هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
❌ #غیبت_کردن
⁉️ سوال: وقتی بزرگ تر های جمع مثلاً مادر و خاله و … غیبت می کنند، آیا من باید تذکر بدهم؟ چگونه؟
🔻پاسخ 🔻
✅ اگر بدانید در مجلسی غیبت می شود حضور در آن مجلس جایز نیست و اگر در مجلسی کسی قصد غیبت کردن داشته باشد یا در حال غیبت کردن باشد، با وجود شرایط نهی از منکر، نهی زبانی واجب است و در هر صورت اگر غیبت مسلمانی را بشنوید باید #ردّ_غیبت * کنید.
❇️ *ردّ غیبت، یعنی نفی آن نسبتی که غیبتکننده به غیبتشونده میدهد؛ مثلاً وقتی گفته میشود: “فلانی مال ناحق خورده”، بگوییم: «از کجا معلوم، شاید معامله کرده یا شاید حلال بوده است» یا «ممکن است تا کنون توبه و استغفار کرده باشد»
♦️ دفتر اطلاع رسانی حضرت آیت الله خامنه ای
#عیدانه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ✨
✨به نام خداوند رحمتگر مهربان✨
✨الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
✨جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ
✨مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي
✨الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَ
✨لَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱﴾
✨سپاس خداى را كه پديدآورنده
✨آسمان و زمين است و فرشتگان
✨را كه داراى بالهاى دوگانه و سه گانه
✨و چهارگانه اند پيام آورنده قرار
✨داده است در آفرينش هر چه بخواهد
✨مى افزايد زيرا خدا بر
✨هر چيزى تواناست (۱)
📚 سوره مبارکه فاطر
✍ آیه ۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌱حکایت
روز گاری در شهر دوردستی به نام ویرانی پادشاهی حکومت می کرد که هم توانا بود و هم دانا.مردمان از توانایی اش می ترسیدند و به سبب دانایی اش دوستش می داشتند.در میان این شهر چاهی بود که آب سرد و زلالی داشت و همه ی مردم شهر از آن می نوشیدند حتی پادشاه و در باریانش زیرا که چاه دیگری نبود .یک شب هنگامی که همه در خواب بودند جادوگری وارد شهر شد و هفت قطره از مایع شگفتی در چاه ریخت و گفت:
از این ساعت به بعد هر که از این آب بنوشد دیوانه می شود.بامداد فردا همه ی ساکنان شهر به جز پادشاه و وزیرش از چاه آب نوشیدند و دیوانه شدند چنان که جادو گر گفته بود.آن روز مردمان در کوچه های باریک و در بازار ها کاری نداشتند جز اینکه باهم نجوا کنند.پادشاه ما دیوانه است پادشاه ما و وزیرش عقل شان را از دست داده اند یقین است که ما نمی توانیم به حکومت پادشاه دیوانه تن در دهیم باید او را سرنگون کنیم آن شب پادشاه فرمود تا یک جام زرین از آب چاه پرکنند
وقتی که جام را آوردند از آن نوشید و به وزیرش داد تا او هم بنوشد از آن شهر دوردست ویرانی غریو شادمانی برخاست زیرا که پادشاه و وزیرش عقل شان راباز یافته بودند.
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
مکث را تمرین کن😇
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . .😟
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم . . .🤔
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم . . .🙄
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . .😒
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم . . .☹️
گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . . .😯
گاهی باید انصراف داد اما با نادانی ادامه میدیم . . .😕
و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . . 🤐
تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم
یا نمیخوایم... بدونیم. . . .🤕
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون
و گاهی . . . گاهی های زندگیمون باشیم . . .🙃
🎄کاش یادمون نره که فقط:🙂👇👇👇
یکبار زنده ایم و زندگی میکنیم فقط یکبار!😐☝
َ
📚داستان زیبا📚
⚡️پسر نمونه⚡️
در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند ، در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود ، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرمارا احساس نکند ، وگفت : پدرجان من آماده ام !َ
پدر پرسید : آماده برای چه چیزی ؟
پسرگفت : برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته هارا پخش کنیم
پدر جواب داد: هوا خیلی سردو بارانیست امروز ممکن نیست .
پسر بااصرار ازاو خواست که بروند و گفت : مردم دربیرون به طرف آتش میشتابند .
پدر گفت : من دراین سرما نمیتوانم بیرون بروم .
پسر گفت : پس اجازه دهید من برومو کارتها را پخش کنم ؟
بعد از کمی بالاخره پدر راضی شد و اورا فرستادو پسر از او تشکر کرد .
وپسر بااینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد دربیرون بود ، او درهمه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری رابه او بدهد ولی کسی رانیافت ، بنابراین یک خانه روبروی خود راانتخاب کرد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد . زنگ آن خانه رابه صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر همتکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در راباز کرد و گفت : پسرم چه میخواهی دراین باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟
پسر باچشمانی پرامید و پاک و بالبخندی دلنشین گفت : ببخشیدباعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشمارا واقعا دوست دارد وبه شماتوجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شمارااز همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است وغرض از خلق انسان و وهمه چیز این است که رضای او بدست آید .... . سپس کارت را به او دادو خواست برگردد که پیرزن از او تشکر کرد. بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه وقتی امام از خطبه تمام شد پیرزن ایستاد و گفت : هیچ کدام از شماها مرانمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجانیامده ام ، وتا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرس راهم نمیکردم که مسلمان شوم ، ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعهٔ گذشته درحالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم رابکشم چون هیچ امید وآرزویی در دنیا نداشتم ... برای همین یک چهار پایه آوردم وطناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرورمیکردمو باخود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاصکنم !!! ..
که ناگهان زنگ به صدادر آمد ، من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد اینبار باشدت در راکوبید و زنگ راهم میزدبار دیگر گفتم که کیست ؟!!!
به ناچار طناب را از گردنمپایین آوردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در رامیکوبد ، وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است کلمات قشنگی که بر زبانش آورد قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداندو صدایی قشنگ گفت : خانم ؛ آمده ام که به شمابگویم که خدا شمارا دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود راهی به سوی بهشت !
پس در رابستم و به شدت چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ...
سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ...
چونمن دیگر به آنها نیاز ندارم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کرده ام ...
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ
و چشمان نماز گذارانپر از اشک شد و همه باهم تکبیر زدند و الله اکبر گفتند ...الله اکبر ...
امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ...
نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد ...
واینجا این سوال مطرح میشود که مابرای دعوت در راه خدا چه کرده ایم.
آیا این وسایل پیام رسانی مثل تلگرام و غیره را در مسیر دعوت به سوی خداوند به کار گرفته ایم ، یا خیر ؟!؟...
جواب این سوال را به خودتان واگذار می کنم...
#تلنگر
@tafakornab
@shamimrezvan
💕#داستانڪ
✨دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟
💫صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟
💫مادر گفت: دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
💫سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
💫حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
👌نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
👌لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند.
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟!
کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند
که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
#درمان_یبوست
✴️⇦انجیر خشک خیسانده شده در شیر بسیار خوشمزه و برای درمان یبوست شدید بسیار مفید
📝⇦و همچنین خوردن انجیر خشک خیسانده در روغن زیتون در صبح ناشتا، برای رفع یبوست موثر است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
از پیرے پرسیدم
خوشبختےچیست
گفت
اگه میخواےسلامت باشے
موقع بیماری پدرومادرت
بهشون برس
اگرمیخواهےثروتمندشوی
به پدرمادرت کمک مالے کن
اگه میخواے خوشبخت باشی
با پدر ومادرت مهربان باش
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا قلبهای مهربان💜
دوستانم رابه تومیسپارم،
باشدکه با یادتو
به آرامش رسیده
وفارغ از دردها و رنجها
طلوع صبحی زیبا را
به نظاره بنشینند
شبتون بخیر💜
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️هر کسی هم که تنهایت بگذارد
او هرگز رهایت نمیکند
دستان رحمت خداوند همیشه بر شانه های توست!
❤️وقتی خدایی این چنین بزرگ وتوانا پشتیبان توست؛
"چگونه میتوانی غمگین باشی؟"
🌹به بودنت دلم خوشه🌹
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️
❣الهی به امیدتو❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊آن دم که حق جمله عالم آفرید
🌸صدایی ازحق برگوش عرشیان رسید
🕊گفت حق این ذکررا دائم بگوئید
🌸صلوات برمحمدوآل محمد شد پدید
🌹☘️اللهم صل علی محمد
و آل محمد و عجل فرجهم☘️🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم❤️
چہ کنم چہ چارہ سازم
کہ شوم فدای مهدی
چہ کنم کہ من ببینم
رُخ دلربای مهدی
چہ خوش است آن زمانی
برسد کہ زندہ باشم
منِ بینوای مسکین
شنوم صدای مهدی...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج☀️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز 👆نیکی به #پدر #ومادر ودادن #صدقه_وصله_رحم
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 7 فروردین ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:34
☀️طلوع آفتاب: 06:59
🌝اذان ظهر: 13:10
🌑غروب آفتاب: 19:21
🌖اذان مغرب: 19:40
🌓نیمه شب شرعی: 00:28
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌺 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز۴شنبہ
✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه
اورا ازهرگناهےباشد مےپذیرد4رکعتست
درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز ازخدا میخوام
بـرکت بیشترینش
محبت گرمترینش
مهربانی شیرین ترینش
شادی بی دلیلش
معجزه خدا جاری ترینش
نصیبتون بشہ
اولین چهارشنبہ
بهاری تون بخیر و خوشی
در کنار دوستان و عزیزانتون ♥️
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍏🍎 #بسته_سلامتی
✍با روش زیر نفخ معده را از بین ببریم
⚡️۱تکه زنجبیل
⚡️کمی تخم شربتی
⚡️مقداری آب لیموترش
✍️مواد بالا را با هم تركيب كنيد وبعد از هر وعده غذایی حدود ۱تا۲ قاشق غذاخورى ميل كنيد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨🌷﷽🌷✨ #سوره_درمانے
✨♻✨یکی از آثار مهم خواندن سوره توحید ( سوره قل هوالله احد) بر طرف شدن حوادث و نجات از گرفتاری ها است.
🔺برای رهایی تمام هموطنان از سیل و گرفتاریها و سلامتی همه هموطنان
♻لطفا ۳ مرتبه سوره توحید را بخوانید وهدیه کنید به امام زمان علیه السلام
🕊 ☘اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘🕊
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکر_درمانے
⭕️ استغفار امان الهی در بین مردم : پس بسیار بگو «اَسْتَغْفِرُاللهَ وَ اَسْئَلَهُ التَّوبَه»
#حکمت_بلاها
🌹آیت الله بهجت : خداوند ،نوازل و بلاها را بدون حکمت و بدون ملاک و مصلحت نمی فرستد ،بلکه برای دعا و تضرع ما می فرستد.بنابراین ،برای رفع آنها دعا لازم و تضرع به درگاهش مطلوب است.
"فلو لا اذ جاء هم باسنا تضرعوا"
پس ای کاش که وقتی بلا و سختی ما به آنان می آمد، تضرع میکردند.
📚منبع: در محضر آیت الله بهجت، ص 379
♡••࿐
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣9⃣
#فصل_یازدهم
دلهره ای افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا. توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینی بوس جلوی در خانه پارک کرده و فامیل و حاج آقایم و شیرین جان و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده می شوند. همان جلوی در وا رفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار کردم بگویند چه اتفاقی افتاده، کسی جواب درست و حسابی نداد. همه یک کلام شده بودند: «صمد پیغام فرستاده، بیاییم سری به شما بزنیم.»
باید باور می کردم؛ اما باور نکردم. می دانستم دارند دروغ می گویند. اگر راست می گفتند، پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود. تیمور با برادرش کجا رفته؟! چرا هنوز برنگشتند. این همه مهمان چطور یک دفعه هوای ما را کردند.
مجبور بودم برای مهمان هایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا می پختم و اشک می ریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم می برد! منتظر صمد بودم. از دل آشوبه و نگرانی خوابم نمی برد. تا صدای تقّه ای می آمد، از جا می پریدم و چشم می دوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣9⃣
#فصل_یازدهم
نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سرکردم و گفتم: «من هم می آیم.»
پدرشوهرم با عصبانیت گفت: «نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچه هایت.»
گریه ام گرفت. می نالیدم و می گفتم: «تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید.»
پدرشوهرم دوباره گفت: «تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند.»
زارزار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: «شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب.»
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: «ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است.»
این را که شنیدم، پاهایم سست شد.
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه ی کاری در یکی از روستاهای بین راه توقف می کند. یکی از نخستین مشتریان او مرد مستی بود که علیرغم صورت کثیف و نتراشیده و لباس های گل آلود ، با وقاری که در خود سراغ داشت ، مقابل نقاش می نشیند. پس از آنکه نقاش بیش از حد معمول بر روی چهره ی او کار می کند ، تابلو را از روی سه پایه بر می دارد و به طرف او دراز می کند. مرد مست هاج و واج ، به مرد خوش لباس و خوش روی تابلو نگاه می کند و می گوید: «اینکه من نیستم.» نقاش پاسخ می دهد: «من شما را آنطور که می توانید باشید ، کشیده ام» نیکی آن نیست که ثروت خود را با دیگران قسمت کنی، بلکه آن است که غنای درونی انسانی را بر آن ها آشکار کنی ...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍌🍏 #احکام_شرعی 👆
#ریختن_پوست_میوه_درطبیعت
❓ آیا ریختن پوست میوه وزباله های تجزیه شدنی در کوه ودشت وطبیعت اشکال شرعی دارد؟
✅ پاسخ: اگر موجب اذیت مردم شود ویا خلاف قانون باشد، جایز نیست.
#عیدانه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh