eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 پادشاهی صبح زود برای شکار بیرون رفت. مردی زشت برابر او ظاهر شد، آن را به فال بد گرفت و دستور داد تا او را حسابی بزنند. اتفاقاً شکار خوبی داشت و حیوانات زیادی شکار کرد و خوشحال بازگشت. یادش آمد که آن مرد فقیر را بدون دلیل اذیت کرده است به همین خاطر تصمیم گرفت او را صدا کند و از او عذرخواهی کند. دستور داد او را حاضر کنند، وقتی آمد، پادشاه از او عذر خواست و خلعتی همراه با هزار درهم به او داد. مرد گفت: ای پادشاه من خلعت و انعام نمیخواهم اما اجازه بده یک سخن بگویم، گفت: بگو. گفت صبح اولین کسی را که تو دیدی من بودم و اولین کسی را که من دیدم تو بودی، امروز تو همه به شادی و طرب گذشت و روز من به رنج و سختی، خودت انصاف بده، بین ما دو تا کدام شومتر هستیم ‎🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 چرا زنان سن خود را کمتر از سن شناسنامه ای خود می دانند؟ چون روزهایی را که منتظر تولد کودکش بوده فقط با دلواپسی انتظار کشیده و زندگی نکرده. چون شبهایی که فرزندش مریض بوده در کنار بستر او نشسته و گریسته و زندگی نکرده. چون زمانی که فرزندش بیرون از خانه بوده تا لحظه ورودش، فقط به در چشم دوخته و زندگی نکرده. چون بارها بخاطر راحتی سایر اعضای خانواده، خواسته ها و نیازهای خود را نادیده گرفته و زندگی نکرده. او همه اینها را از زندگی کم کرده و سپس سن خود را حساب میکند. حق با اوست و منصفانه نیست زمانی را که برای دیگران زندگی کرده به حساب او بگذاریم... ‎🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 دزدی خانه‌ی همسایه‌ی ملانصرالدین را زد. از شبِ روز بعد، مردم از ترس، در محله‌ی ملّا، شب‌ها در دکّان می‌خوابیدند و نصف‌شب بیدار شده و بیرون از خانه را نگاه می‌کردند. بعد از یک هفته مردم مطمئن شدند، دزد، غریبه‌ای بود که از شهر دیگری آمده‌، اینک فرار کرده و دیگر در شهر نیست. پس راحت در خانه‌ها خوابیدند. ده روز بعد یکی از همسایگانِ ملا مرد. ملا نزدیک اذان صبح به کوچه‌ها رفت و در خانه مردم را زد و به همه گفت در مسجد جمع شوند، «خبر مهمی دارم هر کس نیاید پشیمان می‌شود.» مردم خواب‌آلود در مسجد شهر جمع شدند، ملّا گفت: «نمازتان را بخوانید تا من منبر بروم.» مردم نمازشان را خواندند و ملا منبر رفت. گفت: «واقعا متاسفم بر شما که دزدی در گوشه‌ی این شهر مالی از یکی برد، همه شهر شب‌ها بی‌خواب بودید که مبادا آن دزد، سراغ خانه و مغازه شما هم بیاید و اجناس شما را هم بدزدد. امروز کسی از جمع ما رفت ولی ما شب را خوابیدیم و هرگز بیدار نماندیم تا عبادتی کنیم که فردا هم نوبت ماست. آن دزد مال همه شما رو نمی‌دزدید! ولی اجل جان همه ما را خواهد دزدید.» ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد. ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
هدایت شده از 🔻 تبلیغات مسافر 🔻
. این چه کانالیه که 60 هزار خانوووم عضو این کانال هستند ؟ 😍😳😇🙃 یکی از بزرگترین کانالهای آشپزی در ایتا که مرجع آموزش های آشپزی حرفه ای با مواد دم دستی هست 😉💁 💚 آموزش ۳۰ مدل خورشت بدون مرغ 💚 آموزش انواع کیک بدون فر 💚 آموزش انواع دسر و ژله رنگی 👈 برای اولین بار سِرّی ترین راز های آشپزی رو از اینجا ببینید 🤫👇 https://eitaa.com/joinchat/154337884C2556705011 https://eitaa.com/joinchat/154337884C2556705011
🌸🍃🌸🍃 یک سری از آدمها هستند که مینشینند کنارتان و یک راز از خودشان برایتان میگویند و تاکید میکنند که آن را به کسی نگفته اند و فقط شما هستید که حالا میدانید.. بعد از چند دقیقه سوالی از زندگی‌تان میپرسند که دهن باز میمانید. دقیقا همان چیزی که همیشه سعی بر پنهان کردنش داشته اید یا دست کم به وضوح و مصرانه نخواسته اید در موردش حرفی بزنید… خواستم بگویم که احساساتی نشوید. خام صمیمیت اینجور افراد نشوید. راز و مسایل خصوصی‌تان را برای خودتان حفظ کنید. یک دوستی داشتم و البته کم و بیش هنوز هم دارم، که سالها پیش به من گفت: اگر من دوست صمیمی تو هستم، دلیل نمیشود که تو دوست صمیمی من باشی… قلبم شکست ولی درس خوبی گرفتم. ‎🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 یک دختر کوچک به داروخانه رفت و گفت: معجزه دارید؟ -معجزه ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ ! ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺪﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ ! ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﻡ . -ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ، ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ. ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ ، ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭘﻮﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺕ ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ؟ ! ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰ ﺑﻮﺩ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ. ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻋﻤﻞ "ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ". ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺴﺮﮎ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ. دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان؛ چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد . و اون مرد جراح کسی نبود جز پروفسور مجید سمیعی 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝ ‎
🌸🍃🌸🍃 این عبارت که به صورت ضر ب المثل در آمده و عارف و عامی به آن استناد و تمثیل می کنند در مورد حمایت و جانبداری از کسی یا جمعیتی به کار می رود، فی المثل گفته می شود:" از کثرت پاکدلی و عطوفت سنگ هر ضعیفی را به سینه می زند و از هر ناتوانی هواداری می کند" یا به شکل دیگر:" چرا این همه سنگ فلانی را به سینه می زنی؟" که در هر دو صورت مبین حمایت و غمخواری و جانبداری است که از طرف شخصی نسبت به شخص یا افراد و جمعیت های دیگر ابراز می شود. این سنگ که در عبارت بالا مورد بحث است سنگ زور خانه است که بازوان سطبر و نیرومند می خواهد تا آن را چندین بار بالا بکشد و پایین بیاورد بدون آنکه ته سنگ با زمین تماس پیدا کند. در قرون گذشته هر دسته از پهلوانان سنگ مخصوصی در زور خانه داشته اند و اگر پهلوانی سنگ دیگری را به سینه می زد . بالای سینه می کشید احتمال داشت که آن سنگ بر اثر بد دست بودن و بد قلقی کردن و ثقل و سنگینی فوق العاده به روی سینه آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و موجب جرح و صدمه و نا راحتی گردد لذا آن پهلوان را عقلای قوم از اینکار منع و موعظه می کردند که از باب احتیاط سنگ دیگری را به سینه نزند یعنی با سنگ نا شناخته و زیاد تر از قدرت و زورمندی خود تمرین نکند و حدود و ثغور پهلوانی را ملحوظ و محفوظ دارد تا احیانا موجب خسران و انفعال نگردد. این عبارت رفته رفته از گود زور خانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه سرایت کرده درمیان عامه و به صورت ضرب المثل در آمد با این تفاوت که اصل قضیه مبتنی بر غرور و خود خواهی ولی در معنی و مفهوم مجازی مبین حمایت و غمخواری و جانبداری است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝ ‌‎
🌸🍃🌸🍃 ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد. ولی او جُو کاشت. وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟ لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند. اربابش گفت: مگر این ممکن است؟ لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم، " هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم" ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 خواجه اي بود منعم و بخيل. روزي به مسجد جماعت رفته بود. از ناگاه به خاطرش افتاد که: مبادا چراغ بي سرپوش مانده باشد! زود برخاست و به خانه دويده، کنيزک را بانگ کرد که: در را مگشا؛ اما سر چراغ را بپوشان تا باد بزر را نخورد. کنيزک گفت: در را چرا نگشايم؟ گفت: تا پاشنة در خورده نشود! کنيزک گفت: با چندين تصرف که مي کني، از مسجد تا اينجا آمدن را چرا نمي بيني که کفشت پاره مي شود! گفت: معذور دار، پا برهنه آمدم، اينک کفشهایم در بغل است! ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 شبهه‌ای که امروزه مطرح می‌شود این است که برخی معاندان عنوان می‌کنند، چرا کسانی که نماز می‌خوانند دروغگو و خائن و دزد هستند؟!!! و برای مثال هم به برخی استناد می‌کنند. پاسخ اینجاست که در دین اسلام آنان‌که مسلمان واقعی هستند، و تقوا دارند، نهایت دقت را دارند که مرتکب ریا نشوند. پس بسیاری از کارهای نیکی را که انجام می‌دهند پنهان نگه می‌دارند. نمازگزاران واقعی بوق و کَرنا دست خود نمی‌گیرند داد بزنند، باید جُست و پیدایشان کرد و آنان‌که دزدی و دروغ می‌گویند و... دزدان و دروغ‌گویانی هستند که مزورانه و ریاکارانه، پشت نماز، چهره خود را پنهان ساخته‌اند. این گروه چون کارشان برای شیطان است همیشه در چشم هستند. در حالی‌که نمازگزار نیستند. ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🖤ســـلام 🕊روزتـــون 🖤پر از خیر و برکت 🕊امروز پنجشنبه↶ ✧ 28 تیر 1403 ه.ش ❖ 12 محرم 1446 ه.ق ✧ 18 ژوئیه 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🖤✨↯ ذڪر روز ؛ 🕊✨《 لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 کسی نزد نبی مکرم (ص) اسلام آمد و گفت: من عمل نیک خود را پنهان می کنم و دوست ندارم کسی بداند. اما این عمل نیک من گاهی آشکار می شود و من شاد می شوم، آیا ریاکارم؟ حضرت فرمودند: هرگز ریاکار نیستید. شما را دو پاداش است یکی پاداش مخفی کردن عمل نیک و دوم پاداش علنی شدن آن. بدان مخفی شدن دست توست و آشکار کردن دست خدا. کار نیک مانند بذر نیکی است که در هر خاکی اگر پنهان کنی، به لطف خدا با رحمتش ، از زیر خاک جوانه می زند. ‎🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 صدام حسين براي تحقير کردن خلبانان ايرانی در یک مصاحبه تلوزیونی به خبرنگار خارجی گفت: به هر جوجه کلاغ که بتواند به 50 مايلی نيروگاه بصره نزديک شود حقوق يک سال خود را جايزه خواهم داد. تنها دو ساعت و نیم بعد پس از اين مصاحبه صدام، عباس دوران و حيدريان و عليرضا ياسينی نيروگاه بصره را بمباران کردند.... غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد: - من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها، تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن می گفت. ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد. اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه، تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد. سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت: - البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سوال کنم چگونه جایزه خلبانان را تحویل خواهند داد... ‎🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
خیانت یک زن پس از آن که جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت، طبق دستور پیغمبر اسلام (ص) بین مسلمین تقسیم گردید، یک زن یهودی به نام زینب دختر حارث که دختر برادر مَرحَب باشد برّه ای کباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش کرد. زن یهودی پیش از آن که برّه را تحویل دهد، از اصحاب سؤال کرد که پیغمبر خدا کجای گوسفند را بهتر دوست دارد؟ اصحاب اظهار داشتند: پیامبر خدا (ص)، دست آن را بهتر از دیگر اعضایش دوست دارد. پس آن، زن یهودی تمامی برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصاً دست آن را بیشتر به زهر آلوده کرد و جلوی حضرت و یارانش نهاد. حضرت مقداری از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بکشید، زیرا که گوشت این برّه مسموم است. پس از آن، حضرت رسول (ص) آن زن یهودی را احضار و به او فرمود: چرا چنین کردی؟ او در جواب گفت: برای آن که من با خود گفتم، اگر این شخص پیغمبر باشد به او آسیبی نمی رسد وگرنه از شرّ او راحت می شویم. و چون حضرت سخنان او را شنید، او را بخشید، ولی پس از آن جریان، حضرت به طور مکرّر می فرمود: غذای خیبر مرا هلاک، و درونم را متلاشی کرده است.( بحارالا نوار: ج 21، ص 5 6) 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
تاریخچه ضرب المثل شمشیر از رو بستن این عبارت کنایه از مبارزه آشکار است نه پنهانی. وقتی می گویند فلانی شمشیر را از رو بسته است، یعنی اهل حیله و فریب نیست که شمشیر پنهان داشته باشد و از پشت خنجر بزند بلکه آشکارا مبارزه می کند. عیاران و جوانمردان به خاطر این که تشکیلات محرمانه داشتند و به ظاهر کسی آن ها را نمی شناخت، در زمان انجام مأموریت شمشیر را از رو نمی بستند بلکه کمربند چرمی را در زیر لباس به کمرشان می بستند و شمشیر را به حلقه کمربند آویزان می کردند طوری که معلوم نشود سلاحی دارند و احیاناً شناخته شوند اما بعد ها که تشکیلات عیاری رونق پیدا کرد، هرگاه که دشمن را ضعیف و ناتوان تشخیص می دادند و مبارزه پنهانی را ضروری نمی دیدند، بدون هیچ ترسی شمشیر را از رو می بستند و دشمن را از پای درمی آوردند. این عبارت رفته رفته به مرور زمان، به صورت ضرب المثل درآمد و در موارد مبارزات علنی و آشکار و به منظور تحقیر طرف مقابل مورد استفاده قرار گرفت! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 🍃زَلَف: به معنای نزدیک شدن یک شئ، به یک شئ در حال حرکت را گویند. مثال، وقتی شما در جاده به سمت جلو حرکت می کنید ماشین مخالف شما هم به سمت شما در حال نزدیک شدن به شماست. شما در حال تَقرُّب به او، و او در حال تَزَلُّف به شماست. به موی پیشانی زُلف گویند چون به پیشانی خود را نزدیک می کند. به موی پشت سر در فارسی گیسو و در عربی طُرّه می گویند که متضاد زُلف است. اگر موی سر به سمت پیشانی پایین بیاید زُلف، و اگر به سمت پشت سر پایین برود طُرّه گفته می شود. "وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى" یعنی سلیمان را ما نعمت بخشیدیم و او با استفاده از نعمت در راه رضایت ما به سمت ما حرکت می کرد و ما به سمت او حرکت و به او نزدیک می شدیم. پس هر حرکت انسان به سوی خدا دارای دو حرکت است که حرکت دیگر أزْلَفت و نزدیک شدن خدا به اوست. أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَی (۳_زمر) یعنی ما دین خود را خالص برای خدا کرده ایم و چون دیگران بر او شریک قائل نشده ایم، پس ما به خدا تقرب می جوییم و او هم به ما از رحمت اش طبق سنت اش تَزَلُّف می کند. وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (۶۹_عنکبوت) مومن با کار نیک و احسان به خدا تقرّب می کند و خدا با نور هدایت اش به او تَزَلُّف کرده نزدیک تر می شود. وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا (۳۷_سبأ) یعنی مال و فرزندان شما سبب نمی شود به ما نزدیک شوید چنانچه در دنیا سبب نزدیکی اهل دنیا به شما می شود، که ما به شما نزدیک شویم و به خاطر مال و فرزندان زیادی که در دنیا جمع کرده اید به شما نگاه رحمتی بیفکنیم.... "فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى" یعنی ما به داود نزدیک می شدیم. وقتی انسان در دنیا به خدا با تقوی و عمل صالح تقرّب جست در روز قیامت دیگر انسان را محلی برای تقرّب به خدا اختیاری نیست. پس حق تعالی مطلق به او با نزدیک کردن بهشت که وجود قدسی اش در آن حاضر است او را پاداش نهایی می دهد. (وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ) 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃 در مورد افرادی به كار می‌رود كه هنوز یك كار را تمام نكرده به سراغ كار دیگری می‌روند. مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازه خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود به طوری كه اگر كسی می‌خواست مردی را به خساست مثال بزند نام او را می‌آورد. روزی چند نفر از كسبه‌ی بازار در مورد رفتار عجیب این مرد با هم صحبت می‌كردند. آنها با یكدیگر شرطی بستند مبنی بر اینكه هركس بتواند یك وعده غذا خود را میهمان این مرد خسیس كند شرط را برنده شده. یكی از بازاریان یك روز شاگردش را به دكّان مرد خسیس فرستاد و از او دعوت كرد برای مشورت در مورد یك معامله به دكّان او بیاید. مرد خسیس كه حرف معامله را شنید، خیلی خوشحال شد. سریع كارهایش را كرد و خود را به دكّان دوستش رساند. بعد از سلام و احوالپرسی نشست تا با مرد صحبت كند. ولی چون دكان شلوغ و پر رفت و آمد بود مرد دكان‌دار گفت: در این سروصدا نمی‌توانیم خوب حرف بزنیم شب شام به منزل من بیا تا آنجا با خیال راحت بنشینیم و حرف بزنیم. غروب كه شد مرد خسیس لباس‌هایش را پوشید و راهی خانه‌ی مرد بازاری شد. مرد صاحب خانه به گرمی از او استقبال كرد. سفره‌ای رنگین چید تا شام بخورند بعد از شام برایش میوه آورد. مرد خسیس كه این همه خوشبختی یكجا نصیبش شده بود از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. بعد از شام مرد صاحب خانه آمد بنشینند و با هم صحبت كنند كه صدای جیغ و فغان از آشپزخانه به گوش رسید. مرد خود را به آشپزخانه رساند سپس بازگشت و رو كرد به مرد خسیس و گفت: شرمنده! سینی چای از دست زنم افتاده و روی پایش ریخته، پایش سوخته باید سراغ طبیب بروم و او را به خانه بیاورم تا مداوایش كند. اصل صحبت ما می‌ماند برای یك شب دیگر حالا یا خانه‌ی من یا خانه‌ی شما، مرد خسیس كه حرف مرد را در حد تعارفی می‌دانست گفت: خانه‌ی ما و شما ندارد، دفعه‌ی بعد تشریف بیاورید خانه‌ی ما، خداحافظی كرد و به خانه‌اش بازگشت. مرد خسیس كه رفت، مرد برگشت و به زنش گفت: عالی بود! خیلی خوب بود. باید ببینیم، او كی من را دعوت می‌كند تا شرط را ببرم. چند شبی از شب میهمانی گذشت. مرد خسیس دید خبری از طرف مرد دكان‌دار نیامد. تصمیم گرفت خودش به دكان او رود و به بهانه‌ی احوالپرسی از همسر بیمارش ببیند، چه وقت می‌توانند در مورد معامله صحبت كنند. رفت سلام و احوالپرسی كرد و نشست از احوال همسر مرد پرسید. مرد تاجر گفت رو به بهبودی است ولی فعلاً قادر به حركت نیست. باید دوباره شبی بنشینیم و با هم صحبت كنیم. مرد خسیس: تعارف كرد كه باشه اگر خواستی شبی به خانه‌ی من بیا تا با هم صحبت كنیم. مرد گفت: خدا عمرت بدهد، باشه شام میام تا وقت كافی داشته باشیم و با هم صحبت كنیم. مرد خسیس كه پشیمان شده بود گفت: نه! تو شام بیایی همسرت در خانه تنها می‌ماند؟ مرد پاسخ داد: او تنها نیست! خواهرش به خانه‌ی ما آمده تا مواظبش باشد. مرد خسیس كه دستی دستی خودش را در چاه انداخته بود، فردا با نارضایتی برنج و گوشت و میوه خرید و به خانه برد و از همسرش خواست به اندازه‌ی غذای دو نفر شام بپزد. زن مرد خسیس كه خیلی دست و دلباز بود و از دست خسیس بازی‌های شوهرش خسته شده بود، چندین نوع غذا درست كرد تا سفره‌ای رنگارنگ برای میهمانشان پهن كند. مرد مغازه‌دار غروب كه شد دكانش را بست به خانه رفت و به همسرش گفت: به همه گفتم من امشب شرط را می‌برم من یك وعده غذا خانه‌ی مرد خسیس می‌خورم. لباسهایش را پوشید و به خانه‌ی او رفت. مرد خسیس با دلخوری و به امید بستن یك معامله پرسود از میهمانش پذیرایی كرد و سفره‌ی رنگارنگی چید آن دو با هم سر سفره نشستند بسم الله گفتند و شروع به خوردن غذا كردند. مرد مغازه‌دار كه آن همه غذای رنگارنگ را دیده بود اشتهایش باز شده بود و تند و تند می‌خورد. از طرف دیگر مرد خسیس حرص می‌خورد. با خود فكر كرد كه اگر من دست از غذا خوردن بكشم او خجالت می‌كشد و عقب می‌رود. مرد خسیس الحمدلله گفت و كنار سفره نشست ولی میهمان خوشحالش فقط غذا می‌خورد. كمی كه گذشت مرد خسیس دید اگر باقیمانده‌ی غذای در سفره را نخورد همین هم از دستش رفته به ناچار دوباره بسم الله گفت و شروع به خوردن كرد. مرد مغازه‌دار رو كرد به دوستش و گفت: پرخوری اصلاً كار خوبی نیست؟ آدمی كه از اینقدر غذا نمی‌گذرد نمی‌تواند شریك خوبی در سود و زیان یك معامله باشد. تو كه الحمدلله گفته بودی چرا دوباره بسم الله...؟ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
💧 ! 💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام .... خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی‌کردم که جوانی در آمد و گفت درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همی‌گوید و مفهوم ما نمیگردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی‌کند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت دریغا که بر خوان الوان عمر دمی خورده بودیم و گفتند بس معانی این سخن را به عربی با شامیان همی‌گفتم و تعجب همی‌کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونه‌ای درین حالت؟ گفت: چه گویم؟ ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی که از دهانش به در میکنند دندانی قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت که از وجود عزیزش بدر رود جانى گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته‌اند مزاج ارچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت دست بر هم زند طبیب ظریف چون حرف بیند اوفتاد حریف خانه از پاى بند ویران است خواجه در بند نقش ایوان است منبع 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف خدمت آیت الله خویی رسیدم و در آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتا پایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود. من درحالی که تعجب کرده و نگران حالشان بودم سوال کردم که آیا فکر نمی‌کنید با این وضعیت سر تا پا سیاه‌پوش در گرما، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!! فرمودند: فلانی من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء (ع) دارم. پرسیدم: چطور؟؟ فرمودند: پدرم، آسید علی‌اکبر از وعاظ معروف زمان خود بود. همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار می شد پس از دو سه ماه بارداری بچه‌اش سقط می شد و بچه‌دار نمی شدند. روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم می گوید:...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت (علیهم السلام) رها نکنید که اینها خاندان کرامت و بخششند و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ایشان جای دیگری نروید که این‌ها حلال مشکلاتند. پس از آنکه از منبر پائین می آید زنی به او می گوید شما که به ما سفارش می کنید تا برای گرفتن حوائج‌مان درب خانه اهلبیت و امام حسین برویم، چرا خودت از امام حسین(ع) نمیخواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟؟!! ایشان درحالی که به شدت ناراحت می شوند به خانه می رود. مادر بنده می پرسد: چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟ و ایشان قضیه را بازگو می کنند. مادرم می گوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما بچه‌دار شویم؟؟ پدرم می گوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟ مادرم در می گوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه محرم و صفر را برای امام حسین از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتا پا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار می شود و ۷ ماه نیز از بارداری می‌گذرد و بچه اش سقط نمی‌شود. یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز می کند پس از سلام و احوال پرسی عرض می کند که من یک سوال دارم. پدرم که گمان می کند سوال او یک مساله علمی و یا فقهی باشد می گوید بپرس. اما در کمال ناباوری آن طلبه می پرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟ ایشان با تعجب می گوید بله، تو از کجا میدانی؟ باز می پرسد ایشان ۷ ماهه باردارند؟؟ پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت می دهد. ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و .... ......... ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و می گوید: آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم صل را زیارت کردم. حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبر بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ می کنیم و او سالم می ماند و ما او را بزرگ می کنیم و او را فقیه و عالم در دین می‌گردانیم و به او شهرت می دهیم و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار. حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌺✍ حضرت رسول - ص - فرمود : در میان بنی اسرائیل عابدی زیبا و خوش سیما بود ، زندگی خود را به وسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید . روزی از در خانه پادشاه می گذشت ، کنیز خانه پادشاه او را دید . وارد قصر شد و حکایتی از زیبایی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد . خانم گفت : با نقشه ای او را داخل قصر کن . همین که عابد داخل شد ، چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن جمالش در شگفت شد . در خواست نزدیکی کرد . عابد امتناع ورزید ، زن دستور داد درهای قصر را ببندند . به او گفت : غیر ممکن است ، باید از تو کام گیرم و تو از من بهره . عابد چون راه چاره را مسدود دید ، پرسید : بالای قصر شما محلی نیست که در آنجا وضو بگیرم ؟ زن به کنیز گفت : ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد . عابد بر فراز قصر شد و در آنجا با خود گفت : ای نفس ! مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی ، به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی ؟ اکنون خود را از این بام به زیر انداز ، بمیری بهتر از آن است که این کار را انجام دهی . نزدیک بام رفت ، دید قصر مرتفعی است و هیچ دستاویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین برسد . همین که خود را آماده انداختن نمود امر به جبرئیل شد که فورا به زمین برو که بنده ما از ترس معصیت می خواهد خود را به کشتن بدهد . او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود . جبرئیل عابد را در راه چون پدری مهربان گرفت و به زمین گذاشت . از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیلهایش در همان خانه ماند . وقتی که به خانه آمد زنش از او پرسید : پول زنبیل ها را چه کردی ؟ گفت : امروز چیزی عاید نشد . گفت : امشب با چه افطار کنیم ؟ جواب داد : باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را روشن کن تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم ؛ زیرا آنها به فکر ما خواهند افتاد . زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود . در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد . زن عابد به او گفت : خودت از تنور آتش بردار ، آن زن به مقدار لازم آتش برداشت ، در موقع رفتن گفت : شما گرم صحبت نشسته اید ، نانهایتان در تنور نزدیک است که بسوزد . زن نزدیک تنور آمد و دید نانهای بسیار خوب و مرتبی در اطراف تنور است . نانها را از تنور بیرون آورد و پیش شوهر برد و به او گفت : تو پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند بخواه بقیه عمر ، ما را از بدبختی و ذلت نجات دهد . عابد گفت : صبر بر همین زندگانی بهتر است . ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🍁 وقتی انسان ها از تنهایی می نالند، منظورشان این نیست... که اطرافشان خلوت است، تنهایی این است که... هیچکس نمی فهمد چه می گویند.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍الاغی مورچه‌ای دید که همیشه بار می‌برد و خسته نمی‌شد. با مورچه نشست و گفت: به من نیز راز این همت عالیه‌ات را بیاموز، من همیشه تو را زیر بار می‌بینیم و حتی چندین برابر وزن خود بار بر می‌داری و خسته نمی‌شوی، اما من زیر اندکی بار طاقت ندارم و اگر بارم را زیاد کنند، کمرم خم می‌شود. 🐜مور به الاغ گفت: تو زمانی می‌توانی مانند من همیشه بار ببری و خسته نشوی و چندین برابر وزن خود بار برداری که بار را برای خود ببری. راز همت عالی من این است که من بار را برای خود می‌برم، و تو باری که بر دوش می‌گیری به خاطر دیگران است. 💎آری! گاهی ما مطلبی یاد نمی‌گیریم که خودمان به آن نیازمندیم، بلکه یاد می‌گیریم بخاطر دیگران که جایی آن مطلب را بگوییم تا به ما با سواد و عالم بگویند!!! پس در نتیجه چیزی از علم، یادمان نمی‌ماند و قدرت تحلیل مطلب را نداریم؛ یا برای مردگان خود پس از مرگ‌شان بخاطر ثواب رساندن به آن‌ها احسان و اطعام به فقرا نمی‌کنیم، بلکه به خاطر خودمان به فامیل و دوستان و آشنایان اطعام می‌کنیم که نگویند ما انسان خسیسی بودیم. یا نماز و ذکر نمی‌گوییم بخاطر خودمان که خداوند خلق‌مان کرده و مدیون نعمت‌های او هستیم، نماز و ذکر می‌گوییم به خاطر برآورده شدن و رفع حاجت‌هایمان و... تمام این مثال‌ها فرق همت مور و الاغ است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍🏻پیرمردی که‌ شغلش بود‌، نقل‌ میکرد: در اتاقکی در آغل ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌. این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌. اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌. ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند. یک‌بار و در ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از را کشتند! ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌. روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.» این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: و ‌شناخته‌میشود‌ اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!! "به نقل از دکتر الهی قمشه ای" 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝