eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ ✨فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾ ✨و از تو در باره كوهها مى ‏پرسند ✨بگو پروردگارم آنها را در قيامت ✨ريز ريز خواهد ساخت (۱۰۵) 📚سوره مبارکه طه✍آیه ۱۰۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
دکتر ویکتور فرانکل از معدود کسانی بود که موفق شد از زندان آشويتس در لهستان، معروف به قتلگاه آدم‌سوزی زنده بیرون آید. او در نامه‌ا‌‌ی‌ خطاب به معلمان سراسر جهان برای تمام تاریخ این گونه می‌نویسد: چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند؛ من اتاق‌های گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی می‌شدند؛ من پزشكان ماهری را ديدم كه کودکانی معصوم و بی‌‌گناه را براحتی مسموم می‌كردند؛ من پرستارانی کاربلد را دیدم ‌که انسان‌ها را با تزریق یک آمپول به قتل می‌رسانند؛ من فارغ‌‌التحصیلان دانشگاهی را دیدم که می‌توانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند. و مجموع این دلایل مرا به آموزش مشکوک کرد! از شما تقاضا می‌کنم که تلاش کنید قبل از تربیتِ دانش‌آموزان‌تان، به عنوان یک دکتر یا یک مهندس، از آن‌ها یک انسان بسازید تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند! پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی می‌تواند با چند سال تلاش به آن برسد اما به دانش‌آموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هرکدام از آن‌ها "انسانیت" است كه با هيچ مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پودرسنجدباهسته برای پوکی استخوان وتقویت استخوانها مفیداست وبخاطرغنی بودن املاح کلسیم ومنیزیم میباشد 1قاشق پودر سنجد1قاشق عسل1لیوان شیر بعد از شام میل شود... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ ⛱شش آیین زندگی: قبلِ دعا ایمان داشته باش قبلِ صحبت کردن گوش کن قبلِ خرج کردن به‌دست بیار قبلِ نوشتن فکر کن قبلِ از تسلیم شدن تلاش کن و قبلِ مُردن زندگی کن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
همنشینی با نادان ! خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی به عللی به زندان افتاد. بعد از مدتی نظام حکومت دچار آشفتگی شد و مجددا از او خواستند به شغل سابق خود برگردد. خواجه فرمان را قبول نکرد و زندان و گوشه گیری را به وزارت ترجیح داد. دربار ملکشاه دنبال چاره ای بودند تا خواجه را راضی به قبول شغل سابقش کنند. در این بین شخصی گفت خواجه دانشمند است و هیچ چیز برای او بدتر از همنشینی با انسان نادان نیست. پس فکری کردند و چوپانی که گله ای را به سبب سهل انگاری و نادانی به باد داده بود و در زندان به سر میبرد به نزد خواجه فرستادند. خواجه مشغول خواندن قرآن بود. چوپان وارد شد وجلو خواجه نشست. ساعتی به او نگریست و بعد حالش منقلب شد و شروع به گریه کرد. خواجه گمان کرد تازه وارد عارفی است آشنا به معارف قران. رو به چوپان کرد و پرسید: چرا گریه میکنی؟ چوپان آهی کشید و گفت: داغ مرا تازه کردی. خواجه گفت: چرا؟ چوپان گفت: من بزی داشتم که پیشاهنگ گله من بود و ریشش هم رنگ و اندازه ریش شما بود و هروقت علف میخورد مثل ریش شما که موقع خواندن تکان میخورد، تکان تکان میخورد. برای همین یاد بزم افتادم و دلم سوخت. خواجه با شنیدن این سخن حساب کار دستش آمد واز شدت ناراحتی کاغذ و قلم طلبید و به حاکم نوشت: صد سال به کُند و بند زندان بودن در روم و فرنگ با اسیران بودن صد قافله قاف را به پا فرسودن بهتر که دمی همدم نادان بودن و مجددا قبول وزارت کرد و به سر شغل سابق برگشت. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
خر ما از کُرّگی دم نداشت مردی خری را دید که در گِل مانده بود . رفت تا صاحب خر را یاری کند . کمک کرد و زور زد . نمی‌دانست کجای خر را بگیرد و زور بزند . یک بار سرش و یک بار دمش و بار دگر پای خر را می‌کشید . از بخت بد وقتی دم خر را کشید ؛ دم کنده شد . صاحب خر تاوان خواست. مرد یاری رسان که دید گرفتار شده به کوچه‌ای گریخت که بن بست بود. خود را به خانه‌ایی انداخت. زن بارداری آنجا بود با دیدن مرد گریزان ترسید و بار بینداخت ( سقط جنین کرد.) شوهر زن باردار نیز با او هم آواز شد و در پی مرد نهاد.مردِ گریزان بر بام خانه‌ای دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه‌ایی جهید که در آن پزشکی خانه داشت.جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. پدر مُرده نیز به آن دو نفر پیوست . مَرد، هم چنان گریزان، در پیچ کوچه با مردی یهودی سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.پاره چوبی در چشم یهودی رفت و او را کور کرد. او نیز نالان و خونریزان به گروه دنبال کنندگان پیوست .مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند و گفت : ” پناه به تو می‌برم. “. قاضی در آن ساعت با زنی شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و دنبال کنندگان را به درون فراخواند .نخست از رهگذر کور شده پرسید . گفت : این مرد یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص می‌خواهم . قاضی گفت : دیه مسلمان بر یهودی نیم است. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند ! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد .جوانِ پدر مرده را پیش خواند .گفت : این مرد از بام بلند روی پدر بیمار من افتاد و او را درجا کشت . برای قصاص آمده‌ام.قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نیمی از ارزش فرد سالم است.حکم این است که پدر او را زیر همان دیوار بگذاریم و تو بر او فرود آیی، چنان که نیمه‌ای جانش را بستانی . و جوان پدر مُرده را نیز که مصلحت در گذشت دیده بود، به پرداخت سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد . وقتی نوبت به شوهر آن زن رسید که از ترس بار افکنده بود، گفت: قصاص شرعاً هنگامی روا است که راهِ جبران از دست رفته بسته باشد. می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. باید زنت را طلاق دهی.مرد بینوا فریاد برآورد و با قاضی ستیزه می‌کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید . قاضی با صدای بلند گفت : هان ! بایست که اینک نوبت تو رسید .صاحب خر با ترس و لرز گفت : شکایتی ندارم . می‌خواهم بروم چند شاهد بیاورم که خر من از کُرگی دم نداشته است . @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقتی بچه ای از طریق نامشروع می زائید به تنور می انداخت. و آنها را می سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد. اقربا و خویشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولی یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن بد کاره را قبول نمی کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جای دیگری دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت: ای فرزند پیامبر به فریادم برس. . . و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه های حرام زاده بود، فرمود: هیچ مخلوقی حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است. مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم. حضرت فرمود: مقداری از تربت جدّم سیدالشهداء ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشای همه امور است مادر زن زانیه مقداری تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت، و دیگر تکرار نشد. 📚 كشكول النور ج 2 ص 18 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: - بهلول، چه می سازی؟ بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم. همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: - آن را می فروشی؟! بهلول گفت: - می فروشم. - قیمت آن چند دینار است؟ - صد دینار. زبیده خاتون گفت: - من آن را می خرم. بهلول صد دینار را گرفت و گفت: - این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم. زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: - این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای. وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: - یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش. بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: - به تو نمی فروشم. هارون گفت: - اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم. بهلول گفت: - اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم. هارون نارحت شد و پرسید: - چرا؟ بهلول گفت: - زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
قبل از خواب همه را ببخش ... و به خــــــدا بسپار بعد بخواب... برای شروع یک روز نو باید آرام و سبک باشی... بار سنگین اشتباهات اطرافیان را بر دوش نگیر... ✨💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 🌺آدینه روشروع میکنیم با صلوات برمحمد ص وآلش 🍃اللهم صل علیٰ محمّد🍃 🍃و آل محمّد و عجّل فرجهم🍃 ‏ﷺ 💖 ﷺ ﷺ💖 ﷺ ﷺ ﷺ💖 ﷺﷺﷺﷺ 💖 صلوات باعث عزیز شدن می شود ﷺﷺﷺﷺ💖 ﷺﷺﷺ 💖 ﷺﷺ 💖 ﷺ 💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤نامٺ شروع مبحث زیباے عاشقی سٺ ❤️حا سین و یا و نون الفباے عاشقے سٺ 🖤هرکس کہ عاشقت شده فهمیده سٺ کہ ❤️تنہا فقط حســـــین ، معـناے عاشقے ست 🖤 ❤️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن ِ🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن ِ❤️وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْن 🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
🌼 🌼 قرنها منتظر يار غائب ايم بر ديوِ يأس با صبر غالب ايم درپشت ابر خورشيدديده ايم شب تاسحر منتظر صبح صاحب ايم 🌻تعجیل درفرج صلوات🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 🌺آیه خطاب به زنان پیامبر(ص) با ارسال این پست برای دیگران در ثواب نشر قرآن شریک شوید🌹 🎬| فرازی از 🎙| استاد مرحوم راغب مصطفی غلوش ✍♡••♡••♡••♡••♡
﷽؛ 👈 از دیدگاه ‏‏‏‏ علیه‌السلام در ضمن گفتارى فرمود : « یغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل ان یغفر للعالم ذنب واحد هفتاد گناه از ، بخشیده مى‌شود قبل از آنكه یك گناه از ، بخشیده گردد » . صلى‌الله‌علیه‌وآله در ضمن گفتارى فرمود : « اگر دین و زمامداران فاسد شدند ، نیز فاسد مى‌شوند » . و در دیگر فرمود : « من اصلاح نمى‏‌شوند مگر با اصلاح ! پرسید : چه كسانى هستند ؟ : « خواص امتى اربعة : الملوك و العلماء و العباد و التجار من چهار دسته‏‌اند : 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ پرسید : چگونه ؟ صلى‌الله‌علیه‌وآله فرمود : چوپانان مردمند ، وقتى چوپان گرگ شود ، گوسفندان چگونه بچرند ؟ و طبیبان مردمند ، وقتى طبیب بیمار باشد ، بیماران را چه كسى درمان كند ، راهنماى مردمند ، اگر راهنما گمراه شد ، چه كسى راه رونده را هدایت مى‏‌كند ؟ و امین مردمند ، وقتى كه امین خیانت كرد ، به چه كسى باید اطمینان نمود ؟ » . 📚 کتاب گناه شناسی صَلِّ عَلی وَ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
﷽؛ علیه‌السلام « مسافرت خود را با آغاز کن و هر گاه خواستی بیرون برو ؛ زیرا با سلامت سفرت را می‌خری » . صَلِّ عَلی وَ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هضم نان های سبوس دار در بدن به آرامی انجام می شود و به همین دلیل قرار دادن آنها در وعده صبحانه می تواند انرژی مورد نیاز شما را تا ظهر تامین کند 🍞🍞🍞 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به‌جمعه۲۱مهرماه خوش‌آمدین 💖آدینه ای پر از عشق و محبت 🌸 پر از موفقيت و شادى 💖 پر از خنده و دلخوشى 🌸و پر از خبرهای خوب 💖براتون آرزومندم 🌸با آرزوی بهترینها 💖آدینه مبارک ♡••♡••♡••♡••♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♦️مادربزرگم همیشه می‌گفت همه آدم‌ها تا یک جایی با تو همراه هستند. 🔹یکی تا سر خیابان، یکی تا چند خیابان آن‌طرف‌تر، یکی تا شهر بعدی و... 🔹می‌گفت همه، بودنشان با یک «تا جایی» گره خورده است 🔹فقط آن‌هایی که تا هر جا همراهت خواهند ماند می‌توانند عاشق شوند، آن‌هایی که به «تا کجا» فکر نمی‌کنند و فقط به تو فکر می‌کنند. به «با تو» بودن http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
📚زن بدکاره در زمانهاي قديم زن زانیه ای بود که هروقت بچه ای از طریق نامشروع می زائید به تنوری می انداخت. و آنهارا می سوزاند، تا اینکه اجلش رسید و مُرد. اَقربای و خویشان او، زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و بخاکش سپردند، ولی یک وقت متوجه شدند زمین جنازه این زن بدکاره را قبول نمی کند و به بیرون انداخته آن عده که در جریان دفن این زن بدکاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد، جنازه را در جای دیگر دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد. مادرش متعجب شد رفت پيش عالمي بزرگ وگفت ای بنده نيك خدا بفریادم برس... و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به ان گردید، عالم وقتی جریان را از زبان مادرش شنید و متوجه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه های حرامزاده بوده، فرمود هیچ مخلوقی حق ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط بدست خالق است. مادر آن زن بدرکاه به به ان پير دنيا ديده گفت حالا چه کنم، عالم گفت: مقداری از خاك تنوري را كه فرزندانش درون آن. سوزانده همراه جنازه اش در قبر بگذارید مادر، زن زانیه مقداری از خاك تنور را همراه جنازه گذاشت دیگر تکرار نشد. وجنازه را دفن كردن http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃⇨﷽ 🌷 حکایت بهلول و مرد فقیه ✨⇐آورده اند که فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید که آن مرد به شهر بغداد آمده اورا به دارالخلافه طلبید . آن مرد نزد هارون الرشید رفت . خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزت او را نزدیک خود نشاند و مشغول مباحثه شدند . ✨⇐در همین اثنا بهلول وارد شد . هارون او را به امر جلوس داد . آن مرد نگاهی به وضع بهلول انداخت و به هارون الرشید گفت : عجب است از مهر و محبت خلیفه که مردمان عادي را اینطور محبت می نماید و به نزد خود راه میدهد . چون بهلول فهمید که آن شخص نظرش به اوست با کمال قدرت به آن مرد تغییر نمود و گفت: به علم ناقص خود غره مشو و به وضع ظاهر من نگاه منما . من حاضرم با تو مباحثه نمایم و به خلیفه ثابت نمایم که تو هنوز چیزي نمی دانی ؟ ✨⇐آن مرد در جواب گفت : شنیده ام که تو دیوانه اي و مرا با دیوانه کاري نیست. بهلول گفت: من به دیوانگی خود اقرار می نمایم ولی تو به نفهمی خود قائل نیستی ؟ هارون الرشید نگاهی از روي غضب به بهلول انداخت و او را امر به سکوت داد ولی بهلول ساکت نشد . و به هارون الرشید گفت اگر این مرد به علم خود اطمینان دارد مباحثه نماید . ✨⇐هارون به آن مرد فقیه گفت: چه ضرر دارد مسائلی از بهلول سوال نمایی ؟ آن مرد گفت به یک شرط حاضرم و آن شرط بدین قرار است که من یک معما از بهلول می پرسم ، اگر جواب صحیح داد من هزار دینار زر سرخ به او می دهم ولی اگر در جواب عاجز ماند باید هزار دینار زر سرخ به من بدهد . ✨⇐بهلول گفت : من از مال دنیا چیزي را مالک نیستم و زر و دیناري موجود ندارم ولی حاضر چنانچه جواب معماي تو را دادم زر از تو بگیریم و به مستحقان بدهم و چنانچه در جواب عاجز ماندم در اختیار تو قرار بگیرم و مانند غلامی به تو خدمت نمایم . ✨⇐آن مرد قبول نمود و بعد معمایی بدین نحو از بهلول سوال کرد : در خانه اي زنی با شوهر شرعی خود نشسته و در همین خانه یک نفر در حال نماز گذاردن است و نفر دیگر هم روزه دارد . در این حال مردي از خارج وارد این خانه میشود به محض وارد شدن آن زن و شوهري که در آن خانه بودند به یکدیگر حرام می شوند و آن مردي که نماز می خواند نمازش باطل و مرد دیگر روزه اش باطل می گردد . آیا میتوانی بگویی این مرد که بود ؟ ✨⇐بهلول فوراً جواب داد : مردي که وارد این خانه شد سابقاً شوهر این زن بود . به مسافرت می رود و چون سفر او به طول می انجامد و خبر می آورند که او مرده است، آن زن با اجازه حاکم شرعی به ازدواج این مرد که پهلوي او نشسته بود در می آید و به دو نفر پول می دهد که یکی براي شوهر فوت شده اش نماز و دیگري روزه بگیرد . در این بین شوهر سفر رفته که خبر کشته شدن او را منتشر کرده بودند ، از سفر باز می گردد . پس از شوهر دومی بر زن حرام می شود و آن مرد که نماز براي میت می خواند نمازش باطل می گردد و همچنین آن یک نفر که روزه داشت چون براي میت بود روزه او هم باطل می شود . ✨⇐هارون الرشید و حاضرین مجلس از حل معما و جواب صحیح بهلول بسیار خوشحال شدند و همه به بهلول آفرین گفتند . بعد بهلول گفت الحال نوبت من است تا معمایی سوال نمایم . آن مرد گفت سوال کن . ✨⇐بهلول گفت: اگر خمره اي پر از شیره و خمره اي پر از سرکه داشته باشیم و بخواهیم سکنگبین درست نماییم . پس یک ظرف از سرکه برداریم و یک ظرف هم از شیره و این دو را در ظرفی ریخته و بعد متوجه شویم که موشی در آنهاست ، آیا می توانی تشخیص بدهی که آن موش مرده در خمره سرکه بوده یا در خمره شیره ؟ ✨⇐آن مرد بسیار فکر نمود و عاقبت در جواب دادن عاجز ماند . هارون الرشید از بهلول خواست تا خود جواب معما را بدهد . پس بهلول گفت: اگر این مرد به نفهمی خود اقرار نماید جواب معما را می دهم . ناچاراً آن مرد اقرار نمود . ✨⇐سپس بهلول گفت: باید آن موش را برداریم و در آب شسته و پس از آنکه کاملاً از شیره و سرکه پاك شد شکم او را پاره نماییم اگر در شکم او سرکه باشد پس در خمره سرکه افتاده و باید سرکه را دور ریخت و اگر در شکم او شیره باشد پس در خمره شیره افتاده و باید شیره ها را بیرون ریخت. تمام اهل مجلس از علوم و فراست بهلول تعجب نمودند و بی اختیار او را آفرین می گفتند و آن مرد فقیه سر به زیر ناچاراً هزار دینار که شرط نموده بود را تسلیم بهلول نمود و بهلول تمانی آنها را در میان فقیران تقسیم نمود . 💟← بہ ما بپیونید →💟 @tafakornab
🍃⇨﷽ 🌷حکایت ✨⇐ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!! ✨⇐ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟ ✨⇐ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ... ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ كنم......... 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
🌺زنــدگــی کــردن، 🌹نایاب‌ترین چیز در این دنیاست. 🌺لذت ببر، نفس بکش، عاشق شو، 🌹شکست بخور، پیروز بشو، 🌺کارهای خارق العاده انجام بده، 🌹وگرنه زنده بودن را که همه بلدند، 🌺زندگی را زندگی کن دوست عزیزم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه به یک آدم بگی: فوق العاده ای؛ فوق العاده تر از قبل می‌شه. اگه یه آدم رو برای تلاشش تحسین کنی: بیشتر تلاش میکنه. اگه به یکی بگی که چقدر قشنگ می‌خندی: قشنگ تر میخنده... اگه به یکی بگی چقدر خوشگل شدی، با حسی که از تو دریافت کرده، خوشگل‌تر میشه. مهربون بمون، اگه تو مهربون بمونی، مهربونیِ این دنیا ته نمی‌کشه... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده . جایی شبیهِ خانه ی مادربزرگ که صبحش بویِ سادگی می دهد و شب ، بساطِ آوازِ جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است . می شود کنارِ حوض نشست و با عطرِ گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد ، می شود رویِ تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی درخت ، عشق کرد . می شود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ باغچه را تماشا کرد ، می شود کودکانه شاد بود ، می شود نفس کشید ! من برایِ دلخوشی ام نه ثروت می خواهم ، نه عشق ... من با همین چیزهای ساده خوشبختم ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh