
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید👇
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
❤️امام حسین(ع)فرمودند:
🌼اگرامام مهدی عليهالسلام قيام کند
مردم اوراانکارمیکنندونمی شناسند؛
👈زيراآن حضرت دراوج جوانی
ظهورمی کند وآنها می پندارندکه او
پيروکهنسال است.
📚معجم الاحادي
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#نماز #مستحبی
✴روش خواندن نماز مستحبی در حال حرکت🚶
✅ در حال حركت به نيت ورود شدن به نماز،تكبيرة الاحرام گفته مى شود و پس از قرائت حمد و سوره ذكر ركوع به نيت ركوع و سپس ذكر سجود به نيت سجده انجام خواهد شد و براى انجام رکوع و سجود مىتوان به نيت رکوع کمى و براى سجود مقدارى بيشتر سر را خم کرد.
✅ البته لازم نیست خم کردن سر قابل توجه باشد به نحوی که دیگران متوجه شوند؛ بلکه همین مقدار که تفاوتی بین رکوع و سجود باشد کافی است.
در نماز مستحبی می تواند سوره را نخواند.
📚 توضیح المسائل مراجع با استفاده از مسئله 781
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
♦️فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ
وَحِينَ تُصْبِحُونَ ﴿۱۷﴾
♦️پس خدا را تسبيح گوييد آنگاه كه به عصر
درمى آييد و آنگاه كه به بامداد درمى شويد (۱۷)
📚 سوره مبارکه الروم
✍آیه ۱۷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💠💠💠💠💠💠
#ضرب_المثل
🌸داستان 🌸
❇️ریشه ضرب المثل «آتش بیار معرکه»
( این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که در ماهیت و اصل دعوا و مشاجره ی میان چند تن شرکت ندارد، اما کارش تشدید این دعوا و مشاجره و گرم نگاهداشتن آتش اختلاف در میان آنان است. )
در گذشته که موسیقی گسترش چندانی نداشت، ضرب و دف از ابزار اصلی مطربان به شمار می رفت. آنان این ابزار را زیر بغل می گرفتند و همه جا همراه می بردند. گروه مطربان اغلب تشکیل می شد از یک کمانچه کش، نی زن، ضرب گیر، دف زن و ...
یک نفر دیگر هم که اصلا از کار مطربی سررشته ای نداشت همیشه همراه این گروه بود که وظیفه ی خاصی بر عهده داشت. این شخص را " دایره نم کن " یا " آتش بیار " می نامیدند.
دو ساز ضرب و دف از چوب وپوست تشکیل شده است. پوست این دو ساز در بهار و تابستان خشک و منقبض و در پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است مرطوب و منبسط می گردد.
در بهار و تابستان لازم است که این پوست هر چند ساعت یک بار مرطوب و تازه گردد تا صدای آن به علت خشکی و انقباض تغییر نکند. این وظیفه در این فصول به عهده ی دایره نم کن بود که ظرف آبی جلوی خود قرار می داد و ضرب و دف را نم می داد و تازه نگاه می داشت.
در پائیز و زمستان همین شخص که حالا آتش بیار نامیده می شد پوست های مرطوب شده را روی منقل آتش می گرفت و با حرارت دادن خشک می کرد.
این شخص که از موسیقی چیزی نمی دانست نه می توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگی آشنایی داشت، اما وجودش به قدری موثر بود که اگر دست از کار می کشید دستگاه طرب می خوابید و بساط معرکه و شادی مردم برچیده می شد.
و چون افراد سخن چین و فتنه انگیز که در اصل مشاجرات شرکت ندارند، با بدگویی کردن و ایجاد شبه آتش اختلافات را دامن می زنند آن ها را به آتش بیار معرکه تشبیه می کنند...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💠💠💠💠💠💠
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_سلامتی
💚امام رضا علیه السلام:
🍎اناربخورید، هر دانهای از انار که در معده
قرار میگیرد، موجب نورانیت دل و دوری
برای چهل روز شیطان میشود
📚عیون اخبارالرضا (ع)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌴 #حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
#ویژه_جمعه
"شـيـخ ورام " در كتاب تنبيه الخاطر و نزهة النّاظر مى گويد :
مـرحـوم على بن جعفر المدائنى علوى نقل كرده و گفته كه :
در كـوفـه پـيـرمـرد قدكوتاهى كه معروف به زهد و عبادت و پاكدامنى بود زنـدگى مـى كـرد روزى مــن درمـجـلس پـدرم بودم كه آن پيرمرد قضيه اى را براى پدرم مى گفت و آن قضيه اين است كه گفت :
شـبـى در مـسـجـد جـعـفـى كـه مـسـجـد قـديـمـى در پـشـت كـوفـه اسـت بـودم نـيمه هاى شب تنها مـشـغـول عـبادت بودم كه سه نفر وارد مسجد شدند وقتى به وسط مسجد رسـيدند، يكـى از آنهـا نشسـت و دست به زمين كشيد، ناگهان آب زيادى مانند چشمه از زمين جوشيد، سپس وضو گرفت و به آن دو نفر دستور داد كه وضو بگيرند، آنها هم وضو گرفتند، آن شخص جلو ايستاد و اين دو نفر به او اقتداء كردند، من هم اقتداء
كردم و با آنها نماز خوانده ام ، وقتى كه نماز را سلام داد و من از اينكه از زمين خشـك آب خـارج كـرده بـود تعجب كرده بودم از آن فردى كه طرف راست من نـشـسـتـه بـود، پـرسـيـدم :
ايـن آقـا كيست ؟ به من گفت :
اين آقا "صاحب الامر امام زمان " (عليه السـّلام ) فـرزند "امام حسـن عسـكرى " (عليـه السـلام ) اسـت ،خدمتش رفتم سلام كردم و دستش ? را بـوسـيدم و عرض كردم اى پسر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) نظـر مباركتان درباره شريف عمر بن حمزه كه يكى از سادات است چيست ؟ آيا او برحق است ؟ فرمود :
او الان بر حق نيست ولى هدايت مى شود او نمى ميرد تا آنكه مرا مى بيند .
عـلى بـن جـعـفـر مـدائنـى مـى گـويد :
من اين قضيه را كتمان مى كردم مدت طولانى از اين جريان گذشت و شريف عمره بـن حمـزه فـوت شـد و ندانستم كه آيا او بالاخره خدمت حضرت "بقية اللّه " (عليه السلام ) رسيد يا خير .
روزى بـه آن پـيـرمـرد زاهـدى كـه قـضـيـّه را بـراى پـدرم نـقل مى كرد رسيدم و مثـل كسـى كـه منكـر
است به او گفتم ، مگر شما نگفتيد، كه شريف عمر نمى ميرد مگر آنكه خدمت حضرت "صاحب الامر " (عليه السلام ) مى رسد؟ به من گفت تو از كجا دانستى كه او خدمت حضرت "صاحب الامر " (عليه السلام ) نرسيده است ؟ مـن بـعـدهـا در مـجـلسى به فرزند شريف عمر بن حمـزه كـه معـروف بـه شـريف ابوالمناقـب بـود بـرخـوردم ، گـفـت :
وقـتـى پـدرم مـريـض بـود، شـبـى مـن خـدمـتـش بـودم بـه كـلى قـوايـش تحليل رفتـه بـود و حتّـى
جوهره صوتش شنيده نمى شد .
اواخـر شـب بـا آنـكـه مـن تـمـام درهـا را بـسـتـه بـودم ، نـاگـهـان ديـدم شـخـصـى وارد مـنــزل شــد
كـه از هـيـبـت او مـن جـرات نـكـردم از ورودش سـؤ ال كـنـم ، پـهـلوى پـدرم نشسـت و بـا او آرام آرام
صحبت مى كرد، پدرم مرتب اشك مى ريخت سپس بـرخـاسـت و رفـت . وقـى از چـشـم مـا نـاپـديـد شد،
پدرم گفت :
مرا بنشانيد، ما او را نشانيدم چـشـمـهـايـش را بـاز كرد و گفت :
اين مردى كه پهلوى من نشسته بود كجا رفت ؟ گفتيم از همان راهــى كــه آمــده بــود بـيــرون رفــت ،
گـفـت :
عـقـبـش بـرويـد او را بـرگـردانـيد، ما ديديم درها مثل قبل بسته است و اثرى از او نيست ، برگشتيم نزد پدر و جريان را براى او گفتيم .
گفت :
اين آقا حضرت "صاحب الامر" (عليه السلام ) بود، سپس باز كسالتش سنگين شد و بى هوش گرديد و پس از چند روز از دنيا رفت
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
📋مـطالـب کـانـال را بـراے دوسـتان وگـروهـهاے خـود ارسـال کنـــــید 🌹
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️
︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻
⇱ ڪلیــک ڪنــید ⇩⇩⇩
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
از هر دست بدی، از همون دست ميگيری
ﻣﮕﺮ میشود ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﻭ ﻗﻠﺒﺖ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ
ﻣﮕﺮ میشود ﭼﺸﻤﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ
ﻣﮕﺮ میشود ﺫﻫﻨﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺫﻫﻨﺖ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ
ﻣﮕر...
✨اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
🍒 داستان واقعی و آموزنده با نام 👈 #مونس 🍒
👈 #قسمت_پنجم
حالم از کیا با آن چهره به ظاهر خوب و مهربانش بهم می خورد. او که توانسته بود در این سالها با چاپلوسی سهم الارث مادر و من و مریم را از حجره و خانه و ثروت پدر از دستمان درآورد،
خودش را موجه و دلسوز نشان می داد و هیچ کس نمی دانست در پس آن چهره چه مار افعی خفته!
چند باری تصمیم گرفتم موضوع را با مادرم در میان بگذارم اما هر بار ترس از متهم شدنم پشیمانم کرد. کیا پسر حاج جواد، همسر مورد علاقه و محبوب مادرم بود و من یک دختر پرورشگاهی. می ترسیدم از اینکه اگر از رفتارهای کیا حرفی بزنم متهم به بی چشم و رویی شوم بنابراین سکوت اختیار کردم و فقط دعا می کردم که کیا هر چه زودتر ازدواج کند و از کنارمان دور بشود...
ترس و اضطراب چنان بلایی بر سرم آورده بود که نمی توانستم درست حسابی تمرکز کنم و برای آزمون ارشدی که پیش رو داشتم درس بخوانم. به زور چند لقمه غذا می خوردم و تا آمدن کیا به اتاقم می رفتم. دلم نمی خواست با او روبرو شوم و برای رضایت مادر از اینکه به برادرم احترام می گذارم، به پایش بلند شوم و خرده فرمایشاتش را انجام دهم. در عرض دو ماه علیرغم تلاشی که برای تنها نماندنم با کیا می کردم اما باز هم چند بار آن اتفاق افتاد و من هر بار به هر مکافاتی شده بود خودم را نجات دادم.
بار آخر اما نتوانستم دربرابرش مقاومت کنم... آن روز بعدازظهر مادرم و مریم به مراسم ختم یکی از بستگانمان رفته بودند. کیا باز هم مثل همیشه با شامه تیزی که داشت بو کشید و فهمید که در خانه تنها هستم. او که فرصت خوب و مغتنمی را به دست آورده بود همچون یک گرگ وحشی به سمتم هجوم آورد و بی رحمانه زندگی ام را به باد داد...
- پاشو خودت رو جمع و جور کن. آبغوره گرفتن دیگه بسه. حالا بعدا خودت می فهمی که اتفاق خیلی مهمی هم برات نیفتاده...
می دونی، اینطوری خیلی خوب شد. چون از مدتها قبل دلم می خواست همه عقده هام رو سرت خالی کنم. هیچ کس نفهمید که من چه روزای کودکی سختی رو گذروندم. برادر فائزه- زن دوم پدرم- هربار که می اومد خونه مون به زور کتک من رو می برد زیرزمین خونه مون و...
بعد هم تهدیدم می کرد که اگه حرفی به پدرم بزنم زنده م نمی ذاره. باور کن از همون موقع این عقده تو دلم موند.
دلم می خواست کسی رو پیدا کنم که تلافی اون روزا رو سرش دربیارم و چه کسی بهتر از تو...
یه دختر بی کس و کار پرورشگاهی، عزیز و نور چشم حاج جواد.. حالا هم خوب حواست رو جمع کن، اگه به ننه ت که الحق و الانصاف خیلی در حقم محبت کرده، حرفی بزنی باید جل و پلاستون رو جمع کنین و از این خونه برین!
کیا همچون صیادی که بر بالای سر لاشه صیدش می ایستد، فاتحانه نگاهم می کرد و لبخند می زد و من از وحشت آنچه بر من گذشته بود بر خودم می لرزیدم.
باور نمی کردم که کیا حتی سرسوزن انصاف نداشته باشد و بخواهد عقده های کودکی اش را بر سرم خالی کند. می دانستم اگر به مادر حرفی بزنم کیا ساکت نمی ماند و می دانستم اگر تهدید کند پای حرفش می ماند. پس از ترس آواره نشدن مریم و مادرم چیزی نگفتم و در عوض خودم تصمیم به فرار گرفتم.
می خواستم هر طور شده یک زندگی جدید را بسازم و مریم و مادرم را از دست آن کفتار نجات دهم.....
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما بپیوندید👇👇👇
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌