eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✍يهوديان مدينه مي‏خواستند فاطمه(س) دختر رسول اكرم (ص) را تحقير کرده و خوارش سازند.به همين سبب در يک مجلس عروسي زنان خود را به بهترين زيورها آراستند و بر آنها فاخرترين لباسها را پوشاندند. آنگاه به نزد رسول خدا (ص) آمده و با شيطنت از او اجازه خواستند تا دخترش فاطمه(س) به مجلس آنان درآيد. 🌹رسول اكرم(ص) فرمود: اجازه او با علي است. انّها زوجة عليّ‏بن ابي‏طالب و هي بحکمه از او خواستند تا در نزد علي «عليه السلام» شفاعت کند، رسول خدا(ص) هم شفاعت کرد و بنا شد زهرا(س) به مجلس درآيد. 🌹جبرئيل در دم فرود آمد و با خود لباس و عطر و زيورهاي بهشتي آورد که هيچ‏کس نظيرش را نديده بود. زهرا(س) به مجلس درآمد، و ماه از شرم پنهان شد. همه زنان مجلسي از بهت انگشت بر دهان گرفتند و به وي خيره شدند، زيرلب مي‏گفتند: گويا بدر اين بار در خانه ما به چلّه نشسته. آنگاه در دم همچون سحره فرعون از پا افتادند و در سجده بر زمين بوسه زدند. 🌹جمع زيادي در آن جشن عروسي به برکت حضرت زهرا(س) جشن تشرف به اسلام گرفتند. 📚٤٣ص٣٠ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔹(ع) 🔸 ✍زنی با جوانی نزد قاضی رفتند که جوان زن را مادر خود می خواند و زن امتناع میکرد ! زن رو به قاضی گفت : این چهار نفر که برادرانم هستند گواه میدهند که این جوان پسر من نیست ! 🔸آن چهار برادر گفتند : این چهل تن همراه ما هستند شهادت می دهند که خواهر ما فرزندی نداشته و هنوز دختر است و چون قاضی این را شنید دستور به حکم حد پسر داد . 🔹پسر رو به امیرالمومنین علی (ع) که آنجا حاضر بود کرد و فریاد داد : ای علی (ع) تو حکم کن میان ما که به خدا قسم این زن مادر من باشد و مرا نیز ۲ سال شیر داده است . 🔸امیرالمومنین علی (ع) رو به زن گفت : ای زن ! سرپرست تو چه کسی می باشد ؟ زن به برادرانش را اشاره کرد . 🔹امیرالمومنین علی (ع) از برادرانش خواست تا وکالت خواهرشان را به او بدهند و برادران آن زن قبول کردند و گفتند که هر حکمی شما نمایید مورد قبول ما باشد . 🔸امیرالمومنین علی (ع) رو به زن کرد و گفت که ای زن من تو را به مهر ۴۰۰ دینار به عقد این جوان آوردم و به غلام خود گفت تا که به منزل برود و این مبلغ را بیاورد و رو به زن کرد و گفت : 🔹برخیز و دست شوهرت را بگیر و به خانه برو . زن وقتی این چنین شنید گریه سر داد و گفت : چگونه است من با فرزندم همبستر شوم؟ ✍و این چنین زن به مادر بودن خود اعتراف کرد! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔸درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: " " ✍اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود. 🔸زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی. 🔹کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنه‌ام کمی نان به من بده. 🔸درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد. 🔹زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می‌زد و شیون می‌کرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم . ✍آنچه را که امروز به اختیار می‌کاریم فردا به اجبار درو می‌کنیم. پس در حد اختیار، در نحوه‌ی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌹🌹 ✍مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود . 🌹وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد : دختر خوب چرا گريه می کنی ؟ 🌹دختر گفت : می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. 🌹وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نيست! 🌹مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد. ✍شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
‍ ( !)  📚نام کتاب:  ✍روزی یکی از علمای قدیم به نام «شبلی» به مسجدی رفت تا دو رکعت نماز گزارد و قدری استراحت کند. کودکانی در مسجد مشغول تحصیل بودند و اتفاقاً وقت غذا خوردن آنها فرا رسیده بود. دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند، یکی از آنها ثروتمندزاده و دیگری فرزند مرد فقیری بود. 🔹دو زنبیل گذارده بودند و از آن غذا می‌خوردند. در زنبیل ثروتمندزاده نان و حلوا بود و در زنبیل فرزند فقیر تنها نان وجود داشت. وقتی فرزند مرد ثروتمند شروع به خوردن نان و حلوا کرد، فقیرزاده از او درخواست حلوا کرد. امّا او گفت: اگر به تو حلوا دهم سگ من خواهی شد؟؟! کودک فقیر در جواب گفت: می‌شوم. ثروتمندزاده به او گفت: عوعوی سگ کن تا به تو حلوا دهم!! آن بیچاره صدای سگ می‌داد و حلوا می‌گرفت. 🔸شبلی به آنها نگاه می‌کرد و می‌گریست. 😔 مریدان او گفتند: "چرا گریه می‌کنید؟" در جواب گفت: "نگاه کنید طمعکاری و بی قناعتی با انسان چه می‌کند؟ چه می‌شد اگر آن فقیرزاده به نان تنهای خود قناعت می‌کرد و به حلوای آن کودک طمع نمی ورزید تا او را سگ خود نگرداند." 💠امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: 🚨نتیجه طمع، ذلّت دنیا و بدبختی آخرت است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
📓 "" ✍جوانان امروزی شاید معرکه گیری را ندیده باشند ولی دست کم در فیلم ها دیده اند . در گذشته که سرگرمی کم بود معرکه گیری یکی از روشهای سرگرمی و نیز کسب درآمد برای برخی بود . 🔸معرکه گیر در حال اجرای کارهای بامزه و شگفت خود می شد و مردم بیکار و نیز دوستدار  دور او دایره وار جمع می شدند . 🔹صف اولیها با افزایش جمعیت می نشستند  اگر کسی از صف اولی ها شلوغ می کرد و حواس معرکه گیر را پرت می کرد مردم کلاهش را بر می داشتند و به بیرون معرکه پرت می کردند. 🔸قدیمی ها همه کلاه به سر بودند و یا دستار بر سر داشتند و آنکه کلاهش را به پس معرکه پرت کرده بودند  ناچار به دنبال کلاه می رفت و دیگری جای خوب او را که ارزشمند بود می گرفت و او ناگزیر به انتهای جمعیت می رفت و اگر قدش کوتاه بود که دیگر نمایش را هم از دست می داد. این امر کم کم ضرب المثل شد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی می‌کرد. 🔸نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست. 🔹گفت: «خدایا من چه گناهی کرده‌ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.» 🔸گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.» 🔹از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع‌ترین و بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد. ‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 ✍در زمان سلطنت خسرو پرويز بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايرانيها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود به محاصره ي ارتش ايران در آمد و سقوط آن نزديك شد . 🔸مردم رم فردي را به نام هرقل به پادشاهي برگزيدند. هرقل چون پايتخت را در خطر مي ديد، دستور داد كه خزائن جواهرت روم را در چهار كشتي بزرگ نهادند تا از راه دريا به اسكنديه منتقل سازند تا چنانچه پايتخت سقوط كند،‌ گنجينه ي روم بدست ايرانيان نيافتد. اينكار را هم كردند. 🔹ولي كشتيها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان باد مخالف وزيد و چون كشتيها در آن زمان با باد حركت مي كردند، هرچه ملاحان تلاش كردند نتوانستند كشتيها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به سمت ساحل شرقي مديترانه كه در تصرف ايرانيان بود در آمد. 🔸ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند. خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود خسرو پرويز آنرا ( ) نام نهاد. ✍از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود، آن را مي گويند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍از فرانس بکن بائر کاپیتان تیم افسانه ای آلمان : پرسیدن 🔸چرا پسرت مثل خودت ندرخشید؟ جواب داد: 🔹چون من پسر یک کارگر بودم و اون پسر یک میلیونر 🔸من برای رسیدن به آرزوهایم چاره ای جز جنگیدن نداشتم و او دلیلی برای جنگیدن ندارد. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🟣💐چند سخن از (ع): التماس به خدا،شجاعت است. اگر براورده شود،رحمت است. اگر براورده نشود،حکمت است. التماس به خلق خدا،ذلت است. اگر براورده شود،منت است. اگر براورده نشود،خفت است. ✍ای فرزند آدم ! زمانی كه خدا را می بینی كه انواع نعمت ها را به تو می رساند تو در حالی كه معصیت كاری، بترس ...! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🌹ســلام 🍃روزتـــون 🌹پر از خیر و برکت امروز چهار شنبه↶ ✧ 28 شهریور 1403 ه.ش ❖ 14 ربیع الاول 1446 ه.ق ✧ 18 سپتامبر 2024 میلادی ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🌹✨↯ ذڪر روز ؛ 🍃✨《 یا حَیُّ یا قَیّومُ 》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔸 ✍يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود.پيرمردي در دهي دور در باغ بزرگي زندگي مي كرد اين پيرمرد از مال دنيا همه چيز داشت ولي خيلي تنها بود،‌ چون در كودكي پدر و مادرش از دنيا رفته بود و خواهر و برادري نداشت. او به يك شهر دور سفر كرد تا در آنجا كار كند. اوايل چون فقير بود كسي با او دوست نشد و هنگاميكه او وضع خوبي پيدا كرد حاضر نشد با آنها دوست شود، چون مي دانست كه دوستي آنها براي پولش است يك روز كه دل پيرمرد از تنهائي گرفته بود به كوه رفت. در ميان راه يك خرس را ديد كه ناراحت است. از او علت ناراحتيش را پرسيد. 🔸خرس جواب داد: ديگر پير شده ام، بچه هايم بزرگ شده اند و مرا ترك كرده اند و حالا خيلي تنها هستم. وقتي پيرمرد داستان زندگيش را براي خرس گفت، آنها تصميم گرفتند كه با هم دوست شوند. 🔹مدتها گذشت و بخاطر محبتهاي پيرمرد، خرس او را خيلي دوست داشت.وقتي پيرمرد مي خوابيد خرس با يك دستمال مگسهاي او را مي پراند. يك روز كه پيرمرد خوابيده بود،چند مگس سمج از روي صورت پيرمرد دور نمي شدند و موجب آزار پيرمرد شدند 🔸عاقبت خرس با وفا خشمگين شد و با خود گفت: الان بلائي سرتان بياورم كه ديگر دوست عزيز مرا اذيت نكنيد و بعد يك سنگ بزرگ را برداشت و مگسها را كه روي صورت پيرمرد نشسته بودند بشانه گرفت و سنگ را محكم پرت كرد. و بدين ترتيب پيرمرد جان خود را در راه دوستي با خرس از دست داد. ✍و از اون موقع در مورد دوستي با فرد ناداني كه از روي محبت موجب آزار دوست خود مي شود اين مثل معروف شده كه مي گويند”‌دوستي فلاني مثل دوستي خاله خرسه است به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید @Dastanhaeamozande