eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
16.5هزار ویدیو
112 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت به قلم "ســاده و روان" 💫 کسی که با دشمنان دوست می گردد هدفش جز آسیب به دوستان نیست. 🔸بشوی ای خردمند از آن دوست دست 🔹که با دشمنانت بود هم‌نشست (۱) ۱_ ای خردمند، از آن دوستانی که در کنارت هستند و با دشمنانت معاشرت دارند دوری کن. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔰تیکه کتاب✅ تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم، نه یک ضعف. و آنچه ویرانمان می‌کند، روزگار نیست بلکه حوصله‌ی کوچک و آرزوهای بزرگ‌مان است. 📕 جان شیفته ✍🏻 رومن رولان 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔰معرفی کتاب🔰 رمان «خاله تولا» (۱۹۲۱) سرنوشت زنی به نام «تولا» است. تولا با خواهر کوچک‎‌ترش، رزا، همراه دایی کشیشان زندگی می‌کنند. تولا شخصیتی جدّی، قاطع و خیرخواه دارد. او باوجود زیبایی‌اش بسیار ساده و تحت‌نفوذ خواهرش است. مردی به نام رامیرو به رزا علاقه‌مند می‌شود و تولا مقدمات ازدواج خواهرش را فراهم می‌کند. همچنین رزا با تشویق و نصیحت خواهرش باردار می‌شود. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
زمانی که استالین فوت کرد، نیکیتا خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به بازگویی جنایات استالین کرد. همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین این چنین تند انتقاد می‌کند، در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟ سالن ساکت شد خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟ هیچ‌کس جواب نداد دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد بایستد اما هیچ کس بلند نشد. خروشچف درحالی که لبخند بر لب داشت گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم. خاطرات من نیکیتا خروشچف 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
«جهان واقعی من و تو دو فنجان چای بود ڪه با هم از آن چای می‌نوشیدیم و گاهی ڪه در باران راه خانه را گم می‌کردیم.‌ ..... می‌توان جهان را ساده دوست داشت. به من آموختی می‌توان در فقر هم جهان را در یڪ لیوان شیر سرد یا گرم نوشید و بی‌محابا نوشید.» احمدرضا احمدی 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
آنی تو آن کنایه‌ ی مرموز که در نهفت عشق روان است دانستنش ضرور و گفتنش محال! تو آنی تو از ما گذشت باید به ابر بیاموزیم تا از عطش، گیاه نمیرد باید به قفل‌ها بسپاریم با بوسه‌ای گشوده شوند بی‌رخصت کلید نصرت رحمانی 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
❌️هرگز به هیچکس و هیچ چیزی، در این دنیا وابسته نشو... ✍️یعقوب به یوسف وابسته بود و بوسیله، همان دچار اذیت و ناراحتی شد... ابراهیم به اسماعیل وابسته بود، پس به او امر شد که او را قربانی کند.. زلیخا به یوسف وابسته بود، و از وی دور شد... دنیا همین است..... هرکسی به چیزی وابسته شود بوسیله، همان چیز دچار عذاب و ناراحتی میشود بنابراین به هیچ چیز و هیچکس، در این دنیا وابسته نشو..... آرامش خود را جز به خـــ❤️ـــدا، به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن .. تا همیشه آن را داشته باشی ... هرچیزی که در این دنیا زیبا، و دوست داشتنی ست روزی از تو، دور خواهد شدو همه فانی هستند..... و تنها، اعمال نیک و صالح برایت باقی میماند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 فکر جهادی 🎋 🌷عملیات والفجر مقدماتی به پایان رسید و ما هم اکیپ ستادمان را برداشتیم و برگشتیم. شکر خدا از اکیپ ستاد هوراند هیچ زخمی و شهیدی نداشتیم. این باعث شد که رُعب رفتن به جنگ در منطقه هوراند شکسته شده و اعتماد مردم به جهاد سازندگی بیشتر شود. دو روز به عید مانده بود که نیروها را به خانه‌هایشان رساندم و خودم هم راه افتادم به سمت تبریز. برگشتنی در پمپ بنزین اهر توقف کردم تا بنزین بزنم. ماشین جلویی حرکت کرد و تا من خواستم بروم، داد زدند:... 🌷داد زدند: برو عقب، برو عقب! نگو هنگام حرکت، پسر بچه‌ای آمده جلوی ماشین و من متوجه نشده‌ام و رفته‌ام روی پایش. زود دنده عقب کردم و رساندیمش درمانگاه. من هم رفتم شهربانی اهر. در زیرزمین آن‌جا بازداشتگاه بود. چون دیدند من جهادی‌ام، یک سلول انفرادی بهم دادند که درش باز بود. یک شب آن‌جا مهمان بودم و به کسی هم چیزی نگفتم. تا صبح دنبال این بودم ببینم می‌توانم این‌جا یک اتاق خالی پیدا بکنم تا کمیته فرهنگی باز کنم و کتاب بیاورم تا کارکنان و بازداشتی‌ها بخوانند. 🌷تا اين‌که روحانی ستاد، حاج آقا صفرزاده که خبردار شده بود، آمد و پنج هزار تومان دادیم رضایت گرفتیم و آمدم بیرون. بعد هم برای عذرخواهی به خانه‌شان رفتم. دوباره راه افتادم به سمت تبریز. در راه به خودم می‌گفتم؛ آخر مرد حسابی آن‌جا هم به فکر جهادی! عوض این‌که به کسی زنگ بزنی که بیا و من را از این‌جا در بیاور، رفته‌ای در زندان، کمیته فرهنگی باز می‌کنی. بالاخره دو ساعت مانده به تحویلِ سال به خانه رسیدم. راوی: رزمنده دلاور حسین مردانلو (خاطرات دوران مسئولیت جهادسازنگی خود در هوراند که توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی آذربایجان شرقی تهیه شده را گفته است.) 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
به جاى مقاومت🌼🍂 در برابر تغييراتى كه خدا برايت رقم زده، تسليم شو بگذار "زندگى با تو" جريان يابد، نه بى تو... نگران اين نباش كه زندگى‌ات زير و رو شود. از كجا معلوم زيرِ زندگى‌ات بهتر از رويش نباشد....🌼🍂 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
❌️❌️ بانوان بارها و بارها بخوانند انتقام آن دختر پرستار....🎋 🌷در همان روزها (آستانه عملیات بیت المقدس) و در منطقه مشغول صرف ناهار بودیم که ناگهان یکی از بچه‌های تکاور نیروی دریایی ارتش با حالتی پریشان و آشفته وارد شد؛ خیلی بغض کرده بود و در نهایت نتوانست مانع گریه کردن خود شود. وقتی دلیل این حالت را از وی جویا شدیم؛ این تکاور که به سختی حرف می‌زد؛ گفت: همین الان از خرمشهر می‌آیم؛ ساعاتی قبل صحنه‌هایی دیدم که بسیار تکان دهنده و وحشتناک بود و برایم به کابوسی تبدیل شده است. تکاور در خصوص جزئيات صحنه‌هایی که مشاهده کرده بود گفت: در خرمشهر وقتی بعثی‌ها حمله کردند؛ من خود را درون یک تانکر خالی از آب پنهان نمودم. 🌷....تانکر هم به حدی گلوله خورده بود که سوراخ سوراخ شده بود وقتی از یکی از این سوراخ‌ها بیرون را نگاه می‌کردم؛ دیدم بعثی‌ها یک دختر پرستار را به اسارت در آورده‌اند. آن‌ها بعد از آزار و اذیت بسیار به این دختر معصوم؛ در نهایت تیر خلاصی به سر او زدند و دخترک پرپر شد. در همین لحظه سرلشکر شهید عباس دوران بسیار متاثر و ناراحت شده بود؛ از جای برخاست و گفت: زود باشید بچه‌ها؛ الان موقعش است که یک ضربه حسابی به این نامردها بزنیم و حق آن دختر معصوم را بگیریم. وقتی با عباس به پرواز درآمدیم؛ نزدیکی‌های جزیره مینو چادرهای بعثی‌ها را مشاهده کردیم و.... 🌷و دیدیم که افسران‌شان روی صندلی نشسته بودند و سایر افراد آن‌ها به صورت چهار ردیفی ایستاده بودند و آشپزها مشغول دادن غذا به آن‌ها بودند. در این هنگام به اتفاق شهید دوران؛ آن‌ها را به رگبار مسلسل بستیم و درست مانند یک سفره ۱۰۰ متری که از فراز آسمان مشهود است؛ دیدیم که همه آن‌ها قلع و قمع و بر زمین پهن شدند؛ در این هنگام دیدم که دماغ هواپیمای شهید دوران چپ و راست می‌شود؛ احساس کردم که هواپیمای وی آسیب دیده اما موضوع این نبود بلکه این همرزم من چنان خشمگین و برآشفته شده بود که چپ و راست می‌رفت و بعثی‌ها را درو می‌کرد. در این هنگام شهید دوران فریاد می‌زد انتقام آن دختر پرستار را می‌گیرم. 🌹خاطره اى به ياد سرلشکر خلبان شهید عباس دوران، فرمانده عمليات پايگاه سوم شكارى [شهيد نوژه] راوی: جانباز سرافراز امیر سرتیپ خلبان کیومرث حیدریان ملقب به عقاب زاگرس منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی ارتش 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌺حکایت همسر نیکو✨ ✍️زنی بود که بیشتر وقتها همسرش در مسافرت بود. این زن همیشه بخاطر همسرش و بخاطر فرزندانش می ترسید که دچار فتنه نشوند. روزی همسرش به پیشش آمد وبه او گفت که هر بار ،در طی سفر ، حالتی به من دست می دهد که برایم عجیب است؛ انگار که چیزی مرا از انجام دادن کار حرام  باز می دارد. حال چه این کار حرام، یک نگاه کردن باشد یا تلفن کردن باشد و یا چیزهای دیگر…. و در روز دیگری پسر بزرگش به پیشش آمد و از مادرش پرسید: مادرم چه دعایی برایم می کنی؟!!!! من هنگامی که با دوستانم به کنار مدارس دخترانه میرویم؛ قلبم حالت گرفتگی دارد. پس از آنجا بر می گردم… دوستانم شماره تلفن دخترها را به من می دهند. و هنگامی که به آنها زنگ می زنم باز همان حالت گرفتگی در من بوجود می آید، تا وقتی که تلفن راقطع کنم و سر جایم بنشینم و حتی وقتی که بر روی اینترنت هستم ، چیزی مرا از انجام دادن حرام باز می دارد؛ حتی اگر یک نظر کردن به عکسی باشد… پس زن آنها را با خبر کرد به این که بعد از هر نماز این دعا را میخوانده: « ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺇﻧﻲ ﺃﺳﺘﻮﺩﻋﻚ ﺩﻳﻨﻲ ﻭﺍﻣﺎﻧﺘﻲ ﻭ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﻗﻠﺒﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﺳﻤﻌﻬﻢ  ﻭ ﺟﻤﻴﻊ ﺟﻮﺍﺭﺣﻬﻢ » (خداوندا همانا من دینم و امانت هایم و فرزندانم و همسرم و قلبم و قلب فرزندانم و قلب همسرم و گوشهایشان را و چشم هایشان را و تمام اعضای بدنشان را در دست تو یا الله، به امانت می گذارم که نگهدارشان باشی ) 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔆زندگى مرفه در نتيجه بخشش به بيچارگان از حضرت امام موسى عليه السلام مروى است كه در بنى اسرائيل مرد صالحى بود و زن صالحه اى داشت . شبى در خواب ديد كه به او گفتند: حق تعالى فلان مقدار عمر براى تو مقرر كرده . و مقرر فرموده كه نصف عمر تو در فراخى گذرد و نصف ديگر در تنگى . و تو را مخير فرموده هر يكى را مى خواهى مقدم دارى . آن مرد گفت : من زن صالحه اى دارم . او شريك من است در معاش . پس با او مشورت مى كنم . و بعد خواهم گفت . چون صبح شد، خواب را براى زوجه اش نقل كرد. آن زن گفت كه : (فراخى ) نصف اول را اختيار كن ؛ شايد خدا بر ما ترحم كند و آن نفمت را بر ما تمام كند. چون شب دوم شد، باز همان خواب را ديد. گفتم : اختيار كردم نصف اول را. پس از همه جهت دنيا به او رو آورد. زوجه اش به او گفت : از آنچه خداوند به تو داده است ، به خويشان پريشان احوال خود بده و پيوسته او را امر مى كرد كه نعمت خداوند را در مصارف خير صرف نمايد. چون نصف عمر او گذشت و به وعده تنگدستى رسيد، همان شخص را در خواب ديد. پس به او گفت : خداوند به جزاى احسانى كه تو كردى بقيه عمر تو را نيز مقرر فرمود كه در وسعت بگذرانى. 📚كشكول منتظرى ، ص 291. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝