eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند. کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند. یکی از آن دو نفر گفت طلاها را پشت آن درخت بگذاریم؟ دیگری گفت نه، آن مرد بیدار است، وقتی ما برویم طلاها را بر می دارد. گفتند امتحانش می کنیم و کفش هایش را از زیر سرش بر می داریم، اگر بیدار باشد معلوم می شود. مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را به خواب زد. آنها کفش هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند پس خواب است، طلاها را کنار همان درخت می گذاریم. بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که طلاهای آن دو نفر را بردارد، اما اثری از طلاها نبود و متوجه شد که همه این حرف ها برای این بوده که در عین بیداری، کفش هایش را بدزدند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
روزی حکیمی سرشناس مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛ علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از  آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ... حکیم گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!! حکیم در ادامه پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود! حکیم پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ... حکیم گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!! پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 کسانی که بچه دار نمی شدند خدمت حضرت آیت الله بهجت(ره) می رسیدند تا توصیه ایی یا دعایی بکنند و ایشان به حدیثی که در پایین نوشتیم توصیه می کردند و بچه دار می شدند. ⏺ هشام دربانی از یاران امام باقر علیه السلام روزی به امام باقر علیه السلام عرض کرد: می خواهم دعایی به من یاد دهید تا صاحب فرزند شوم. حضرت فرمودند : در هر صبح و عصر 1⃣ هفتاد مرتبه «سبحان الله» بگو. 2⃣ ده مرتبه «استغفر الله» بگو. 3⃣ دوباره 9 مرتبه «سبحان الله» و یک مرتبه استغر الله. 4⃣ و این آیات را بخوان: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ إِنَّهُ کاَنَ غَفَّارًا یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکمُ مِّدْرَارًا وَ یُمْدِدْکمُ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یجَعَل لَّکمُ‏ جَنَّاتٍ وَ یجَعَل لَّکمُ‏ أَنهْارًا ☘ دربان این اذکار را خواند و صاحب فرزندان زیادی شد و کسی که این روایت را نقل کرده است می گوید من و همسرم به این روایت عمل کردیم و صاحب فرزند شدیم، و به دیگران که فرزند نداشتند یاد دادیم و آنها هم صاحب فرزند شدند. 📖 مستدرک الوسایل باب نکاح ☘ توصیه شده است که تا زمانی که به نتیجه برسید هر روز به این روایت عمل کنید ان شاء الله به نتیجه می رسید. ✍ یکی دیگر از توصیه ها این است که زن و شوهر هر دو روزی 100مرتبه کنند. 👌 این صد بار شبانه عجیب درهای روزی را باز می کند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
شاهين و شاخه بريده پادشاهي دو شاهين کوچک به‌عنوان هديه دريافت کرد. آن‌ها را به مربي پرندگان دربار سپرد تا براي استفاده در مراسم شکار تربيت کند. يک ماه بعد، مربي نزد پادشاه آمد و گفت: يکي از شاهين‌ها تربيت‌شده و آماده‌ي شکار است اما نمي‌داند چه اتفاقي براي آن‌يکي افتاده و از همان روز اول که آن را روي شاخه‌اي قرار داده تکان نخورده است. اين موضوع کنجکاوي پادشاه را برانگيخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاري کنند که شاهين پرواز کند؛ اما هيچ‌کدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه‌ي مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهين را به پرواز درآورد پاداش خوبي از پادشاه دريافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه ديد که شاهين دوم نيز با چالاکي تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهين را نزد او بياورند. درباريان کشاورزي متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند: اوست که شاهين را به پرواز درآورد. پادشاه پرسيد: تو شاهين را به پرواز درآوردي؟ چگونه اين کار را کردي؟ شايد جادوگر هستي؟‌ کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌اي بود، من فقط شاخه‌اي را که شاهين روي آن نشسته بود بريدم و شاهين فهميد که بال دارد و شروع به پرواز کرد. ‌ نتيجه‌ي اخلاقي: در زندگي هر يک از ما نيز بايد کشاورزي بيايد و شاخه‌ي زير پايمان را قطع کند تا بفهميم که بالي براي پرواز و ترقي و پيشرفت داريم. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
مصيبت ستايش آورده‌اند که روزي مردي به خدمت فيلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن مي‌گفت. در ميان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسيار خوب مي‌گفت. او مي‌گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردي است و هرگز کسي چون او نبوده است. افلاطون چون اين سخن بشنيد سر فروبرد و سخت دل‌تنگ شد. آن مرد گفت: اي حکيم! از من تو را چه رنج آمد که چنين دل‌تنگ شدي؟‌ افلاطون پاسخ داد: اي خواجه! مرا از تو رنجي نرسيد. ولي مصيبت بالاتر از اين چه باشد که جاهلي مرا ستايش کند و کار من او را پسنديده آيد؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده‌ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
وابستگي روزي گدايي به ديدن صوفي درويشي رفت و ديد که او بر روي تشکي مخملي در ميان چادري زيبا که طناب‌هايش به گل‌ميخ‌هاي طلايي گره‌خورده‌اند، نشسته است. گدا وقتي اين‌ها را ديد فرياد کشيد: اين چه وضعي است؟ درويش محترم! من تعريف‌هاي زيادي از زهد و وارستگي شما شنيده‌ام اما با ديدن اين‌همه تجملات در اطراف شما، کاملاً سرخورده شدم. درويش خنده‌اي کرد و گفت: من آماده‌ام تا تمامي اين‌ها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن اين حرف درويش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتي درنگ هم نکرد تا دمپايي‌هايش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهي، گدا اظهار ناراحتي کرد و گفت: من کاسه‌ي گداييم را در چادر تو جاگذاشته‌ام. من بدون کاسه‌ي گدايي چه کنم؟ لطفاً کمي صبر کن تا من بروم و آن را بياورم. صوفي خنديد و گفت: دوست من، گل‌ميخ‌هاي طلاي چادر من در زمين فرورفته‌اند، نه در دل من، اما کاسه‌ي گدايي تو هنوز تو را تعقيب مي‌کند. نتيجه‌ي اخلاقي: در دنيا بودن، وابستگي نيست. وابستگي، حضور دنيا در ذهن است و وقتي دنيا در ذهن ناپديد شود وارستگي حاصل خواهد شد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 🔸از ریش گرفته و به سبیل پیوند زده ✍گویند فرزند ناصرالدین شاه تعدادی نایب در اختیار داشت که مأمور اجرای اوامر او بودند. این مأموران برای جلب توجه بیشتر و زهر چشم گرفتن از مردم، خود را به قیافه های مخصوصی در می آوردند، یکی سبیل بلند و دیگری سبیل چخماقی می گذاشت. یکی از این مأموران یک طرف صورتش سبیل نداشت. روزی کامران میرزا در حال سان دیدن از مأموران بود، به محض این که به این مأمور رسید، از قیافه او خنده اش گرفت و گفت: 🔹آن نصفه سبیلت را کجا گذاشته ای؟ از این حرف همه به خنده افتادند. در اولین فرصت مأمور مورد نظر خیلی زود به سلمانی مراجعه کرد و از او خواست که سبیل او را کامل کند، اما سلمانی گفت: من سبیل تراشم نه سبیل گذار. مأمور، به زور از او خواست که به هر طریق ممکن این کار را بکند. سلمانی هم به ناچار مقداری از ریش او را با قیچی چید و در جای خالی سبیل او چسباند. 🔸در مراسم سان باز هم کامران میرزا وقتی به آن مأمور رسید گفت: دفعه پیش سبیل تو نصفه بود، این بار ریش تو نصفه شده. میرزا احمد دلقک کامران میرزا که در محل حضور داشت گفت: قربان «از ریش گرفته و به سبیل پیوند زده.» صدای خنده حضار بلند شد و این واقعه مدت ها نقل محافل بود تا این که رفته رفته به ضرب المثل تبدیل شد. 🔹این ضرب المثل وقتی به کار می رود که فردی برای پوشاندن کاستی و ضعف خود، اقدامی کند که باعث شود ضعف دیگری از او نمایان شود. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📚 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم   ✍شخصی به نام از طرف متوکل، مسئولیت امامت نماز جمعه شهر مدینه و مکه را بر عهده داشت و جیره خوار او بود. جهت تقرب به دستگاه، نامه ای بر علیه امام هادی (علیه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنین بود: 🔹«چنانچه مردم و نیز اختیارات مکه و مدینه را بخواهی، باید امام هادی (علیه السلام) را از مدینه خارج گردانی، چون که او مردم را برای بیعت با خود دعوت کرده است و عده ای نیز اطراف او جمع شده اند» بُریحه چندین نامه با مضامین مختلف برای دربار فرستاد. متوکل با توجه به این سخن چینی ها و گزارشات دروغین و اینکه شخص متوکل نیز، دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و فرزندانش بود، 🔸لذا یحیی فرزند هرثمه را خواست و به او گفت هر چه سریع تر به مدینه می روی و علی بن محمد (علیه السلام) را از مسیر بغداد به سامرا می آوری. یحیی می گوید در سال ۲۴۳ به مدینه رسیدم و چون آن حضرت آماده حرکت و خروج از مدینه شد، عده ای از مردم و بزرگان مدینه به عنوان مشایعت، امام را همراهی کردند که از آن جمله همین بُریحه عباسی بود. 🔹مقداری راه که رفتیم، بُریحه جلو آمد و به امام عرضه داشت فهمیده ام که می دانی من با بدگویی و گزارشات کذب نزد متوکل، سبب خروج تو از مدینه شده ام. چنانچه نزد متوکل مرا تکذیب نمایی و از من شکایتی کنی، تمام باغات و زندگی تو را آتش می زنم و بچه ها و غلامانت را نابود می کنم. آن حضرت در جواب، با آرامش و متانت فرمود من همانند تو آبرو ریز و هتاک نیستم. 🔸شکایت تو را به کسی می کنم که من و تو و خلیفه را آفریده است. در این هنگام، بُریحه با خجالت و شرمندگی روی دست و پای حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهی و تقاضای بخشش کرد. امام هادی (علیه السلام) اظهار نمود من تو را بخشیدم و سپس به راه خود ادامه داد. 📚منبع: اعیان الشیعه، جلد ۲، صفحه ۳۷ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ممنوعيت الک‌دولک شهري بود که در آن، همه‌چيز ممنوع بود و چون تنها چيزي که ممنوع نبود بازي الک‌دولک بود، اهالي شهر هرروز به صحراهاي اطراف مي‌رفتند و اوقات خود را با بازي الک‌دولک مي‌گذراندند. چون قوانين ممنوعيت، نه يک‌باره، بلکه به‌تدريج و هميشه با دلايل کافي وضع‌شده بودند، کسي دليلي براي گلايه و شکايت نداشت و اهالي هم مشکلي براي سازگاري با اين قوانين نداشتند. سال‌ها گذشت. يک روز بزرگان شهر ديدند که ضرورتي وجود ندارد که همه‌چيز ممنوع باشد و جارچي‌ها را روانه‌ي کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که مي‌توانند هر کاري دلشان مي‌خواهد بکنند. جارچي‌ها براي رساندن اين خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالي شهر رفتند و با صداي بلند به مردم گفتند: آهاي مردم! آهاي…! بدانيد و آگاه باشيد که از حالا به بعد هيچ کاري ممنوع نيست. مردم که دور جارچي‌ها جمع شده بودند، پس از شنيدن اطلاعيه، پراکنده شدند و بازي الک‌دولکشان را از سر گرفتند. جارچي‌ها دوباره اعلام کردند: مي‌فهميد! شما حالا آزاد هستيد که هر کاري دلتان مي‌خواهد، بکنيد. اهالي جواب دادند: خب! ما داريم الک‌دولک بازي مي‌کنيم. جارچي‌ها کارهاي جالب و مفيد متعددي را به يادشان آوردند که آن‌ها قبلاً انجام مي‌دادند و حالا دوباره مي‌توانستند به آن بپردازند. ولي اهالي گوش نکردند و همچنان به بازي الک‌دولکشان ادامه دادند بدون لحظه‌اي درنگ. جارچي‌ها که ديدند تلاششان بي‌نتيجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند. اُمرا گفتند: کاري ندارد! الک‌دولک را ممنوع مي‌کنيم. آن‌وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همه‌ي امراي شهر را کشتند و بي‌درنگ برگشتند و بازي الک‌دولک را از سر گرفتند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 در زمان‌های نه چندان دور، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی می‌گذشت. مرد سواره دلش می‌خواست هر چه زودتر به شهر برسد. اما راه طولانی بود و مقصد دور. سواره رفت و رفت تا در پای تپه‌ای به مردی پیاده رسید. مرد پیاده خسته بود، به مرد سواره گفت: «برادر خسته‌ام! جان به دست و پایم نمانده، مرا هم سوار شتر کن و به شهر برسان.» خورجین قشنگی بر دوش مرد پیاده بود. مرد سواره گفت: «این خورجین را بفروش و یک الاغ بخر». مرد پیاده لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این خورجین زندگی من است» و التماس کرد که او را هم سوار بر شتر کند. مرد سواره با اخم به مرد پیاده نگاهی انداخت و گفت: «شتر، بچه من است، طاقت ندارد و فقط یک نفر می‌تواند بر آن سوار شود». مرد سواره این را گفت و به راهش ادامه داد. زمانی گذشت، مرد پیاده از خورجینش نان و خرمایی درآورد و خورد و به راه افتاد. در وسط راه به مرد سواره رسید. مرد سواره روی زمین نشسته بود و شکمش را می‌مالید. مرد سواره گفت: «برادر گرسنه هستم. اگر ممکن است نان و آبی به من بده». مرد پیاده نیشخندی زد و گفت: «این شتر را بفروش و نان و خرما بخر و آن را بخور و سفر کن.» مرد سواره لبخندی زد و گفت: «نمی‌توانم، این شتر یاور من است. مرا از این آبادی به آن آبادی می‌برد.» بعد با التماس به مرد پیاده گفت: «لقمه‌ای نان بده، خیلی گرسنه‌ام.» مرد پیاده با اخم به مرد سواره نگاهی کرد و گفت: «خورجین من کوچک است، نان و خرما به اندازه یک نفر جا می‌گیرد و فقط یک نفر را سیر می‌کند!» مرد پیاده این را گفت و زفت. زن و بچه‌های مرد سواره و مرد پیاده کنار دروازه شهر منتظر بودند تا آنها بیایند. اما همه با تعجب دیدند که شتر بی‌سوار می‌آید و خورجینی هم به دهان دارد. جوانان شهر در جست‌وجوی دو مرد به طرف بیابان به راه افتادند. راه زیادی نرفته بودند که به مرد پیاده رسیدند. او خسته روی زمین افتاده بود. او را سوار بر اسبی کردند. کمی آن سوتر، مرد سواره هم از گرسنگی روی زمین افتاده بود. او را نیز سوار بر اسب به شهر بازگرداندند و از آن پس بی‌خبری سیر از گرسنه و سواره از پیاده ضرب‌المثل خاص و عام شد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 از امام صادق علیه السلام پرسیدند که چرا کسانی که در آخرالزمان زندگی می‌کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند: به این دلیل که غالبا قضا است. مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می‌گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش خواهد شد. فرزندم تو را سفارش می‌کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از تا آنجا که می‌توانی غفلت نکن. برای این که جهت اقامه نماز صبح خواب نمانید، «قبل از خوابیدن» آخرین آیه را بخوانید و حین قرائت آیه، ساعتی که قصد دارید بیدار شوید را در ذهن داشته باشید. آیه اخر سوره کهف ◈ بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ◈ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا» 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝