eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨ امام صادق ؏ ؛ به زنان خود در دوران بارداری خرمای بَرنی بدهید تا فرزندان خویش را زیبا سازید✨ 📚 مکارم الاخلاق ۱/۳۶۶ ڪلیڪ ڪنید↩️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ 👌 🌺🍃 خوبه یاد بگیریم که: دخالت در زندگی دیگران "کنجکاوی" نیست "فضولیه" تندگویی و قضاوت در مورد دیگران "انتقاد" نیست ،"توهینه" هر کار یا حرفی که در آخرش بگی "شوخی کردم" شوخی نیست ؛ حمله به شخصیت اون فرد هست بازی با احساسات مردم و سرکار گذاشتنشون "زرنگی" نیست اسمش "بی وجدانیه" خراب کردن یه نفر توی جمع "جوک" نیست اسمش "کمبوده"... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ...... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!! ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ....... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن........ ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد وآنها صيد تور صيادان شدند!!!! آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا، دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام!! دلتان همیشه آرام..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
"بسم الله الرحمن الرحیم" 📚سخنان و حکایات کوتاه و پندآموز !!! به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی، بیدار نمی شود بخیلی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد. کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست» (بقره 249) باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس «و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن بخورد از من نیست.» (بقره 249) آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد، عابد او را گفت: آنچه از من دیدی، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد گویند پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد. طبیب از او خواست که وصیتش را بیان کند. در این هنگام، پادشاه برای خود کفنی انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برایش قبری آماده کنند. آن گاه نگاهی به قبر انداخت و گفت «ما أغنی عنی مالیه هلک عنی سلطانیه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.» (حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد ،بزرگترین‌نعمت‌الهی روزی پادشاهی به بهلول گفت: بزرگترین نعمت های الهی چیست؟ بهلول جواب داد: بزرگترین نعمت های الهی عقل است. خواجه عبدالله انصاری نیز در مناجات خود گوید: خداوندا آن که را عقل دادی، چه ندادی و آن که را عقل ندادی، چه دادی؟ پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است، رها کن گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمیرسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻حفظ آبروی مخالفان...❗️ ◽️یکی از عالمان می گویند:من پانزده ساله بودم که در ایام تابستان با پدرم و تعدادی از عالمان، به همراه مرجع بزرگ عصر،سیدابوالحسن اصفهانی به ساحل رود فرات رفتیم. ◽️یک روز سید دستور داد کیسه ای بزرگ و سنگین را به محضر ایشان بیاورند، سپس در کیسه را گشود، کاغذهای بسیاری از آن بیرون آورد، آنها را پاره کرد و در آب رود ریخت. ◽️همگی با تعجب پرسیدند: چرا این کار را می کنید؟! ◽️سید ابو الحسن فرمود: اینها نامه هایی است که افرادی برای من فرستاده و در آن به من، فحش و ناسزا نوشته اند.من اینها را پاره می کنم و در آب میریزم تا پس از مرگ من، به دست طرفداران من نیفتد و آنها نتوانند کسی را شناسایی کنند و به آنها آسیبی برسانند یا آبروی آنها را بریزند http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
یک زن و مردی با یک بار گندم که بار خرشان بود و زن سوار الاغ بود و مرد پیاده، داشتند رو به آسیاب می‌رفتند. سر راه برخوردند به یک مرد کوری. زن تا مرد کور را دید به شوهرش گفت: «ای مرد! بیا و این مرد کور را سوار خر بکن تا به آبادی برسیم، این‌جا توی بیابون کسی نیست دستش را بگیره، خدا را خوش نمیاد، سرگردون می‌شه.» مرد از حرف زنش اوقاتش تلخ شد و گفت: «ای زن! دست وردار از این کارهات، بیا بریم.» اما زن که دلش به حال او سوخته بود باز التماس کرد که: «نه والله! گناه داره به او رحم کن.» خلاصه مرد قبول کرد و کور را بغل کرد و گذاشت روی خر، پشت زنش. بعد از چند قدمی که رفتند مرد کور دستی به کمر زن کشید و گفت: «ببینم پیرهنت چه رنگه؟» زن گفت: رنگ پیرهنم گل گلیه و سرخ رنگه» بعد مرد کور دستش را روی پاهای زن کشید و گفت: «تنبونت چه رنگه؟» زن گفت: «سیاهه» بعد دستش را روی شکم او کشید و گفت: «انگار آبستن هستی؟» زن گفت: «بله شش ماهه‌ام.» دیگر حرفی نزدند تا نزدیک آسیاب رسیدند. شوهر زن به مرد کور گفت: «باباجون دیگه پیاده شو تا ما هم بریم گندم‌هامونو آرد کنیم.» اما مرد کور با اوقات تلخی گفت: «چرا پیاده بشم؟» و زن بیچاره را محکم گرفت و داد و فریاد سر داد که: «ای مردم! این مرد غریبه می‌خواد زنم و بارم و خرم را از من بگیره به دادم برسین، به من کمک کنین!» مردم دور آن‌ها جمع شدند و گفتند: «چه روزگاری شده مرد گردن‌کلفت می‌خواد این کور عاجز و بدبخت را گول بزنه!» بعد به مرد کور گفتند: «اگر این زن، زنت هست پس بگو پیرهنش چه رنگه؟» او گفت: «گل گلیه» بعد بی‌اینکه کسی از او چیزی بپرسد فریاد زد: «بابا تنونش هم سیاه، شش ماهه هم آبستنه» مردم گفتند «بیچاره راس می‌گه» بعد آن‌ها را بردند پیش داروغه. داروغه حکم کرد آن سه نفر را توی سه تا اطاق کردند و در اطاق‌‌ها را بستند. بعد به یک نفر گفت: «برو پشت در اطاق‌‌ها گوش بده ببین چی می‌گن، اما مواظب باش آن‌ها نفهمند.» مامور داروغه اول به پشت در اطاقی که زن توی آن بود رفت و گوش داد. دید که زن بیچاره خودش را می‌زند و گریه می‌کند و می‌گوید: «دیدی چه بلایی به سر خودم آوردم، همه‌اش تقصیر خودم بود. شوهر بیچاره‌ام هر چی گفت ول کن بیا بریم من گوش نکردم، حالا این هم نتیجه‌اش، خدایا نمی‌دونم چه بسرم میاد؟ بمیرم برای بچه‌های بی‌مادر.» مامور داروغه از آن‌جا رفت. پشت در اطاقی که شوهر زن در آن بود، دید مرد بیچاره دارد آه و ناله می‌کند و می‌گوید: «دیدی این زن ناقص عقل چه بلایی به سرم آورد. این کور لعنتی با دروغ و دغل داره صاحب زن و بچه و زندگیم می‌شه.» مامور بعد رفت پشت در اطاقی که مرد کور توش بود، دید که کور دارد می‌زند و می‌رقصد و خوشحال و خندان است و یک ریز می‌گوید: «خدا داده ولی کور! ـ خر مفت و زن زور.» مامور داروغه که حرف هر سه نفر را شنید رفت پیش داروغه و گفت: «جناب داروغه بیا و ببین که این مرد کور مکار چه خوشحالی می‌کنه و چه سر و صدایی راه انداخته.» داروغه یواشکی رفت پشت در اطاق و دید یارو دارد می‌خواند: «خدا داده ولی کور! ـ خر مفت و زن زور.» یقین کرد که این مرد درعوض نیکی و محبتی که به او کرده‌اند نمک ناشناسی کرده. فرمان داد آن‌ها را بیرون آوردند و مرد کور نمک ناشناس را به اسب تور بستند و به بیابان سر دادند و به زن هم گفت: «تا تو باشی که دیگه گول ظاهر را نخوری، این تجربه را داشته باش و همیشه به حرف شوهرت گوش بده.» http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
📚ملاقات امام زمان عجل الله فرجه یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می كند ایشان فرمودند:  در یكى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانه ى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مى تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه كوچك و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى مى تابید. در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده كردم كه پارچه اى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم! بعد فرمودند: این بانوئى است كه در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند! 📚شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج ٣، ص ۱۵۸،  گوهر صدف، http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃زندڪَے رسم پذيرايي از تقدير است 🍃سهم من هر چه ڪه هست 🍃من به اندازه اين سهم نمي انديشم 🍃وزن خوشبختي من وزن رضايتمندی ست 🍃شايد اين راز همان رمز ڪنار آمدن و سازشِ با تقدير است … @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هیچ وقت نگو «شانس ندارم» ! چون به محبوبیتت در کائنات، بی حرمتی می‌کنی، بگو حق من محفوظه، پس تلاش می‌کنم، خدا دوستم داره و روزی به هدفم میرسم؛ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
﷽؛ 🌸🌼 همه از کار جوان تعجب کرده بودند و با نگاه عجیبی به او نگاه می‌کردند و احیاناً بعضی نیز او را مسخره می‌کردند. 🍃 جوان که قد بلندی هم داشت و آستین لباسش را بالا زده بود؛ طناب بلندی به دست گرفته و آن‌را از در خانه‌ای تا مسجد پیامبر می‌کشید. عابران با تعجب به او نگاه می‌کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود. 🍃 یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟ جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ماست از من درخواست کرده طنابی را از در خانه‌اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد و نماز جماعت برسد. 🍃 رهگذر با تعجب پرسید: حالا مگر چه می‌شد نماز را در خانه‌اش می‌خواند؟ جوان در حالی که طناب را به دست داشت و به جلو حرکت می‌کرد، گفت: رسول خدا به او فرموده، این‌کار را انجام دهد تا از نماز جماعت محروم نباشد. 🍃 رهگذر که در حال رفتن بود، آرام با خودش گفت: پس ما که چشم داریم و سالم هستیم، اگر در نماز جماعت شرکت نکنیم دیگر …. 📚 کتاب پر پرواز ص 78 به نقل از تهذيب الأحكام، ج 3 ص 266 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عجایب هشتگانه هم زیباتر هستند!☝️ شما خیلی خوش شانس هستید که این کلیپ رو پلی می کنید! مناظری که تنها تعداد کمی از ۸ میلیارد جمعیت کره زمین، پیش از مرگ شانس دیدنش را دارند! این قدر زیبا و رویایی هستند که خودتان دوست دارید برای تمام مخاطب ها و گروهها ارسال کنید! ✔️Join 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 شبتون پر از رؤیاهایی 🌟 که آرزویش را دارید. 🌟مطمئن باشید که هیچ چیز 🌟برای خدا  محال نیست! 🌟در پناه خدا شبتون بخیر @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 با توکل به نام الله 🌹 سلام صبح دوشنبه تون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹‌وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف خدای مهربان و عنایت اهل بیت علیهم السلام زندگی خوب و خوشی داشته باشید ان شاء الله تعالی 🌹 دوشنبه تون پر خیر و برکت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یا صاحب الزمان درقید غمم ، خاطرِ آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟ کو هم نفسی..؟! تا نفسی، شاد برآرم؟ ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟ امام خوب زمانم هر کجا هستی با هزاران عشق سلام ‎‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️روزى ڪه با سـلام بہ تو آغاز مى شود 💖تاشب حسینى اسٺ تمـام دقایقش 💖 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِالله عاشق آن‌سٺ ڪه فڪرش همہ خدمٺ باشد صبحها در عطش عرض ارادٺ باشد بهتر از حضرٺ ارباب ندیدم شاهے ڪه چنین باخبر ازحال رعیٺ باشد ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ‏ 📖 بخوانیم و به آن عمل کنیم تا: 🔸 قلبمان نورانی شود. 🔸 افکارمان نورانی شود. 🔸 خانه های مان نورانی شود. 🔸 اموالمان نورانی شود. 🔸 آینده مان نورانی شود. 🌸 اللّه متعال میفرماید: «...وَأَنْـزَلْـنَـا إِلَـيْـكُـمْ نُـورًا مُـبِـيـنًـا» «و نور آشکاری(قرآن) به سوی شما نازل کردیم». 🌸 قرآن همچون است که با پرتو خود راه را روشن و به سوی رهنمون میسازد پس بنابراین قرآن بخوانیم و خانواده خود را نیز تشویق به خواندن قرآن کنیم. 📖 سوره نساء/۱۷۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
گویند دویست نفر را سه نفر سرباز لاغر اندام به اسارت گرفته و به صف کرده و می بردند و تعدادی نظاره گر بر این جماعت اسیر می خندیدند و با خود می گفتند : ای بیچاره ها چگونه است این سه نفر نحیف برشما چنین چیره گشته و اینچنین خوار شدید؟ یکی درمیان آنان فریاد زد که ای مردم بر ما نخندید که آن سه نفر با هم هستند و ما دویست نفر تنها! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹 پیامبر (ص) در راه مسجد درخواست بازی کودکان را قبول میکرد 🌸 رهبرانقلاب: در زندگى خانوادگى و به عنوان یک پدر، این انسان بزرگ و مبارز و زجرکشیده‌‏ى در میدان‌هاى مبارزه، آن قدر مهربان و دل‌رحم و پُرعاطفه بود که انسان نظیر او را در انسان‌هاى معمولى باعاطفه هم کم مشاهده میکند. پیغمبر اکرم در بیابان، در خیابان، در راهى میرفت به طرف مسجد، بچّه‌‏ها بازى میکردند، یکى از این بچّه‌‏ها به پیغمبر گفت یا رسول‌‏الله! تو حسن و حسین را روى دوش میگیرى، ما را هم روى دوش بگیر؛ پیغمبر گفت مانعى ندارد. بچّه‌‏ها را برداشت، یکى روى این دوش و یکى روى آن دوش، یک مقدارى در این کوچه راه رفت، بعد آنها را گذاشت زمین، دو نفر دیگر درخواست کردند که یا رسول‌‏الله! ما را هم باید دوش بگیرى! یکى‌یکى بچّه‏‌ها را پیغمبر بنا کرد دوش گرفتن. وقت نماز داشت دیر میشد، حالا یا راهگذرى از آنجا عبور میکرد یا از مسجد بعضى‏‌ها آمدند که مثلاً بیایند دنبال پیغمبر، دیدند پیغمبر مشغول دوش کردن بچّه‏‌ها است، آن وقت بچّه‏‌ها را یک خرده‌‏اى تشر زدند و از دوش پیغمبر [پایین] کشیدند و پیغمبر آمدند مسجد. [این] رفتار پیغمبر با کودکان است. ۶۵/۸/۱۰ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔺️صبحانه نخوردن باعث حمله قلبی میشود ! 💗جالبه بدونید صبحانه نخوردن خطر حمله قلبی را تا 27 درصد افزایش میدهد، ✅ اگه عجله دارید حداقل 1 لیوان آبمیوه طبیعی رو به عنوان صبحانه بخورید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی‌اش کم شده است. ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. 💢دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو. 💢در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. 💢آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الآن فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سؤالش را مطرح کرد جوابی نشنید . 💢بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت سؤالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” 🔴این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“ 💢گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیب‌هایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملى به من بياموز كه مرا بهشتى كند: 🔹باديه نشينى به نزد رسول‏ خدا صلى الله  آمد و گفت: مرا به عملى راهنمايى فرما كه به وسيله آن، داخل بهشت شوم. 🌸 حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: گرسنه را طعام ده و تشنه را سيراب كن. امر به معروف و نهى از منكر كن پس زبانت را نگاه‏ دار مگر از (گفتن) خير كه به يقين تو با آن بر شيطان غالب می ‏آيى. 📚 تنبيه الخواطر ص ۱۰۶ - ۱۰۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به هشتم آبان ماه خوش اومدین دوشنبه تون شاد شاد امیدوارم وقتی کتاب زندگیتون رو ورق میزنیدخوشی ها و دلخوشی هاش اونقدر زیاد باشه که مجبور بشید همه ناراحتی های گذشته رو بریزید دور لبخند بزن مهربان باش امروز بهترین روز تو خواهد بود 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
حاتم طایی شدن آسان نیست وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز... برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می شوند. ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
عفو در وقت قدرت شخصى يهودى آمد خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و مدعى شد كه من از شما طلبكارم و الا ن در همين كوچه بايستى طلب مرا بدهى . پيغمبر فرمودند: اولاً كه شما از من طلبكار نيستى و ثانيا اجازه بده كه من بروم منزل و پول براى شما بياورم زيرا پولى همراه من نيست . يهودى گفت : يك قدم هم نمى گذارم از اينجا برداريد هرچه پيامبر با او نرمش نشان دادند او بيشتر خشونت نشان داد با آنجمله كه عبا و رداى پيامبر صلى اللّه عليه و آله را گرفت و به دور گردن حضرت پيچيده و آنقدر كشيد كه اثر قرمزى در گردن مبارك پيامبر به جاى ماند. حضرت كه قبل از اينكه عازم مسجد تراى اقامه نماز جماعت بودند با اين پيشامد تاءخير كردند. مسلمين ديدند حضرت نيامدند و وقت گذشت آمدند مشاهده كردند كه يك نفر يهودى جلوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را گرفته است و آن حضرت را اذيّت مى كند. مسلمين خواستند يهودى را كنار بزنند و يا احتمالا كتك كارى كنند. حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم شما كارى نداشته باشيد، آنقدر نرمش نشان داد كه يهودى همانجا گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انك رسول اللّه . شما با چنين قدرتى كه داريد اين همه تحمل مى كنيد! و اين ، تحمل يك انسان عادى نيست و مسلما از جانب خداوند مبعوث شده ايد. - سيره نبوى ، ص 13 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✨✨✨✨ ✨روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان. بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود. راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد. بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست. بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد. جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت. بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست... 📚 امثال و حکم @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان