eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌐عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛ استغفر الله مریدی به او گفت؛ چرا این همه استغفار میکنی، ما که از تو گناهی ندیدیم! جواب داد؛ سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست! *روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم؛حجره من چه؟ گفتند حجره شما نسوخته، گفتم؛ الحمدالله...! معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد! آن الحمدالله از روی خود خواهی بود نه "خدا خواهی" *چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟! کپی آزاد http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
♥️خدایادراین شب عزیز میخواهیم ⚫️سهم دهانمان راذكر ♥️سهم قلبمان رامحبت ⚫️سهم چشمانمان راعشق ♥️سهم پاهایمان رامعرفت ⚫️سهم دستانمان رابخشش ✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♥️خدایادراین شب عزیز میخواهیم ⚫️سهم دهانمان راذكر ♥️سهم قلبمان رامحبت ⚫️سهم چشمانمان راعشق ♥️سهم پاهایمان رامعرفت ⚫️سهم دستانمان رابخشش ✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم الهی به امیدتو آغاز می کنیم دوشنبہ 25 شهریورماه را چه زیباست هر روز قبل از خورشید به خدا سلام کنیم نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگیریم آخرین دوشنبہ شهریورماهتون در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برجلوه ی روی ماه مهدی صلوات برجذبه ی هرنگاه مهدی صلوات ما را نبود چو هدیه یی درخور او   بفرست به پیشگاه مهدی، صلوات "اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم" @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌‌
❤️ ❤️ از دور سلامم بہ تو اے اے پیڪر صد پاره شده زخمے خنجر جانم بہ فــدا ےتو و یاران شهیدٺ لبیڪ ڪشتہ‌ے بےسر @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 25 شهریور ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:23 ☀️طلوع آفتاب: 06:47 🌝اذان ظهر: 12:59 🌑غروب آفتاب: 19:12 🌖اذان مغرب: 19:29 🌓نیمه شب شرعی: 00:17 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨خواص عجیب شیر با دیگر ترکیبات 🍶شیر بادام: کاهش بیماری قلبی 🍶شیر برنج: سلامت استخوان 🍶شیر نارگیل: رفع استرس وخستگی 🍶شیر موز: افزایش حجم عضلات 🍶شیر خرما: رفع خشونت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷روزتون بخیر 🌸 آخرین دوشنبه 🌷شهریور ماهتون پر برکت 🌸امروزتون شاد 🌷لحظه تون سرشاراز 🌸عشق و محبت 🌷آرزومندم امروز ✨خداوند❣ 🌸گره از مشکلاتتون بگشاید 🌷و برآورده کند 🌸تمام خواسته های 🌷قلبی تون را @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
قسمت صدوپنجاه وچهارم: (کفش های بزرگتر) 🌷خبری از ابالفضل نبود . وارد ساختمان که شدم . چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن . رفتم سمت منشی و سلام کردم . پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم . 🌷- زود اومدید مصاحبه از 9 شروع میشه .اسم تون. و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟ - مهران فضلی گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم . شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ... 🌷- اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟  تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ... 🌷- من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم .قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ... تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت . 🌷-آقای فضلی اینجان . گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... 🌷- پله ها رو تشریف ببرید بالا .سمت چپ .. اتاق کنفرانس. تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ... 🌷حس تعجبی که طبقه بالا . توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ...  من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون 🌷خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ... 🌷آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ...  به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ... 🌷- ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ... وحالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم .یااینکه . این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ... 🌷- آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ...  قسمت صدوپنجاه وپنجم:(چهارمین نفر) نفسم بند اومد ... همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ... 🌷- 21 سال  نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ... می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ... اولین نفر وارد اتاق شد ... محکم تر از اون ... 🌷من توی قلبم بسم الله گفتم و توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم فشار می اومد ... 🌷یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ... و من، تمام مدت ساکت بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم... می دونستم 🌷برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم . 🌷در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، مسئول بودم ...  این روند تا اذان ظهر ادامه داشت .از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم . 🌷بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم .وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد.شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف .و خصوصیات شون حرف می زدن .نفر سوم بودن که من وارد شدم ...  آقای علیمرادی برگشت سمت من. 🌷- نظر شما چیه آقای فضلی؟ ... تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ... - فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما ... حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه .جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره . 🌷کسی که کنار علیمرادی نشسته بود، خندید . - اشکال نداره ... حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی ... اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی ... و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی . 🌷حرفش خیلی عاقلانه بود .هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ...  برگه ها رو برداشتم و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم .از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید . 🌷زیر چشمی بهشون نگاه می کردم تا هر وقت حس کردم .دیگه واقعا جا داره هیچی نگم .همون جا ساکت بشم .اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن .تا اینکه به نفر چهارم رسید . 🌷تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم .ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود .تا این جمله از دهنم خارج شد .آقای افخم .همون کسی که سنم رو پرسیده بود .با حالت جدی ای بهم نگاه کرد . 🌷- شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم . ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد ردکردنش رومی دید؟ نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ..نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت ادامه دارد... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹