#حدیث
🌹از پيغمبر گرامی اسلام پرسيدند: كفاره غيبت چيست؟
فرمود: برای آن كس كه غيبتش کردی هر زمان به يادش افتادی از خدا طلب آمرزش كنی.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
مرد متأهلی در مجلسی گفت: زن همانند کفش است که هرگاه مرد اندازه دلخواهش را یافت، می تواند آن را عوض کند.
حاضران در مجلس به مرد خردمندی که در میانشان نشسته بود نگریستند و نظرش را در مورد این سخن پرسیدند.
و اینک ببینید پاسخ مرد حکیم را: حرف این مرد کاملا درست است؛ برای مردی که خود را در حد پا بداند، زن چون کفش است! اما برای مردی که خود را پادشاه می پندارد، زن چون تاج است!
پس کلام گوینده را سرزنش نکنید، فقط بدانید که چگونه به خود می نگرد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#بدنام_کردن_دیگران
حفظ آبروی مردم از مهمترین توصیه های الهی و فرمایشات اهل بیت علیهم السلام است.
ما حق کوچکترین تعرض به آبروی دیگران را نداریم... حتی آبروی غیر مسلمان.
امام صادق علیه السلام رفیق و مصاحبی داشتند که همواره در کنار حضرت بود و مردم او را با نام امام صادق علیه السلام می شناختند.... روزی غلام خود را سه بار صدا زد .... إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَرَهُ چون آن مرد سه بار غلامش را صدا زد و جواب نداد؛
فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَةِ چون بار چهارم جواب داد قَالَ : یَا ابْنَ الْفَاعِلَة أَیْنَ كُنْتَ؟ گفت ای پسر زن بدکار تو کجایی؟ حضرت با شنیدن این کلام او به شدت بر آشفت و فرمود: امَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً ،آیا نمی دانی که هر ملتی رسم و رسومی برای ازدواج دارد؟
و خلاصه حضرت به شدت او را ملامت کرد و با او قطع رابطه کرد بطوری که از آن پس کسی حضرت را با او ندید...
🔹این مسئله به قدری مهم است که تعرض به آبروی دیگران باعث خروج انسان از تحت ولایت الله می شود.
در آیه شریف و با عظمت آیه الکرسی خدای متعال خود را ولی و سر پرست مومنان معرفی کرده است،
اللّه ولیُّ الَّذینَ آمنوا
اما برخی از افراد از زیر چتر ولایت الهی خارج می شوند و تحت ولایت شیطان در می آیند ، اما ابلیس هم حاضر به پذیرش آنها نمی شود...
در روایتی نقل شده است که وجود مبارک امام صادق علیه السلام می فرمایند:.
﷽ منْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اَللَّهُ مِنْ وَلاَيَتِهِ إِلَى وَلاَيَةِ الشَّيْطَانِ فَلاَ يَقْبَلُهُ الشَّيْطَانُ.
👇ترجمه :
هركس به نيت نكوهش و بدنام ساختن برادر مسلمان خويش، ماجرايى نقل كند كه او را در چشم مردم بىآبرو كند، خداوند او را از ولايت خود به ولايت شيطان خارج مىكند و شیطان نیز او را قبول نخواهد کرد.
➖➖➖➖➖
اصول کافی : (باب ایمان و کفر)
ج۲ ص ۳۵۸.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
در قرن گذشته، سنگاپور دچار فلاکت و بدبختى بود، فقر، بيمارى، فساد و جرم و جنايت بيداد ميکرد،
مناصب دولتى به کسانى که بالاترين قيمت ها را پيشنهاد ميکردند فروخته ميشد،
پليس، دخترکان را براى روسپى گرى مى ربود و درآمد سارقان و خودفروشان را با آنان تقسيم ميکرد
فرماندهان ارتش، زمين ها و برنج زارها را احتکار کرده بودند
قضات، احکام خود را ميفروختند....
همه ميگفتند اصلاحات ناممکن است!
اما من به معلمان روى آوردم
آنان در فلاکت بودند!
به آن ها بالاترين حقوق ها را پرداختم و به ايشان گفتم:
من موسسات دولتى را مى سازم و شما براى من انسان بسازيد.
و اينگونه بود که سنگاپور به کشورى متمدن و قدرتمند تبديل شد...
لى کى وان يو، بنيان گذار سنگاپور جديد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#آش_نخورده_و_دهان_سوخته
در زمانهاي گذشته، مردي در بازارچه شهر حجره پارچه فروشی داشت و شاگرد او پسر خوب وليكن كمي خجالتي بود.
روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرد.قبل از ظهر به او خبر رسيد كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود.
پسرك در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد و برايش دارو نوشت.
پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرك خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر که زن كدبانویی بود و دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر كسي را آب مي انداخت.خيلي اصرار كرد و او را براي ناهار به خانه آورد.
همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود، سفره را انداختند و كاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بياورد.
پسرك خجالتی فكر كرد تا بهانه اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگويد دندانش درد مي كند و دستش را روي دهانش گذاشت.
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرك دستش را جلوي دهانش گذاشته، به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله كردي ، صبر مي كردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ؟
زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد كه چه اشتباهي كرده است...
از آن پس، وقتي كسي را متهم به گناهي كنند ولي آن فرد گناهي نكرده باشد، گفته ميشود : آش نخورده و دهان سوخته!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#قاضی_زیرک
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم. سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.
قاضي به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويي؟
او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#بدنام_کردن_دیگران
حفظ آبروی مردم از مهمترین توصیه های الهی و فرمایشات اهل بیت علیهم السلام است.
ما حق کوچکترین تعرض به آبروی دیگران را نداریم... حتی آبروی غیر مسلمان.
امام صادق علیه السلام رفیق و مصاحبی داشتند که همواره در کنار حضرت بود و مردم او را با نام امام صادق علیه السلام می شناختند.... روزی غلام خود را سه بار صدا زد .... إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَرَهُ چون آن مرد سه بار غلامش را صدا زد و جواب نداد؛
فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَةِ چون بار چهارم جواب داد قَالَ : یَا ابْنَ الْفَاعِلَة أَیْنَ كُنْتَ؟ گفت ای پسر زن بدکار تو کجایی؟ حضرت با شنیدن این کلام او به شدت بر آشفت و فرمود: امَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً ،آیا نمی دانی که هر ملتی رسم و رسومی برای ازدواج دارد؟
و خلاصه حضرت به شدت او را ملامت کرد و با او قطع رابطه کرد بطوری که از آن پس کسی حضرت را با او ندید...
🔹این مسئله به قدری مهم است که تعرض به آبروی دیگران باعث خروج انسان از تحت ولایت الله می شود.
در آیه شریف و با عظمت آیه الکرسی خدای متعال خود را ولی و سر پرست مومنان معرفی کرده است،
اللّه ولیُّ الَّذینَ آمنوا
اما برخی از افراد از زیر چتر ولایت الهی خارج می شوند و تحت ولایت شیطان در می آیند ، اما ابلیس هم حاضر به پذیرش آنها نمی شود...
در روایتی نقل شده است که وجود مبارک امام صادق علیه السلام می فرمایند:.
﷽ منْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اَللَّهُ مِنْ وَلاَيَتِهِ إِلَى وَلاَيَةِ الشَّيْطَانِ فَلاَ يَقْبَلُهُ الشَّيْطَانُ.
👇ترجمه :
هركس به نيت نكوهش و بدنام ساختن برادر مسلمان خويش، ماجرايى نقل كند كه او را در چشم مردم بىآبرو كند، خداوند او را از ولايت خود به ولايت شيطان خارج مىكند و شیطان نیز او را قبول نخواهد کرد.
➖➖➖➖➖
اصول کافی : (باب ایمان و کفر)
ج۲ ص ۳۵۸.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
در قرن گذشته، سنگاپور دچار فلاکت و بدبختى بود، فقر، بيمارى، فساد و جرم و جنايت بيداد ميکرد،
مناصب دولتى به کسانى که بالاترين قيمت ها را پيشنهاد ميکردند فروخته ميشد،
پليس، دخترکان را براى روسپى گرى مى ربود و درآمد سارقان و خودفروشان را با آنان تقسيم ميکرد
فرماندهان ارتش، زمين ها و برنج زارها را احتکار کرده بودند
قضات، احکام خود را ميفروختند....
همه ميگفتند اصلاحات ناممکن است!
اما من به معلمان روى آوردم
آنان در فلاکت بودند!
به آن ها بالاترين حقوق ها را پرداختم و به ايشان گفتم:
من موسسات دولتى را مى سازم و شما براى من انسان بسازيد.
و اينگونه بود که سنگاپور به کشورى متمدن و قدرتمند تبديل شد...
لى کى وان يو، بنيان گذار سنگاپور جديد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#حکایت_آموزنده
عمل به نصيحت
روزي بود و روزگاري در دياري پادشاهي زندگي ميکرد.
روزي از راهي ميگذشت و هيزمشکني را ديد.
پادشاه به هيزمشکن گفت: داري چهکار ميکني؟
پيرمرد گفت: در حال شکستن هيزم هستم براي به دست آوردن مخارج زندگيام.
هيزمشکن به پادشاه گفت: شما در حال انجام چهکاري هستي؟
پادشاه گفت: در حال پادشاهي.
هيزمشکن مؤدبانه در پاسخ گفت: تا کي ميخواهي به پادشاهي ادامه بدهي؟ آخر روزي به پايان خواهد رسيد. بهتر است کاري را ياد بگيري و هميشه متکي به مردم نباشي، از فکر خود استفاده کني نه از زور بازوي ديگران.
پادشاه از هيزمشکن جدا شد و به راه خود ادامه داد و به حرفهاي هيزمشکن خوب فکر کرد و از روز بعد شروع کرد به يادگرفتن حرفههاي مختلف.
تا اينکه روزي درراهي گرفتار دزدان و راهزنان شد و او را به اسارت بردند؛ و هرچه همراه داشت از او گرفتند و خواستند که او را بکشند.
اما پادشاه گفت مرا نکشيد و به من مجال دهيد من ميتوانم برايتان کارکنم.
دزدها از او پرسيدند چهکاري ميتواني انجام دهي؟ پادشاه گفت: در قاليبافي مهارت دارم.
دزدان وسايل موردنياز را در اختيار پادشاه قراردادند و او شروع به قاليبافي کرد.
روزها پشت سر هم ميگذشت و پادشاه مشغول قاليبافي بود و هيچيک از خانوادهي او هم از محل اسارتش خبر نداشت تا به کمکش بيايند.
بعد از گذشت چند ماه پادشاه توانست قالي را ببافد.
او با زيرکي نشاني محل اختفاي خود را بر روي قالي نوشته بود.
قالي را به دست دزدان داد و گفت: اين را اگر به قصر پادشاه ببريد باقيمت خوبي از شما ميخرند.
دزدان که سواد نداشتند نوشتههاي روي قالي را بخوانند قالي را به قصر برده و فروختند.
همسر پادشاه وقتي قالي را نگاه کرد فهميد که شوهرش را کجا پنهان کردهاند و سربازان فراواني را بهسوي محل فرستاد و پادشاه را نجات دادند.
پس از آزادي پادشاه به ياد هيزمشکن افتاد که عمل کردن به نصيحت او باعث شده بود زندگياش نجات پيدا کند. هيزمشکن گفته بود: از فکر خود استفاده کن نه از زور بازوي ديگران.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
از عقابی پرسیدند:
آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد و گفت:
من انسان نیستم
كه با كمی به بلندی رفتن
تكبر كنم!
من در اوج بلندی
نگاهم همیشه به زمین است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود
و کار و بارش سکه.
بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند
یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید
و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است.
به نزد قاضی شهر رفت و گفت :
خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟
ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم.
قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟
تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت:
ولی من دزد را شناختم.
دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
قاضی گفت:
دزد همین است.
تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند.
یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند :
«پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد»
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
سرچشمه حيات آدمى "دل" است.
هر آنچه را كه از دل بگذرانيم ؛
دير يا زود همان 🌸🍂
در زندگيمان رخ خواهد داد ..
پس، به دل 💗بيآموزيم كه
فقط نيكى ها را از خود بگذراند ..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
اندکی تامل...
انسان سه گونه میمیرد:
مرگ روح
مرگ وجدان
مرگ جسم
مرگ روح یعنی :
فراموش کردن هدف اصلی زندگی
مرگ وجدان :
زمانی که هدف وسیله را توجیه می کند
فرد شرافت و بزرگی خود را به امور کوچک می فروشد.
مرگ جسم :
یعنی ایستادن نفس و تپش قلب...!
دردناکترین مرگ ها، مرگ روح است..!
وحشتناک ترین مرگ ها، مرگ وجدان...!
و آسان ترین مرگ ها مرگ جسم...!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت میدهد هر دم، عصای پیر در دستم
که مرگ اینجاست، یا اینجاست، یا اینجاست..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود
و کار و بارش سکه.
بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند
یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید
و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است.
به نزد قاضی شهر رفت و گفت :
خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟
ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم.
قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟
تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت:
ولی من دزد را شناختم.
دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
قاضی گفت:
دزد همین است.
تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند.
یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند :
«پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد»
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
از عقابی پرسیدند:
آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد و گفت:
من انسان نیستم
كه با كمی به بلندی رفتن
تكبر كنم!
من در اوج بلندی
نگاهم همیشه به زمین است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🗓 امروز شنبه ↯
☀️ ۴ فروردین ۱۴۰۳
🌙 ۱۲ رمضان ۱۴۴۵
🎄 ۲۳ مارس ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
ذکر روز شنبه:
یا رب العالمین (ای پروردگار جهانیان)
پیشنهاد امروز
#حدیث_روز
🍃🌸حضرت جواد (ع) :
کشی گه به خاطر پیروی از دلخواه تو، راه درست را بر تو پنهان دارد، بی گمان با تو دشمنی کرده است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت میدهد هر دم، عصای پیر در دستم
که مرگ اینجاست، یا اینجاست، یا اینجاست..
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#حکایت_آموزنده
عمل به نصيحت
روزي بود و روزگاري در دياري پادشاهي زندگي ميکرد.
روزي از راهي ميگذشت و هيزمشکني را ديد.
پادشاه به هيزمشکن گفت: داري چهکار ميکني؟
پيرمرد گفت: در حال شکستن هيزم هستم براي به دست آوردن مخارج زندگيام.
هيزمشکن به پادشاه گفت: شما در حال انجام چهکاري هستي؟
پادشاه گفت: در حال پادشاهي.
هيزمشکن مؤدبانه در پاسخ گفت: تا کي ميخواهي به پادشاهي ادامه بدهي؟ آخر روزي به پايان خواهد رسيد. بهتر است کاري را ياد بگيري و هميشه متکي به مردم نباشي، از فکر خود استفاده کني نه از زور بازوي ديگران.
پادشاه از هيزمشکن جدا شد و به راه خود ادامه داد و به حرفهاي هيزمشکن خوب فکر کرد و از روز بعد شروع کرد به يادگرفتن حرفههاي مختلف.
تا اينکه روزي درراهي گرفتار دزدان و راهزنان شد و او را به اسارت بردند؛ و هرچه همراه داشت از او گرفتند و خواستند که او را بکشند.
اما پادشاه گفت مرا نکشيد و به من مجال دهيد من ميتوانم برايتان کارکنم.
دزدها از او پرسيدند چهکاري ميتواني انجام دهي؟ پادشاه گفت: در قاليبافي مهارت دارم.
دزدان وسايل موردنياز را در اختيار پادشاه قراردادند و او شروع به قاليبافي کرد.
روزها پشت سر هم ميگذشت و پادشاه مشغول قاليبافي بود و هيچيک از خانوادهي او هم از محل اسارتش خبر نداشت تا به کمکش بيايند.
بعد از گذشت چند ماه پادشاه توانست قالي را ببافد.
او با زيرکي نشاني محل اختفاي خود را بر روي قالي نوشته بود.
قالي را به دست دزدان داد و گفت: اين را اگر به قصر پادشاه ببريد باقيمت خوبي از شما ميخرند.
دزدان که سواد نداشتند نوشتههاي روي قالي را بخوانند قالي را به قصر برده و فروختند.
همسر پادشاه وقتي قالي را نگاه کرد فهميد که شوهرش را کجا پنهان کردهاند و سربازان فراواني را بهسوي محل فرستاد و پادشاه را نجات دادند.
پس از آزادي پادشاه به ياد هيزمشکن افتاد که عمل کردن به نصيحت او باعث شده بود زندگياش نجات پيدا کند. هيزمشکن گفته بود: از فکر خود استفاده کن نه از زور بازوي ديگران.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
📚#حکایتی_خواندنی_از_ملانصرالدین
روزی کسی در کوچه پس گردنی محکمی به ملانصرالدین زد و سپس شروع به عذرخواهی کرد که ببخشید اشتباه کردم و شما را بجای کس دیگر گرفته بودم. ملا قانع نشد ، گریبان او را گرفت و پیش قاضی برد و ماجرا را باز گفت.
قاضی حکم کرد: ملا در عوض یک پس گردنی به آن شخص بزند. ملا به این امر راضی نشد. قاضی حکم کرد به عوض پس گردنی یک سکه طلا بایستی آن مرد به ملا بدهد. ناچار تسلیم شده و برای آوردن سکه از محکمه بیرون رفت.
ملا قدری به انتظار نشست. بعد در حالی که داشت در محکمه قدم میزد نگاهش به پس گردن کلفت قاضی افتاد پس درنگ نکرد و پس گردنی محکمی نثار قاضی کرد و گفت:
چون عیال در خانه منتظر من است و من زیاد وقت نشستن ندارم هر وقت آن مرد سکه را آورد شما در مقابل این پس گردنی آن سکه طلا را بگیرید.😁
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنان_بزرگان
خارپشتی از یک مار تقاضا کرد
که بگذار همخانه تو باشم.
مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و
او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد.
چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز
خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو میرفت
و او را مجروح می کرد.
اما مار از سر نجابت دم بر نمیآورد.
سرانجام مار به خارپشت گفت:
«نگاه کن ببین چگونه مجروح و
خونین شدهام.
آیا میتوانی لانه من را ترک کنی؟»
خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم،
اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری
برای خود بیابی!»
عادتها ابتدا به صورت مهمان وارد می شوند،
اما دیری نمی گذرد که خود را صاحب خانه می کنند و کنترل مارا به دست می گیرند ...!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#حکایت_آموزنده
▪️از افلاطون پرسيدند :
شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست؟
پاسخ داد :
🔻 از كودكى خسته مى شود ،براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود .
🔻ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند .
🔻طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد ،
🔻 و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است .
آنقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست ،
در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست،
"زندگى همين حالاست"
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#پندانه
🔴ذهنت را آرام کن
✍کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستوجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت:
هرکس آن را پيدا کند، جايزه میگيرد.
کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى بهتنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى بههمراه ساعت از انبار خارج شد.
کشاورز متحير از او پرسيد:
چگونه موفق شدى؟
کودک گفت:
من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيکتاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم.
حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت: با همشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت بهدست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز. ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد...
و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
چنگیز گفتهی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان به برادرانشان خیانت نمیکردند!
*این عاقبت خود فروشان است*
📚الكامل في التاريخ
👤عزالدین بن اثیر
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
زیبا باش زیبا زندگی کن
زیبا بیندیش
زیبا بخند
تنها راهزنی که دار و ندار آدمی
را به تاراج می برد
شاد نبودن و افكار منفی خود اوست
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝