هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته👆
#احکام_شرعی
: آیا نشستن و مکث بعد از دو سجده، در رکعت اول و سوم در نمازهای چهار رکعتی واجب است؟
〰➿〰➿〰➿
📲مزاحمت صدای موبایل در نماز📲
سوال:
حکم مزاحمت صدای موبایل در نماز چیست⁉️
✍پاسخ:
❇️ هر چیزی که مانع توجه در نماز شود، مکروه است و اگر باعث مزاحمت شود، حرام است.
📚منبع: امام خمینی، توضیح المسائل (محشی - امام خمینی ودیگر مراجع)، ج 1، ص 630، م 1157.
#احکام_معاشرت
#احکام_نماز
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا
✨وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا
✨لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿۲۳﴾
✨گفتند پروردگارا ما بر خويشتن ستم كرديم
✨و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى
✨مسلما از زيانكاران خواهيم بود (۲۳)
📚 سوره مبارکه الأعراف
✍آیه ۲۳
پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید: چند تا دوست داری؟ گفتم چرا بگم ده یا بیست تا ... جواب دادم فقط چند تایی. پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش را تکان می داد گفت: تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن. خیلی چیزها هست که تو نمی دونی. دوست، فقط اون کسی نیست که تو بهش سلام می کنی! دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد، درست وقتی دیگران که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند. دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه، صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند
💁 ➣ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🦋
کامیابی تقدیر الهی من است؛ عشقِ الهی در من جاریست. و من هم اکنون در روندِ تحقق خواستههایم قدم بر میدارم.
خدایا سپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
#احسن_القصص
خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !
موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
( به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه )
#بزن_رولینک👇
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✅پنج چیزه که اگه بره
هیچوقت نمیشه اوناروبرگردوند
1⃣ سنگ وقتی ک پرت بشه
2⃣ حرف وقتی ک زده بشه
3⃣ موقعیت وقتی ک ازدست بره
4⃣ زمان وقتی ک بگذره
5⃣ دل وقتی ک بشکنه...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدوچهار
عرق شرم نشسته بود رو پیشونیم . من هنوز از تایماز خجالت میکشیدم . تایماز سربه زیر گفت : من که چیزی نگفتم !!! گفتم : زبونت نگفت ، اما نگاهت خیلی گله منده . تایماز هیچی نگفت و با سکوتش صحه گذاشت رو فکری که راجع به نگاهش ، کرده بودم . گفتم : باورم داری ؟ می دونی که دروغ نمی گم حتی اگه به ضررم باشه ؟ برگشت طرفم و با چشمایی که نم اشک توشون میدرخشید گفت : معلومه که حرفت رو باور دارم . گفتم : مطمئن باش اگه می مردم هم نمی ذاشتم دامنم لکه دار بشه . توهین دیدم ، کتک خوردم ، گشنگی کشیدم ، اما پاک موندم . لبخندی مهمون لبهای تایماز شد و گفت : می دونم . از آی پارا کمتر از این انتظار نداشتم و دوباره محکم منو بغل کرد. به لحظه انگار که چیزی یادش اومده باشه با پریشونی منو از خودش جدا کرد و گفت : این خون کیه ؟ گفتم : یاشار. با صدایی شبیه فریاد گفت : کشتیش ؟ گفتم : نمی دونم . می خواست بهم دست درازی کنه . منم با یه آینه ی شکسته شکمش رو شکافتم . نمی دونم الان مرده یا نه . گفت : چطوری برگشتی خونه ؟ لبخندی زدم و گفتم : می دونم می خوای همه چی رو بدونی . حالا که اینجام و احساس امنیت می کنم ، بذار از اول برات بگم. یک ماه از زمان برگشتن من به خونه می گذشت . تایماز به خاطر اینکه حدس می زد ممکنه یاشار مرده باشه و برملا شدن اینکه کار منه ، برام دردسر بشه ، پي قضیه رو نگرفت . یعنی حداقل اینطوری وانمود کرد . ولی می دونستم اون دو تا آشغال رو ول نمی کنه . اما من ممنوع الخروج بودم . چون هم خودم و هم تایماز می ترسیدیم اون زنده باشه و جری تر شده باشه و بخواد بيشتر ضربه بزنه . تایماز خیلی مردانه باهام برخورد کرد و منو از خودش نروند . من هیچ تقصیری تو این ماجرا نداشتم . اما خوب ، بودن مردایی که سر همین قضیه یا حتی خیلی کمتر از این ، کمترین کاری که کرده بودن ، طلاق دادن زنشون بود . خیلی ها به همین قانع نمی شدن و برای نشون دادن مردونگیشون حتی زنشون رو می کشتن که نشون بدن چقدر غیورن . اما تایماز خدا وکیلی اصلا بروم نیاورد و باورم کرد . ولی نمی دونم اگه قضیه اینطوری تموم نمی شد و من صدمه می دیدم ، بازم رفتارش همین بود یا نه . اون روز اصلا حالم خوش نبود . صبح با سرگیجه بلند شدم . کمرم تیر می کشید . از وقت ماهیانم گذشته بود . با خودم می گفتم ؛ حتما به خاطر فشارهای این چند وقته و اینکه این اولین ماهیانم بعد از ازدواجم بود ، اینطوری دیر شده و حالام قبل از اینکه عادت بشم اینقدر حالم ناخوشه. صبحانه رو خورده نخورده ، حالت تهوع بهم دست داد . هر کاری کردم یادم بره ، نشد . دست بردم و بزور یه قاشق عسل گذاشتم تودهنم . فکر می کردم سردیم شده. اما به جای اینکه با خوردنش بهتر بشم ، بدتر حالم بهم خورد . دیگه موندن رو جایز ندونستم و زیر نگاههای پر سوال تایماز و آیناز ، از اتاق زدم بیرون . با حال نزار از دستشویی اومدم بیرون .عق زدن زیاد باعث شده بود گلوم بسوزه . تا به حال به این حال و روز نیفتاده بودم . یه کم با آب حوض که خنک بود ، صورتم رو شستم بلكم حالم بهتر بشه . سرم رو که بلند کردم ، تایماز رو پشت پنجره ی اتاق ناهار خوری دیدم . اشاره کرد که چی شه ؟ با اشاره دست گفتم که چیزی نیست . اما بود . نمی دونم چم بود . کمرم داشت نصف می شد . حالم به هیچ وجه رو به راه نبود. به اجبار ایناز و صفورا ، تا شب تو رخت خواب بودم . تایماز هم موقع رفتن اومد یه سری بهم زد و رفت سرکارش. ناهارم رو هم آوردن تو اتاقم . اما مگه می تونستم چیزی بخورم ؟ هر چی می خوردم ، برمی گشت تو دهنم . شب موقع شام اصرار کردم که برم پایین غذا بخورم .اما از بوی غذا حالم بد می شد . تایماز و آیناز هر دو نگران بهم چشم دوخته بودن . گفتم: میلم نمی کشه . نخورم بهتره و کشیدم کنار. تایماز گفت : بریم دکتر ؟ گفتم : نه بابا نیازی نیست . بهتر می شم . تایماز ناراحت به نظر می رسید . گفتم : چیزی شده تایماز ؟ گفت : نه ! چرا می پرسی؟ گفتم : قيافت که اینو نمی گه . مطمئنم چیزی شده. دست از غذا خوردن کشید . آیناز نگران چشم دوخت بهش و گفت : آره تایماز ؟ اتفاقی افتاده ؟ تایماز پفی کرد و گفت : یاشار مرده . اونقدر یه دفعه ای گفت که قلبم وایساد. با وحشت گفتم : چی؟ مردہ ؟ تو این مدت دلم به این خوش بود که حتما نمرده . درسته که ازش کینه داشتم و واقعا به مرگش راضی بودم . اما نمی خواستم این مردن به دست من باشه . بدنم شروع کرد به لرزیدن . حالم به اندازه ی کافی بد بود . با این خبر بدتر شد . خدای من ، من کشته بودمش . من یه آدم کشته بودم !!! آیناز نگران پرسيد : تو از کجا می دونی ؟ بعد یه نگاه نگران به من کرد و با تردید پرسید :حالا چی می شه ؟ حالم دست خودم نبود . حس می کردم فشارم افتاده . چون بی حس و سرد شده بودم . انگار یه لحظه متوجه حال خرابم شدن .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب عزیز
دعا میکنم❣
شبتون پر امید
بختتون سپید
عشقتون خدا
زندگیتون پویا
حاجتتون روا
و لحظه هاتون پر از آرامش باشه
#شبتون_بخیروستاره_بارون✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پروردگارا !
به هر چه بنگرم...
تـو در آن آشکاری ..
🌸 و چه مبارک است
روزی که با نام زیبای تو
و با توکل بر اسم اعظمت.
آغاز می گردد ای صاحب کرامت
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو ...
پناهمان باش ای بهترین
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بر راضیه بر مرضیه کوثر صلوات
🥀بر فاطمه صدّیقه ی اطهر صلوات
🌹بر قله ی توحیدی زهرا به بقیع
🥀بر سیّده و همسر حیدر صلوات
🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🥀وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌹وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو
صبحم بخیرنمےشود
اے آفٺاب من
گرچهره رابرون نڪنے
ازنقاب خود
صبحے دمیده نگردد
بہ خواب من
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرصبح سٺ
و دلـم شوق زیارٺ دارد
اینچنین است ڪه
احساس سعادٺ دارد
حرم حضرٺ عباس عجب
عقده گشاسٺ
ڪه دعــا
در حرمـش میل اجابٺ دارد
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا ابوالفضل العباس
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️#عذاب_دردناک
اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 8 بهمن ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:41
☀️طلوع آفتاب: 07:08
🌝اذان ظهر: 12:17
🌑غروب آفتاب: 17:27
🌖اذان مغرب: 17:46
🌓نیمه شب شرعی: 23:34
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیامبرص_به_فاطمه_س_فرمود☝️
ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨ #یا_ارحم_الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره
تین توحید فلق ناس
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✅خوردن خرما در کنار صبحانه از ایجاد سنگ کیسه صفرا پیشگیری میکند
⚠️خرما ضد کم خونی است ✔️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯یافاطمه الزهرا
🖤یک روزدگرمانده
🕯زمین خم بشود
🖤سایه مادرسادات زجهاڹ
🕯کم بشود
🖤چندروزدگر
🕯بازعلی میگوید
🖤میخ ودیوار به پهلوی
🕯تومرهم بشود
🖤ایام فاطمیه تسلیت
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام به سه شنبه ۸بهمن خوش آمدین
نگاه خدا
همراهتون
امروز وهميشه
ياد خدا
در زندگیتون جاری
به برکت خدايی كه
مهربانترين مهربانان است
ایام سوگواری
بانوی دو عالم حضرت
زهرا سلام الله علیها تسلیت باد🖤🏴
#ضرب_المثل
📚 داستان
#نیش_عقرب_نه_از_ره_کین_است
روزی مردی ، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند . او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد ، اما عقرب انگشت او را نیش زد .
مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد ، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد .
رهگذری او را دید و پرسید : " برای چه عقربی را که نیش می زند ، نجات می دهی ؟ "
مرد پاسخ داد : " این طبیعت عقرب است که نیش بزید ولی طبیعت من این است که عشق بورزم . "
چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند ؟
عشق ورزی را متوقف نساز . لطف و مهربانی خود را دریغ نکن حتی اگر دیگران تو را بیازارند ....
برای دیدن بهترین ضرب المثل وداستانهابه ما بپیوندید👇👇👇
@tafakornab
@shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرارکنیم🌼
امروز معجزهای در راه است و من با آغوش باز به استقبال آن میروم و ایمان دارم خدا بهترینها را برایم ممکن محقق میسازد.
پروردگارا سپاسگزارم❣
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🔴 #داستان_کوتاه_آموزنده
شیری گرسنه از میان تپههای کوهستان
بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد
سپس در حالی که…
شکمی از غذا درمی آورد،
هر ازگاهی یکبار سرش را بالا میگرفت
و مستانه نعره می کشید
صیادی که در آن حوالی
در جستجوی شکار بود
صدای نعره های مستانه شیر را شنید
و پس از ردیابی با گلوله ای
آن را از پای درآورد.....
هنگامی که مست پیروزی هستیم
بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم
غرور، منجلاب موفقیت است
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت
مقدمه گستاخی است!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
دعایی قوی برای خرید خانه 🏡
به استناد ایه های قرآن
شما هم امتحان کنید .ان شا الله صاحبخونه بشید🙏
من که امتحان کردم جواب گرفتم😘☺️
🌸❖جهت خواندن ذکر روے
لینک
ڪلیڪ کنید👇👇همه ذکرها اینجاست بعد ورود سرچ کنید😍
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#آیه_های_تجربه_شده_برای_خونه_دار #شدن
#آیه_های_مهر_و_محبت😍
#رزق_و_روزی 💸
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4
#ذکر_روزانه_وتعقیبات_نماز👆
هدایت شده از داستان وپند
دلتنگ حرم هستی
میخوای مداحی گوش بدی
بیا کانال ☆دلتنگ کربلا ☆که کلی مداحی خوب عکس نوشته های مذهبی داره
میخای حرم آن لاین ببینی
#روزانه_۴۰ثانیه_فیلم_ازحرم
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc
ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هفدهم✍ شاهرگ
🌹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم … نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام … نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت … تنها حسم شرمندگی بود … از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم … چند لحظه بعد …
🍃علی اومد توی اتاق … با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد … سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم … – تب که نداری … ترسیدی این همه عرق کردی … یا حالت بد شده؟ …
🌹بغضم ترکید … نمی تونستم حرف بزنم … خیلی نگران شده بود … – هانیه جان … می خوای برات آب قند بیارم؟ … در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … سرم رو به علامت نه، تکان دادم … – علی … – جان علی؟ … – می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ …
🍃لبخند ملیحی زد … چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار … – پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ … – یه استادی داشتیم … می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن …
🌹 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم … خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده … سکوت عمیقی کرد … – همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست … تو دل پاکی داشتی و داری …
🍃مهم الانه … کی هستی … چی هستی … و روی این انتخاب چقدر محکمی… و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست … خیلی حزب بادن … با هر بادی به هر جهت … مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی … راست می گفت …
🌹من حزب باد و … بادی به هر جهت نبودم … اکثر دخترها بی حجاب بودن … منم یکی عین اونها… اما یه چیزی رو می دونستم … از اون روز … علی بود و چادر و شاهرگم …
#ادامه_دارد
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هجدهم✍ علی مشکوک
🍃من برگشتم دبیرستان … زمانی که من نبودم … علی از زینب نگهداری می کرد … حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه … هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود … سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم … من سعی می کردم خودم رو زود برسونم …
🌹ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود … دست پختش عالی بود … حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد … واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی … اما به روم نمی آورد …
🍃طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید … سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت … صد در صد بابایی شده بود … گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد … زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت … تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم … حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه …
🌹هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد … مرموز و یواشکی کار شده بود… منم زیر نظر گرفتمش … یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش … همه رو زیر و رو کردم… حق با من بود … داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد … شب که برگشت … عین همیشه رفتم دم در استقبالش …
🍃ما با اخم … یه کم با تعجب بهم نگاه کرد … زینب دوید سمتش و پرید بغلش … همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید … زیر چشمی بهم نگاه کرد … – خانم ما … چرا اخم هاش تو همه؟ …
🌹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش … – نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ … حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین …
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○