هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 #مادر
کسی که طعم محبت چشیده میداند
مصبیتی به جهان همچو مرگ مادر نیست
💔 #مادرجانم...
گر چه من دیگر نمی بینم گل روی تو را
خاطراتت را در این غمخانه مهمان میکنم
گوهر یکدانه ام ای مادر خوبم بدان
تا ابد یاد تو را در سینه پنهان میکنم
💔 به یاد همه عزیزان آسمانی مان
بخوانیم فاتحه ای همراه با صلوات
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ
وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم
غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
🌹بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،اللَّهُ الصَّمَدُ
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ،وَ لَمْ يَكُن له کفو احد
❤ #روحشان_شادیادشان_گرامی🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_سلامتی👆حتما ببینید
موقع باز کردن درب خودرو لطفا بیشتر احتیاط کنید
این بی مبالاتی ممکنه ختم به یک فاجعه جبران ناپذیر بشه
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
بزن رو لینک زیر وارد شو👇
امتحان کنید👆
👈🏽 #اینجاافسردگی_معنانداره 👍👍
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه 18آبـانـمـاهتون عالی🌹
🌼می دانی گاهی باید
🌸حتی بی دلیل شاد باشی
🌺گاهی باید در هجوم مشڪلات
🌼آرام ترین فرد زمین باشی
🌸امید همیشه هست و سختی
🌺بخشی گذرا از زندگی
🌼امیدت فقط به خدا باشه
🌷روزتون پراز امید و در پناه خدا🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
تیله و شیرینی
یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد ...
پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد.
اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...
عذاب مال کسی است که صادق نیست...
و آرامش از آن کسانی است که صادقند.
لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📝#حکایت
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
یک تحویلدار بانک میگفت
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه .
ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ!
ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ !
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ:فرقی نمیکنه ! ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
رفت، ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ رنج دیدﻩ ای داشت،
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ ، ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ..
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حمایت از تولید ملی با چوب تر !
دوات گری ماهر در اصفهان بودم، امیرکبیر مرا به تهران فراخواند، سماوری را به من نشان داد و گفت:
همانند این را برو و بساز.
چند روزی در تهران ماندم. نمونه سماور را نزد امیربردم. پسندید و کاغذی آورد که حق ساخت سماور ۱۶ سال در انحصارم باشد و هر سماور را ۲۵ ریال بفروشم و در ازای هر سماور ۱۰ ریال سود کنم، قرار شد بهای ساختن کارگاه سماورسازی نیز به عهده دولت باشد.
خوشحال به سمت اصفهان برگشتم، کارگاه درحال تمام شدن بود که خبر قتل امیرکبیر رسید.
حاکم مرا به تهران فراخواند و ۲۰۰ تومان بدهی دولت را طلب کرد!
هرچه داشتم فروختم، اما باز ۳۰ تومان دیگر ماند که آن را هم با چوب خوردن و ترحم مردم به دولت پس دادم.
اکنون به گدایی و کوری روزگار میگذرانم...
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
•┈┈•❀•┈┈•
| #احادیث_داستانی |
"هرگز نزدیک این کار نشود"
💠 اوج صداقت در کسب و کار
📖تهذیب الأحکام ـ به نقل از اسحاق ـ:
از #امام_صادق_علیه_السلام پرسیدم:
مردی به دیگری پیغام می دهد و می گوید:
«برایم جامه ای خریداری کن» و او برای خرید جامه به بازار می رود؛ امّا خودش مانند جامه ای که در بازار می یابد، دارد. آیا جامه ای را که خودش دارد، به او بدهد؟
🔅 امام(ع) فرمود:
«هرگز نزدیک این کار نشود و خودش را آلوده نسازد. خداوند عز و جل می فرماید:
⚜️ «ما امانت را به آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم؛ لیکن آنها از پذیرفتنش سر باز زدند و از آن ترسیدند، و انسان، آن را پذیرفت، که او ستمکار و نادان بود». *
حتّی اگر آنچه خودش دارد، بهتر از آن چیزی بود که در بازار برایش به دست می آورد، باز آنچه را خودش دارد، نباید به او بدهد».
📖* . الأحزاب: ۷۲.
📚 دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۷، ص ۲۰۰
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
قوز بالا قوز
شبى مهتابی مردی صاحب قوز از خواب برخواست. گمان كرد سحر شده، بلند شد و به حمام رفت. از سر آتشدان حمام كه گذشت صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و به داخل رفت.
وارد گرمخانه كه شد جماعتی را ديد در حال رقص و بزنم و پايكوبى. او نيز بنا كرد به آواز خواندن و رقص و شادى.
در حال رقص چشمش به پاهاى جماعت رقصنده افتاد و متوجه سم آن ها شد و پى برد كه اين جماعت از اجنه هستند. گرچه بسيار ترسید اما خود را به خدا سپرد و به روی آنها نيز نیاورد.
از ما بهتران نيز كه در شادى و بزم بودند از رفتار قوزی خوششان آمد و قوزش را برداشتند.
فردای آن روز رفیق قوزى خوشبخت كه او نيز قوزی بر پشت داشت، از او پرسید: چه كردی كه قوزت صاف شد؟
او هم ماوقع آن شب را شرح داد.
چند شب گذشت و رفیق به حمام رفت.
گرمخانه را دید كه اجنه آنجا جمع شدهاند. گمان كرد همین كه برقصد از اجنه نيز شاد شده و قوزش را برميدارند. پس شروع به خواندن و رقصیدن کرد، جنيان كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد و قوزى بالاى قوز اين بينوا افزودند.
آن وقت بود كه فهمید چه خطا و قياس بى موردى كرد و كارى نابجا انجام داده و گفت:
ای وای دیدی چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد...
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ماجرای عجیب دعوای سگ و جوان در قبر
🍃این جریان از عجیبترین اتفاقاتیست که در قبرستان تخت فولاد اصفهان اتفاق افتاده است که شیخ بهایی در کشکول خود به آن اشاره کرده
شیخ_بهایی نقل میکند:
روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی
او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت :
🍃روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند.
💢 چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّهام میرسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوشصورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد.
من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب میبینم یا بیدارم.
🍃 در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرتانگیزی به شامّهام میرسد، دیدم سگی وحشتانگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد.
من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنهای دارم میبینم.
🍃لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباسهایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛
خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟
🍃 گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قویتر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد.
🍃 حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود.
شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید مینماید
📚خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاءآبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین آرامش دنیا❤️😘
خدا نصیب همتون 🙏
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜✨💜
پروانه به خرس گفت:
دوستت دارم...
خرس گفت:
الان ميخوام بخوابم
باشه بيدار شم حرف ميزنيم...
خرس به خواب زمستاني رفت
و هيچوقت نفهميد که
عمر پروانه فقط 3 روز است
همديگر را دوست داشته باشيم
شايد فردايي نباشد...
آدماي زنده به گل و محبت نياز دارن
و مرده ها به فاتحه
ولي ما گاهي برعکس عمل ميکنيم
به مرده ها سر ميزنيم
و گل ميبريم براشون
ولي راحت فاتحه زندگي
بعضيارو ميخونيم
گاهي فرصت باهم بودن
کمتر از عمر شکوفه هاست
بيائيم ساده ترين چيز
رو ازهم دريغ نکنيم: محـــــ💗ـــــــبت. 🦋
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂عصر پاییزیتـون زیبـا
دلتون از غصه ها دور
ان شـاءالله لحظاتتون
شیرین تراز عسل
زیباتر از گلها 🌺
با طراوت تراز باران
خوش عطر تراز نسیم🍂
و متبرک به الطاف بیشمار
خدا باشـد🧡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
💚حضرت مهدی(عج):
🍃اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم🍃
🍃برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید
🍃که خود فَرَج و نجات شما است.
📗کمالالدین، ج ٢، ص ٤٨٥۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽ #احکام_شرعی #احکام_وضو
❓پرسش
ميخواستم ببينم جوهر خود کار بر روي پوست باعث ابطال وضو ميشود؟
📝پاسخ
طبق مشهور اگر جرم نداشته باشد و مانع از رسیدن آب نباشد و فقط اثر و رنگ آن باشد اشکال ندارد. اما اگر به گونه ای است که جرم دارد و مانع محسوب می شود آن را برطرف کنید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منتشر کنید👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا
🌸يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ
✨أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ
🌸وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ
✨وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۹﴾
✨اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده كه
🌸در دوران فترت رسولان حقايق را براى شما
✨بيان مى كند تا مبادا روز قيامت بگوييد
🌸براى ما بشارتگر و هشداردهنده اى نيامد
✨پس قطعا براى شما بشارتگر و هشدار
🌸دهنده اى آمده است و خدا
✨بر هر چيزى تواناست (۱۹)
📚 سوره مبارکه المائدة✍ آیه ۱۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💙💎💙💎💙💎💙💎💙💎💙
#داستانک_زیبا #انفاق
✍با پیـرمــردِ مـــؤمنـی، درمسجــد نــشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خـدا شد. پــیرمـردِ مـؤمـن٬ دست در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند.
جوانی از او پـرسید: پول شیـرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی کافی بود!! پیرمرد تبسمی کرد و گفت: پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میڪند.
از پـول شیـرینتـر، جان و سلامتی من است ڪه اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.
💎به فـرمـایش حضرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرتگیرنده.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سورهی بقره آیهی 195)
و در راه خدا انفاق ڪنید و خود را به مهلڪه و خطر در نیفڪنید و نیڪویی ڪنید ڪه الله نیڪوڪاران را دوست میدارد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💎💙💎💙💎💙💎💙💎💙💎
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
#بلاهاییکه_مصرف_خودسرانه_ویتامین_دی_سرمان_می_آورد
گزارش برنا؛ هانیه سفیدفر با تاکید بر اینکه توصیه میشود افراد از مصرف خودسرانه مکمل با دوز بالا خودداری کنند، گفت: در صورت مصرف نادرست و بیش از حد مجاز ویتامین D به صورت سهوی یا عمدی بروز عوارضی مانند ایجاد سختی عروق، هیپر کالسمی، یبوست، ضعف و خستگی، خواب آلودگی، سردرد، کاهش اشتها، پرنوشی و خشکی دهان بروز میکند.
او بیان کرد: احساس طعم آهن در دهان، حالت تهوع، از دست دادن اشتها، تکرر ادرار و کاهش وزن و استفراغ نیز از دیگر عوارض مصرف خودسرانه و بیش از حد ویتامین D است.
سفید فر گفت: بیماران کبدی و کلیوی مکمل ویتامین D را زیر نظر پزشک معالج مصرف کنند.
او افزود: بهترین منبع برای جبران ویتامین دی پیروی از رژیم غذایی سالم است. تامین ویتامین دی از طریق مواد غذایی معمولا هیچ گونه عوارض جانبی ویتامین دی را به همراه ندارد. منابع غذایی از جمله روغن جگر ماهی، ماهی سالمون، میگو، زرده تخم مرغ، قارچ، غلات، شیر سویا، شیر گاو و آب پرتقال طبیعی سرشار از ویتامین دی طبیعی هستند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
الماس از تراش،
و انسان از تلاش
میدرخشد....☘
صادق باش هنگامی
که فقیری
ساده باش وقتی
که ثروتمندی☘
مودب باش وقتی
که قدرتمندی
وسکوت کن هنگامی که
عصبانی هستی☘
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💥💥دهخدا و مادرش
✨دهخدا مادری داشت که بسیار
عصبی بود و پرخاشگر؛
✨طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج
نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار
مادرش زندگی میکرد.
✨نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین
بیدار کرد و آب خواست.
دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان
را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود.
✨سر دهخدا شکست و خونی شد.
به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر
مادرم بر نفسم پشت پا زدهام.
من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این
هم مزد من که مادرم به من داد.
خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از
من نگیر.»
✨گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید
نوری از سر او وارد شد و در کل بدن او
پیچید و روشنش ساخت.
صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل
مادرت ما به تو علم دادیم.»
❣از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ
ادبیات ایران را که "جامعترین لغتنامه" و
"امثال و حکم" بود را گردآوری کرد🦋
✨و نامش برای همیشه بدون نسل،
در تاریخ جاودانه شد.
#والدین
#احترام
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
#یک_داستان_یک_پند
✍جوانی به مغازۀ عمده فروشی لباس رفت و با پول کمی که داشت تعدادی پیراهن خرید تا آنها را در کنار خیابان بساط کرده و بفروشد.
⬅️چون کنار خیابان بساط کرد یکی از پیراهنها را در دست مشتری معیوب یافت، آن را کنار گذاشت تا پس بدهد. سر شب همۀ پیراهنها را فروخت و پول در جیب روانۀ منزل شد.
📎در راه سارقی پولهای او را ربود و فقط پیراهن معیوب از آن تجارت بر او باقی ماند. چون به خانه رسید جوانی را دید که به او یکی از پیراهنهای سالم نو را فروخته بود. جوان به او گفت: میبینم خدا را شکر که همۀ پیراهنها را فروختی. بگو بدانم چه سود کردی؟!
🔍فروشنده گفت: سود من همین یک پیراهن معیوب بود که آن هم از دست تو برگشت. تو از مال من بیشتر از من سود بردی. کاش آن پیراهنی را هم که به تو فروختم، آن را نفروخته بودم و تاکنون آن هم برای من بود.
🚫آری! گاهی انسان غذایی را میخرد که منزل بیاورد آن چنان اهل منزل از قسمتهای خوب آن میخورند که او خودش از آن محروم میشود. گاهی مالی را که یک فرد جمع میکند و فرزندان و عروس و دامادها از آن بهره میبرند بیش از بهرۀ خود صاحب و زحمتکش آن مال میشود
#مال
#سود
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🍁🍁حکایت بهلول و بهشت
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساختح. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
-بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
-بهشت می سازم.
-می فروشم.
-قیمت آن چند دینار است؟
-صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
-من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
-این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
-یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
-به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
-اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
-اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
@tafakornab
#داستاناموزنده👆
🍃🍃هارون الرشید برای گردش و سرکشی به طرف ساختمان های جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها به بهلول برخورد، از او خواست خطی بر دیوار قصر بنویسد.
🍃🍃بهلول پاره ای از زغال برداشت و نوشت: گل بر روی هم انباشته شده ولی دین خوار و پست گردیده. گچ ها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است. اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته ای اسراف و زیاده روی نموده ای که خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد و چنان چه از مال مردم باشد به آن ها ستم کرده ای که خداوند ستمکاران را دوست ندارد.
👈آگاه شویم، اسراف و سخت گذرانی چرا ؟؟؟؟
#اسراف
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆