eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا ✨امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ ✨رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ ✨وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ ✨وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾ ✨و براى كسانى كه ايمان آورده‏ اند ✨خدا همسر فرعون را مثل آورده ✨آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود ✨در بهشت‏ خانه‏ اى برايم بساز و ✨مرا از فرعون و كردارش نجات ده ✨و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱) 📚سوره مبارکه التحريم ✍آیه ۱۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌
🍊🥞🍊🥞🍊 🍊عصر جمعه پاییزی 🌿کنار خانواده 🍊حال خوشی دارد 🌿عصرتون پراز 🍊خاطرات شیرین 🌿محفلتون پراز شادی 🍊لحظه هاتون پراز 🌿احساس خوشبختی 🍊عصر پاییزیتون زیبـا🍩☕️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 💠درمسیر کربلا بودم که ... ✍علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟! در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست» 💥پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم. 📚 عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱ 📚 منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
‍ ‍ 🌸╰❁╮◈◈╰❁╮◈◈╰❁╮🌸 ♡ ایـــــــــہـــــــــا الــــعــــزیــــز ♡ غم هزار سالہ ات بہ دل رسوب مے ڪند نیامدے و صبرمان فقط غروب مے ڪند نیامدے و بغضها بـہ سینـہ ها شرر زدہ بیا ڪہ این شرارہ را دم تو خوب مے ڪند 💫اللهم عجل لولیک الفرج💫 (روزهای چشم به راهی) 💠 ویژه ی جمعه ها آقاجان اگر درمسیربودی ونشناختمت سلام علیکم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☑️ هزار بار ارزش خوندن داره ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : " ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ "... ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟؟ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕این گیف کوتاه،خلاصه یک ترم درس جامعه شناسی، روانشناسی است!!! اینکه با هر کسی درگیر نشین، فکرتون رو مشغول نکنید و به حرف هر آدمی اهمیت ندین، نشانه بزرگی و بلوغ فکری شماست.
📚داستان کوتاه مردی در کنار جاده دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست، کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
دعا کردن صرفا خواهش نیست، بلکه قرار دادن خود در دستان پر قدرت خداست؛ ‌امیدوارم هرآنچه یزدان میخواهد برای زندگیتون رقم بخورد الهی آمین❣ @tafakornab @shamimrezvan
🍃⇨﷽ 🌷حکایت ✨⇐ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!! ✨⇐ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟ ✨⇐ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ... ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ كنم......... 💟← « بہ ما بپیونید » → http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رحمت الـــهی به وسعت آسمانها پهن است. الهی ❣ چشمتــان ستــاره بــاران. دلتــان ڪهڪشــان نـور گونه‌هاتان وقت خواب بوسه‌گاه خـدا " #شبتـون_آرووم" @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❁﷽❁الهی به امیدتو #اندوه_و_یأس ✨امام موسی کاظم(ع) هیچ کس راغمی نرسیدکه روبه آسمان کند و۳مرتبه بگوید:👈✿﷽✿ خداونداندوهش رافرج دهد. 📚ختوم واذکار۱/۸۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸براحمدوخُلق مهربانش صلوات 🌸️برحیدروصبربیکرانش صلوات 🌸ازفاطمه،مجتبی ومظلوم حسین 🌸تاحضرت صاحب الزمانش صلوات 🌹اللهم صل على محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروز👆 #درجه_پیغمبران هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی 20 مهر ماه 98 🌍 🌞اذان صبح : 04:44:53 🌝اذان ظهر : 11:50:57 🌖اذان مغرب: 17:51:55 ☀️طلوع آفتاب: 06:08:11 🌑غروب آفتاب: 17:33:43 🌓نیمه شب شرعی: 23:09:18 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اول هفته تون گلباران 🍃یه سـلام گـرم 🌷یه آرزوی زیبـا 🍃یه دعـای قشنگ بـرای 🌷تک تک شما مهربانان 🍃الهـی 🌷روزگارتون بر وفق مراد 🍃غـم هاتـون کم 🌷و زندگیـتون 🍃پـراز عشـق و محبت باشـه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ 📖 📖 ✍ معنای امل 🌷دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه … همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم … پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم … 🌷– خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه … اما از اینجا دیگه گناهه … دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم … من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم… چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق … بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی … کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم … برگشت سمتم … 🌷– چکار می کنی آنیتا؟ … مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ … – چرا گفتی … منم شنیدم … تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم … من همینم … نمی دونم امل یعنی چی … خوبه یا بد … اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم … آرایش کنم و بیام بین دوست های تو … و با اون زن ها که مثل … فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم … 🌷حسابی جا خورده بود … باورش نمی شد … داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم … گریه ام گرفته بود … – همه چیز رو تحمل کردم … همه چیز رو … اما دیگه این یکی رو نمی تونم دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
💚پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 🔸إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یوْمَ القِیامَةِ أمشَاهُمْ 🔸فِی أرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ 🔸برترین مقام در پیشگاه خدا در روز قیامت 🔸برای کسی است که بیش از همه برای ارشاد 🔸و خیر خواهی مردم گام بردارد. 📚كافى، ج 2، ص 208. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 💌نامه یک دختر به امام رضا💌 یک دختری بود؛ که شغل باباش رفتگر شهرداری بود؛دختره با هزاران آرزو وامید می خواست ؛مثل همه زندگی کند؛ میخواست شوهری با آبرو با کلاس داشته باشد؛به خاطر شغل باباش که رفتگر بود کسی در این خانه را نمی زد؛یه روز دلش شکست یه نامه ای به امام رضا نوشت ؛تو نامه اش نوشته بود:« السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین الضعفاءوالفقرا،السلام علیک یا امام رضا یا امام رضا دلم خیلی پره ؛منم جوانم آرزو دارم ؛امید دارم؛به خاطر اینکه شغل بابام رفتگر شهرداری هست؛ کسی در این خانه رو نمی زند؛وكسي به خواستگاري من نمياد؛یا امام رضا نمی دانم چه کار کنم؛یا امام رضا؛امیدم و نا امید نکن؛یا امام رضا قلب و دلم رو نشکن؛یا امام رضا قربانت برم.................» حرفای دلش رو نوشت ؛گریه هاش رو کرد؛ دلش رو خالی کرد؛آدرس خانه را تو نامه نوشت ؛اومد حرم امام رضا نامه را داخل ضریح انداخت؛چند ماهي گذشت؛ خانواده ای از تهران برا زیارت آمده بودند مشهد ؛پدر خانواده چشم درد بود؛ دکترها گفته بودند که باید عمل کند؛احتمال اینکه بیناییش را از دست بدهد؛ خیلی بود؛چند روز آنجا ماندند؛ پسر خانواده رفت پیش یکی از خادمهای حرم ؛گفت:بابام مریض هست؛ شاید چشماش رو از دست بدهذ ؛خواهش میکنم ؛روزی که ضریح را غبار آلود می کنید ؛من یه کم غبار داخل ضريح رامی خواهم برا ی شفای چشمای بابام؛بهش گفتند :چنان روزی ضریح رو غبار گیری میکنیم ؛بیا بهت میدیم؛بعد از مدتی پسره آمد مشهد به خادمهای حرم گفت: اآمدم برا گرفتن غبار داخل ضریح؛خادمها از تو ضریح همان نامه را برداشتند؛ یه کم غبار داخلش ریختند؛ آن رو بسته بندی کردند؛ به پسره دادند؛پسره بسته را گرفت.آورد تهران برا باباش وقتی بسته رو باز کرد ؛نامه رو دید ؛دید یه نامه دختر به امام رضاست؛الهی قربانت برم یا امام رضا ،الهی من فدات.بشوم؛الهی قربان آن غریبیت بشوم؛گریه امانش رو بریده بود مامانش بهش گفت :چی شده پسرم؛گفت:مامان امام رضا بهم نامه داده؛امام رضا برام یه همسفر پیدا کرده؛امام رضا برام همسر پیدا کرده ؛مادر می خواهم بریم مشهد به همان آدرسی که تو این نامه نوشته؛من دختری را که امام رضا بهم معرفی کرده رو میخواهم؛غبار را به باباش داد به چشماش بماله؛بعد یه مدتی چشمای باباش خوب شدند؛ همگی آمدند پا بوس امام رضا ؛زیارت کردند؛ بعدش رفتند به همان آدرس؛در زدند؛به بهانه پرسيدن يك آدرس ؛گفتند ما غریبیم؛می شود بیاييم داخل؛ صاحب خانه راهشان داد؛یه مدتی نشستند نا خود آگاه چشمانشان گریان شد؛رفتند: ما اآمديم خواستگاری قضیه رو بهشان گفتند؛پسره دختر را به عقد خودش درآورد؛یك جشن مفصل براش گرفت وبا خودش به تهران برد؛ای امام رضا می شودهیه کارت دعوت هم به ما بدهی؟یا امام رضا می شود دل مارا هم رضا رضاییی کنی یا امام رضا ؛یارئوف و یا رحیم می شود مشکلات مارا هم حل کنی؟دل منم شکسته؛ قلب منم شکسته؛ میشه مرحم زخمهای دل منم باشی؟نمی دانم کسانی الان دارند می خوانند چه آرزویی دارند؟ نمی دانم تو دلتون چی میگذره؟نمی دانم دلت الان هواش رو کرده؟نمی دانم تا حالا راحت باهاش حرف زدید یا نه؟نمی دانم تا حالا از ش کمک خواستید یانه؟این رو میدوانم هر که برودهدست خالی بر نمی گردد؛الهی قربانت بروم؛یا امام رضا چه قدر حرف ناگفتنی دارید که باهاش بزنید؟ می خوام بهتون بگويم ؛ای برادرم؛ای خواهرم یکی هست که اگر صداش بزنید جوابتونرا میدهد؟چه قدر ازش کمکی خواستید وانجام نداده؟میخواهم نتیجه ای که میگیرید؛ ازخواندن این داستان رو برام تو نظراتون برام بفرستید ممنون می شوم؛ چیزی که اعتقاد دارم را برايتان می نویسم؛1-هرکسی بار اولش باشد برو مشهد؛ حرم امام رضا هر آرزویی کند بر آورده می شود؛پس مواظب آرزو هاتون باشید 2-هرکسی بعداز ازدواجش اولین سفرش رو مشهدمقدس و زیارت امام رضا قرار بدهد ؛بدون آن که ؛آن زوج بفهمند؛ امام رضا هدیه بهشان میدهد؛وآن این هست؛ که زودی صاحب خانه اشان می کند؛ و امکانات فراهم کردن خانه اشان را جور می کند؛ اینهای رو که گفتم یه حقیقته به یکی از همکارام زمانی که ازدواج کرد ؛گفتم رفت مشهد واومد ؛طولی نکشید زمینی خرید و صاحب خانه شد؛ وبااینکه خودش می گفت دستم خالی بوده؛ بعد مدتی هدیه ای برام گرفت و بوسیدم گفت :تو آن روز این طور بهم گفتی و من عمل کردم منم حالا هر زوجی را می بینم بهشان می گويم وازتو تشکر می کنم؛منم از همه کسانی که زحمت کشیدند نوشته هام رو خواندند؛می خواهم اگر مشکلی دارن برن پیش امام رضا واگر تازه ازدواج کردند یا قرارهست؛ ازدواج کنند؛ حتما اولی سفرشان؛ را زیارت امام رضا قرار بدهند؛ ممنونم ازهمه شما موفق ومؤيد و خوشبخت باشید 👤حجت الاسلام قرائتی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرارکنیم💙 من به خدا چشم می‌دوزم و هدایت او رامی‌طلبم و توانگر می‌شوم. من از نظم الهی سرشارم من اکنون در نظم متعالی قرار دارم. خداوندا سپاسگزارم❣ @tafakornab #انرژی_مثبت👆
وقتی یک قلب خوب دارید زیادی کمک می کنید زیادی اعتماد میکنید زیادی می بخشید و زیادی عشق می ورزید پس سعی کن مراقبش باشی🌸 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزر
هدایت شده از خانواده بهشتی
یک سال بیشتر بود که پشت زین ننشسته بودم . دلم هوای اُختای ( به آذری تیز پا ) رو کرد . اسب عزیزم که مونس روز و شبم بود . چقدر دلم می خواست که من هم تو اون مسابقه شرکت کنم . سوار کار ماهری بودم و خیلی به خودم ایمان داشتم . روز بعد، مرد مسافر که با وزوز خدمه ی فضول مطبخ فهمیده بودم مباشر خانِ زنجانه ، از خان خداحافظی کرد و به شهر خودش برگشت. منتظر بودم ببینم که خان چه کسی رو برای شرکت تو مسابقه ی زنها انتخاب می کنه . چند روزی گذشت و دیدم خبری نشد. بلاخره طاقتم تموم شد و زجر فلک رو به جون خریدم و وقتی خان کار شمارش طبق ها رو تموم کرد رفتم پیشش. سفت جلوش وایسادم و گفتم : خسته نباشین خان. سرش رو از حساب و کتاباش بیرون آورد و با اخم گفت : چی می خوای؟ از بی ادبیش حرصم گرفت و برای اینکه لجش رو در بیارم با همون لحن خودش گفتم : می خوام تو مسابقه اسب دوانی شرکت کنم . چند لحظه با همون چشمهای نافذش که درست عین تایماز بود اما گرد پیری روش نشسته بود ، صامت نگام کرد و بعد گفت : خودت فهمیدی چی گفتی ؟ گفتم : من شنیدم فرستاده ی جهانگیر خان به شما چی گفت . من می خوام تو قسمت زنان شرکت کنم . خان بلند شد و به طرفم اومد . اگه بگم یه لحظه همه ی شجاعتم ته کشید ، دروغ نگفتم . توی چشمام نگاه کرد و گفت : تو فکر می کنی کی هستی کلفت ؟ اگه حرفهای اون مباشر رو شنیده باشی ، باید این رو هم شنیده باشی که گفت ، مسابقه بین خان زاده هاست . تو یه رعیتی . مثل اینکه هنوز برات جا نیفتاده ؟ گفتم: خان شما نماینده ی زن برای فرستادن به مسابقه رو ندارین .جایزه ی این مسابقه خیلی خوبه . در ضمن برنده کلی هم اعتبار کسب می کنه . درسته که من الان به خاطر نامردی عموم خونه ی شما کنیزم اما خودتون هم خوب می دونید خون کی تو رگای من جاریه . خودتون هم می دونید که یه خان زاده همیشه یه خان زاده ست حتی اگه به زمین بخوره . حتی اگه بمیره . خان اخماش رو یه کم وا کرد و گفت : تو چطور فکر می کنی که اگه تو اون مسابقه شرکت کنی ، می بری؟ گفتم : من سوار کار قابلیم . همه ی عمرم سوارکاری کردم و خیلی مهارت دارم . می تونید امتحانم کنید. خان یه کم رفت تو فکر و گفت : بهش فکر می کنم وزیر لب زمزمه کرد : نمی دونم چرا در برابر تو اینقدر کوتاه می یام . واقعاً نمی دونم. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh .http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
‍ ‍ 🍃🍂عدالت و لطف خدا 🍃🍂 🙍زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل❓ 🗣داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. 🗣سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ 🙍زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم . 🚪هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. 🙍🗣حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است @tafakornab @shamimrezvan
1ق.چ پودر یا 2ق زنجبیل رنده شده تازه را درون آب جوش بریزید و 5 دقیقه با حرارت ملایم دم کرده سپس با 🍯 شیرین کرده و میل کنید... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 4نصیحت لقمان به فرزندش : 1⃣درحال نمازمراقب دلت باش 2⃣سرسفره مراقب شکمت باش 3⃣درخانه ی مردم مراقب چشمت باش 4⃣درميان مردم مراقب زبانت باش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh