هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_چهل_و_چهار
خاک لباسامو تکوندم و بقچم رو تو چمدون تایماز چپوندم و گفتم : حاضرم بریم . گفت : بریم . یه دو ساعتی که راه رفتیم ، از دور یه آبادی دیدیم . هر دو خوشحال به سرعتمون اضافه کردیم . به مزارع آبادی که رسیدیم انگار دنیا را به من دادن . وارد آبادی که شدیم ، تایماز سراغ کدخدا رو گرفت . خونش رو نشونمون دادن. کدخدا با خوشرویی ازمون استقبال کرد و ما رو به خونش دعوت کرد . برامون چای و صبحانه آوردن . تایماز گفت که اسبمون تو راه مریض شد و مرد و حالا دنبال دو تا اسب سرحال می گردیدم. کدخدا گفت : ناشتاییتون رو بخورین .بذار عیالت تو خونه بمونه . خودت با من بیا بریم برات اسب پیدا کنم . از شنیدن لفظ عیال خجالت کشیدم و اصلاً سرم رو بلند نکردم ببینم تایماز چه عکس العملی نشون می ده. صبحانه رو که خوردیم ، تایماز و کدخدا رفتن تا اسب بخرن . منم ساکت گوشه ی اتاق نشسته بودم . زن کدخدا گفت : لابد خسته ای دختر جان . بذار برات متکا بیارم یه کم بخواب تا شوهرت بیاد . تشکر کردم و اصرار پشت اصرار که خسته نیستم اما اون اصرار من رو تعارف قلمداد کرد و برام متکا و رو انداز آورد و گفت : بخواب . تو خونه مرد نداریم . شوهرت که بیاد بیدارت می کنم . سرم به بالش نرسیده خوابم برد. ** با احساس نوازش گونم هوشیار شدم و یکدفعه چشمام رو باز کردم . دیدم که دست تایماز عقب رفت . با اخم نشستم و گفتم : چیکار می کردی خان زاده ؟ دستش رو گذاشت رو لبش و گفت : هیس!!! گفتم : معنی کارت چی بود ؟ چرا به صورتم دست زدی هان ؟ شده بودم اون آی پارای بد عنقی که تا دیروز بودم . تایماز چینی به پیشانیش انداخت و گفت : چه خبرته دور ورداشتی . خواستم آروم بیدارت کنم که مثل صبح سکته نکنی . چی خیال کردی که کشته مرده ی دست زدن به تو ام ؟ خدا دیشب رو ازم گرفته بود که الان بیام دست بزنم ؟ با این حرفش هم خجالت کشیدم هم نارحت شدم . راست می گفت ، اگه نیت بد داشت که دیشب وسط بیابون که کسی دادرسم نبود هر کاری می خواست می کرد . یه جواریی با این نشونم داد قدرت دست اونه . اما خودم رو از تک و تا ننداختم و گفتم : ترجیح می دم از خواب با سکته پاشم تا دسته غریبه بهم بخوره. نیشخندی زد و گفت : پس اون من بودم رو اسب چسبیده بودم به اربابم ؟ حرفش دهنم رو زهر کرد . هم یادآوری کرد که بغلش کرده بودم و هم یادم انداخت هنوز اربابمه. لچکم رو جلو کشیدم و بلند شدم و بی حرف روانداز رو تا کردم .چی می تونستم بگم . هر چی میگفتم ، یه چیزی داشت دلم رو آتیش بزنه . الان به حمایتش نیاز داشتم . یه جورایی تنها کسی بود که داشتم پس باید کوتاه می اومدم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
برای رسیدن به آرامش
دو چیز را ترک کن:
یکی اینکه بخواهی دائم
در مورد دیگران قضاوت کنی
یکی اینکه بخواهی دائم
مورد تأیید دیگران باشی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✨﷽✨
✅جوانی به سراغ عالمی رفت و گفت سه
سوال دارم:
➊↫وجود خدا راثابت کن
➋↫وجود قضا وقدر را..
➌↫چطور میشه که شیاطین از آتش
هستند ودر قرآن امده که درجهنم عذاب میشن
آتش بر آتش چگونه تاثیر دارد؟
✍عالم سیلی بر صورت جوان زد جوان ناراحت
شد که مگه من چه گفتم که منوزدین.عالم گفت
جواب هرسه سوال توست.
👈سیلی زدن ایجاد درد کرد آیا درد رادیدی؟
گفت ندیدم ولی دردراحس کردم
عالم گفت: خدا هم وجود داره
وجود او بانعمت هامعلوم میشه
آیا میدانستی که سیلی میزنم
گفت خیر گفت این قضا وقدر هست.
دست من وصورت تو ازیک جنس بود
اما درد را بر صورت وارد کرد
همانطور میتواند آتش بر آتش
ایجاد عذاب کند.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
مطمئن ترین اصل
در طول زندگی خودسازی است.
نه اصلاح دیگران..
انسان بزرگ نيست جز،
به وسيلهی فكرش ...
شريف نيست جز
به واسطهی احساساتش ...
وقابل احترام نيست جز
به سبب اعمال نيكش ..
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
💥💥داستان بسیار زیبا وشنیدنی از امام رضا ، شاه خراسان (ع)، حتما بخونید خیلی زیباست💥💥
شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
🍃🌸 🌸🍃
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو....
السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام❤️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
💕زندگی خصوصیتان را
خصوصی نگه دارید،
در غیر اینصورت،
دیگران زندگی شما را وسیله
سرگرمی خود خواهند کرد!!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🔴 تاوان فریب دادن حیوان!
⚡مردی پشت بر الاغش در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود.
❄حیوان بیچاره به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت و مرد را نیز جابجا می کرد.
⚠️مردم به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، چرا که بدون زحمت،فقط با فریب حیوان، از الاغش سواری می گرفت.
ناگهان پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند که با خشم آنها را نگاه می کند!
🔆پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟
🔰مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا! این حیوان است و نمی فهمد.
🌷پیامبر پاسخ داد: خداوند بر کسی که از مخلوقاتش با فریب بهره کشی کند، غضب خواهد کرد. حتی اگر آن الاغی باشد.
🌿مرد سراسیمه به زیر آمد و گفت: ای پیامبر! چه کنم که خداوند مرا عفو کند؟
🌺رسول اکرم فرمود: حیوان را آسوده بگذار، حقی را که بر ذمه تو دارد، با تیمار او ادا کن، و آنگاه از او بهره مند شو.
🔆 وقتی این حدیث را (نقل به مضمون) از آقای جوادی آملی شنیدم، با خودم گفتم، پس تکلیف حاکمانی که انسان ها را فریب می دهند تا از آنان بهره کشی کنند چیست...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌛شب بخیر🌜
یعنے:
🌙یڪ روز دیگرهمراهت بودم
🌟یڪ روزدیگردوستت داشتم
🌙یڪه روزدیگرحواسم به توبود
🌟یڪ روزدیگر🌙
⭐️جزتوڪسے برایم مهم نبود
#شب_بخیر✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارمین روز آذرماه را
با نامت آغاز میکنم 💫
بسم الله النور ✨
بسم الله نورعلی کل النور ✨
خدایا ❣
امروز به زندگیمان نور رحمت بی انتهایت را بتابان
آمین❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهارمین روز آذر ماه را پُر برکت کنیم
🌸با صلوات بر حضرت محمد (ص) و
خاندان مطهرش🌸
✨ 🌸الّلهُمَّ
✨🌸صلّ
✨ 🌸علْی
✨ 🌸محَمَّد
✨ 🌸وآلَ
✨ 🌸محَمَّدٍ
✨ 🌸وعَجِّل
✨🌸 فرَجَهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_امام_زمانم ❤️
سرمایه ی عاشقان هستی ناز است
با هیچ کسی مگو، که این یک راز است
از رونــق درس نـــدبه اش فهمیدم
که مکتب عشق،جمعه ها هم باز است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#سلام_اربابم_خوبم_حسین_ع
صبحم شروع مےشود آقا بہ نامتان
روزےِ من همہ جا ذکر نامتان
صبح علي الطلوع سلام بر شما
من دلخوشم بہ جواب سلامتان
#صلی_الله_علیـك_یا_اباعبـدالله❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh