هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
💢دارچین، قهرمان مبارزه با قند خون و دیابت
❣️دارچین در کاهش قند خون ناشتا عملکردی عالی دارد
و به کنترل افزایش ناگهانی قند خون پس از وعده های غذایی کمک کند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔘 داستان کوتاه
#لحظات_زندگی
🔸مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد فرستاده خدا را با جعبه ای در دست دید.
-«وقت رفتنه!»
-مرد: «به این زودی؟ من نقشههای زیادی داشتم!»
- «متأسفم، ولی وقت رفتنه.»
🔸مرد: -«در جعبهات چی دارید؟»
-«متعلقات تو را.»
-مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و ...»
-«آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند.»
🔸-مرد: «خاطراتم چی؟»
-«آنها متعلق به زمان هستند.»
-مرد: «خانواده و دوستهایم؟»
-«نه، آنها موقتی بودند.»
🔸-مرد: «پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند!»
-«نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند.»
-مرد: «پس مطمئناً روحم است!»
-«اشتباه میکنی، روح تو متعلق به من است.»
🔸مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه را گرفت و باز کرد و دید خالی است! مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟»
🔸-«درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!»
-مرد: «پس من چی داشتم؟»
-«لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مرد خسیسی خربزهای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبَرد. در راه به وسوسه افتاد که قدری از آن بخورد، ولی شرم داشت که دست خالی به خانه رود. عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت: قاچی از خربزه را به رسم خانزادهها میخورم و باقی را در راه میگذارم، تا عابران گمان کنند که خانی از اینجا گذشته است و چنین کرد. البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت گوشت خربزه را نیز میخورم تا گویند خان را چاکرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خوردهاند. سپس آهنگ خوردن پوست آن را کرد و گفت: این نیز میخورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است!
و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یکجا بلعید و گفت: اکنون نه خانی آمده و نه خانی رفته است
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
.
📕#حکایت
مجلس میهمانی بود.....
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد.....
و چون دسته عصا بر زمین بود
تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده.....
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم
فرش خانه تان خاکی نشود.....
مواظب قضاوتهایمان باشیم....
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚آفتاب و مهتاب
چه خياطى بود. روزى موقع کار خوابش برد. پدر او، او را صدا زد و بيدار کرد. پسر بلند شد و گفت: داشتم خواب خوبى مىديدم. پدر هرچه اصرار کرد، بچه خياط خواب خود را تعريف نکرد.
پدر شکايت برد پيش حاکم. حاکم پسر را خواست و خواب او را از او پرسيد. پسر نگفت. حاکم دستور داد او را زندانى کنند و آب و غذا به او ندهند تا به حرف بيايد.
اين بود تا اينکه روزى دختر حاکم براى تفريح به ديدن زندان رفت. در آنجا دختر و پسر هم ديگر را ديدند و عاشق هم شدند. حاکم سرزمين همسايه معمائى براى اين حاکم فرستاد تا آنرا حل کند.
معما اين بود: از سنگ آسيابى که برايت فرستادهام يک دست لباس بدوز و برايم بفرست. پادشاه و وزراء هرچه فکر کردند، چيزى به عقل آنها نرسيد. ”بچه خياط“ را صدا کردند و حل معما را از او خواستند.
پسر با شمشيرى سنگ آسياب را دو نيم کرد. ميان آن پارچهاى بود. از آن پارچه لباسى دوخت و براى حاکم همسايه فرستاد. حاکم برخلاف قولى که به پسر داده بود او را آزاد نکرد. مدتى گذشت. حاکم همسايه معماى ديگرى براى اين حاکم فرستاد.
معما اين بود: در جعبهاى را که برايتان فرستادهام پيدا کرده و آن را باز کنيد. باز حاکم مجبور شد ”بچه خياط“ را خبر کند و به او قول آزادى او را داد. ”بچه خياط“ جعبه را در آب فرو کرد. آب به درون جعبه نفوذ کرد جعبه پر از آب شد و به در آن فشار آورد و باز شد.
جعبه را براى حاکم سرزمين همسايه فرستادند.اين حاکم باز هم پسر را ازاد نکرد. گذشت تا اينکه باز هم حاکم همسايه معماى ديگرى را طرح کرد. سه ماديان فرستاد تا اين حاکم معلوم کند کدام مادر و کدام کرهٔ آن است. حاکم بچه خياط را خبر کرد.
بچه خياط قول ازدواج با دختر حاکم را از او گرفت. ماديانها را حرکت داد. يکى جلو مىرفت و دو تاى ديگر بهدنبال او. بچه خياط گفت ماديان جلوئى مادر و دوتاى ديگر کرههاى او هستند.
حاکم اين بار به قول خود وفا کرد و دختر خود را به عقد بچه خياط درآورد. از آن طرف حاکم سرزمين همسايه فهميد که معماها را بچه خياط حل کرده است. او هم دختر خود را به بچه خياط داد. سالى گذشت و هر دو زن بچه خياط زائيدند.
يکى پسر و ديگرى دختر. روزى بچه خياط پسر خود را روى يک زانو و دختر خود را روى زانوى ديگر خود نشانده بود که حاکم ا در وارد شد و به او گفت حالا بايد خواب آن روزت را برايم بگوئي. بچه خياط گفت: خواب ديدم که با دخترهاى دو حاکم عروسى کردهام و از آنها دو بچه دارم.
يکى بهنام مهتاب و ديگرى بهنام آفتاب و هر کدام روى يک زانويم نشستهاند. مثل حالا. حاکم متعجب شد و گفت: چرا همان موقع خوابت را نگفتي. پسر گفت اگر مىگفتم، آنچه را که در خواب ديده بودم ديگر عمل نمىشد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیها برای خدا تعیین تکلیف میکنند
و میگن نه فقط از خودت میخوایم
تو نباید بگی به بندگان خوب من
توسل کنید
از خود خدا هم بخوایم هیچ
ایرادی نداره اما خدا این نوع
خواستن رو هم خیلی ارزشمند
معرفی کرده
🎙#رائفی_پور
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
۳۲ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم
هر روز یک فضیلت از امیرالمؤمنین مولا علی علیهالسلام
#اللهمعجللولیکالفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر به من بگویند زیباترین واژه ای که یادگرفتی چیست؟
میگویم پذیرش است
💫پذیرش یعنی:
پذیرفتن شرایط با تمام سختیهاش
پذیرفتن آدم ها با تمام نقص هاشون.
💫پذیرفتن اینکه مشکلات هست و باید به مسیر ادامه داد.
پذیرفتن اینکه گاهی من هم اشتباه میکنم.
💫پذیرفتن اینکه من کامل نیستم.
پذیرفتن اینکه هیچ کس مسئول زندگی من نیست.
💫پذیرفتن اینکه انتظار از دیگران نداشتن.
داشتن پذیرش توی زندگی یعنی پایان دادن به تمام دعواها و اختلافها
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت دوم زندگینامه حضرت #یوسف علیه السلام
🔸در یکی از جلسات خانوادگی ، که برادران از هر دری سخن میگفتند ، موضوع محبوبیت یوسف و برادرش بنیامین نزد یعقوب بمیان آمد .
🔸یکی از آنها گفت : اشتباه بزرگی دامن گیر پدر ما شده . او برادر کوچک و نوجوان ما را بر ما مقدم میدارد ، در حالیکه ما جوانانی برازنده ، توانا و پرقدرت هستیم .
🔸یکی گفت ما باید به زندگی یوسف خاتمه دهیم یکی از برادران که عاقلانه تر فکر میکرد و احتمالا قلبی مهربانتر داشت گفت :
🔸یوسف را نکشید ، زیرا قتل نفس ، آنهم قتل برادر ، که هیچ گناهی جز محبوبیت نزد پدر ندارد ، کاری زشت و غیر قابل قبول است . حالا که شما تصمیم گرفته اید بلائی برسر یوسف بیاورید ، من پیشنهاد میکنم :
🔸یوسف را در چاهی که در مسیر کاروانها است بیاندازید تا کاروانیان او را با خود ببرند و دیگر نام و نشانی از او باقی نماند . با این تدبیر شما بدون خونریزی و جنایت به هدف خود دست خواهی یافت
#احسن_القصص
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
16.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان نازنین،
ایامتون پر از نعمتهای الهی...
خدایا خودت بده،
زیاد هم بده،
بهترینها رو بده،
زیباترینها رو بده،
عالیترینها رو بده...
آمینیاربالعالمین...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی امشب
هرچی
خوبیه وخوشبختیه
خدای مهربون
براتون رقم بزنه
کلبه هاتون
ازمحبت گرم باشه
وآرامش
مهمون همیشگی
خونه هاتون باشه
#شبتونآرومودرپناهخدا...❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
💙خواهی برسی به چشمه آب حيات
💛 لبريز شود نامهی تو از حسنات
💚 بر روی سرت ببارد از حق بركات
♥️ بفرست دمادم برمحمد(ص)صلوات
(💜)اللّهُمَّ
✨(💜)صَلِّ
✨✨(💜)عَلَی
✨✨✨(💜)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(💜)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(💜) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(💜)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(💜)فَرَجَهُمْ
✨✨(💜)وَ اَهْلِکْ
✨(💜)اَعْدَائَهُمْ
(💜)اَجْمَعِین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh