هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت پنجاه و هشتم: ✍حس دوم
❤️درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم…
باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران… هر چند، حق داشتن…
نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن،گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد…
گاهی اونقدر قوی که ته دلم می لرزید…
🦋زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم…
اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد…
اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد…
توضیح برام سخت بود…
❤️– چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟
– اتفاق که نمیشه گفت… اما شرایط برای من مناسب نیست…منم تصمیم گرفتم برگردم…
خدا برای من، شیرین تر از خرماست…
– اما علی که گفت…
پریدم وسط حرفش، بغض گلوم رو گرفت…
🦋– من نمی دونم چرا بابا گفت بیام…
فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم…
بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم…
گریه ام گرفت…
مامان نمی دونی چی کشیدم…
من، تک و تنها، له شدم…
❤️توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می کنم
و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم…
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم… .
🦋– چطور تونستی بگی تک و تنها…
اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟
فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟
غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد…
دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود… خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه… دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده…
❤️برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد…
اما یه چیزی ته دلم می گفت،
اینقدر خوشحال نباش، همه چیز به این راحتی تموم نمیشه …
و حق، با حس دوم بود….
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#رمان "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت پنجاه و نهم: هوای دلپذیر .
❤️برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها، شیفت های من، از همه طولانی تر شد…
نه تنها طولانی، پشت سر هم و فشرده…
فشار درس و کار به شدت شدید شده بود…
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم…
از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم…
به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد…
🦋سخت تر از همه،ماه رمضان از راه رسید…
حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم، عمل پشت عمل… انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره…
اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود…
❤️از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم…
کل شب بیدار… از شدت خستگی خوابم نمی برد…
بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک…
رفتم توی حیاط، هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد…
توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد…
🦋– امشب هم شیفت هستید؟ – بله…
– واقعا هوای دلپذیری شده…
با لبخند، بله دیگه ای گفتم و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره…
❤️بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم…
اون هم سر چنین موضوعاتی… .
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم…
اومدم برم که دوباره صدام کرد…
🦋– خانم حسینی،من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه…
می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم…
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
💚امام سجّاد علیه السلام:
خدایا...
💎فرمانبرداری از پدر و مادر و نیکی کردنِ من درحقّ ایشان را برای من... از آب خنک در کام تشنگان گواراتر ساز، تاخواهش ایشان رابرخواهش خودترجیح دهم...
📚از دعای 24 صحیفه سجادّیه
➿〰➿〰➿
💚امام باقر عليه السلام:
💎هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قيامت از گناه او در گذرد...
📚ميزان الحكمه ج8 ص453
〰➿〰➿〰➿
💚 امام صادق علیه السلام:
💎 اوصيا، درهاى ورود [به شناخت] خداوند عز و جل هستند و اگر آنها نبودند، خداوند عز و جل شناخته نمىشد . خداوند متعال به وسيله ايشان با خلق خويش احتجاج مىكند .
📚الكافي : ج ١ ص ١٩٣ ح ٢
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📿 ✍ #احکام_شرعی #پرسش_وپاسخ
☑️سوال
1. اگه بین نماز لباس . شلوار یا موهامونو درست کنیم اشکال نداره؟
2. اگه موقع وضو النگو رو جابجا کنیم بدون اینکه دستمون برخوردی با اون دست دیگه داشته باشه اشکال داره؟
3. اگه عینک آفتابی یا پیش کلاه تو خیابون بزنیم اشکال نداره؟
رهبری
ـــــــــــــــــــ
✅پاسخ
1- ✍مرتب کردن لباس یا مو در حال نماز اشکالی ندارد ولی هر کاری که باعث شود خشوع درنماز ازبین برود مکروه می باشد
2-✍یکی از شرایط صحّت وضو این است که در اعضای وضو مانعی از رسیدن آب نباشد بنابراین وجود النگو یا انگشتراگر مانع رسیدن آب به پوست نباشد و بتوان با حرکت دادن النگو یا انگشتر، آب را به پوست رساند، وضو صحیح است اما اگر مانع رسیدن آب باشد، در موقع وضو گرفتن و شستن دستها باید آن، را از دست بیرون آورد،یا اینکه در هنگام جابجا کردن آنها نیت وضو نداشته باشد و گرنه وضو باطل است.
3-✍استفاده ازعینک افتابی اشکال ندارد مگر آنکه بگونهاى باشد که جلب توجه نامحرم نماید.
🦋☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
🔸وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ
🔸بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴿۴۷﴾
🔸و ياد كن روزى را كه كوهها را به حركت
🔸در مى آوريم و زمين را آشكار و صاف
🔸مى بينى و آنان را گرد مى آوريم و
🔸هيچ يك را فرو گذار نمى كنيم (۴۷)
📚 سوره مبارکه الکهف
✍ آیه ۴۷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚داستان کوتاه📚
⚡️مردی كه كمك میخواست⚡️
به گذشته پرمشقت خويش می انديشيد ، به يادش می افتاد كه چه روزهای تلخ
و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ؛
روزهايی كه حتی قادر نبود قوت روزانه
زن و كودكان معصومش را فراهم نمايد.
با خود فكر میكرد كه چگونه يك
جمله كوتاه - فقط يك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به
روحش نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد ، و او و خانوادهاش را از
فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد.
او يكی از صحابه رسول اكرم بود.
فقر و تنگدستی براو چيره شده بود .
در
يك روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده، با مشورت و پيشنهاد
زنش تصميم گرفت برود، و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد، و از آن حضرت استمداد مالی كند.
با همين نيت رفت، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگويد اين جمله از
زبان رسول اكرم به گوشش خورد:
«هرکس ازما كمكی بخواهد ما به او
كمك میكنيم، ولی اگر كسی بینيازی بورزد و دست حاجت پيش مخلوقی دراز
نكند، خداوند او را بینياز میكند» .
آن روز چيزی نگفت، و به خانه
خويش برگشت.
باز با هيولای مهيب فقر كه همچنان بر خانهاش سايه افكنده بود روبرو شد ؛
ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اكرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنيد:
«هر کس ازماكمكی بخواهد ما به او كمك میكنيم، ولی اگر كسی بی نيازی بورزد خداوند او را بینياز میكند».
اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت خود را بگويد، به خانه خويش برگشت.
و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعيف و بيچاره و ناتوان میديد ، برای سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اكرم رفت ؛
باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد ، و با همان آهنگ - كه به دل قوت و به روح اطمينان
میبخشيد ؛
همان جمله را تكرار كرد .
اين بار كه آن جمله را شنيد ، اطمينان بيشتری در قلب خود احساس كرد .
حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است .
وقتی كه خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه میرفت.
با خود فكر میكرد كه ديگر هرگز به
دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت .
به خدا تكيه میكنم و از نيرو و استعدادی كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده استفاده میكنم ، واز او
میخواهم كه مرا در كاری كه پيش میگيرم موفق گرداند و مرا بی نياز سازد .
با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است؟
به نظرش رسيد عجالة اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمی جمع كند و بياورد و بفروشد .
رفت و تيشهای عاريه كرد و به صحرا رفت، هيزمی جمع كرد و فروخت.
لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهای ديگر به اينكار ادامه داد ، تا تدريجا توانست از همين پول برای خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد .
باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و غلامانی شد .
روزی رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان فرمود:
«گفتم ، هركس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك میدهيم ، ولی اگر بی نيازی بورزد خداوند او را بی نياز میكند.
منبع :
📚اصول کافی، ج۲، صفحه 139-باب القناعة. وسفينة البحار، ماده قنع.
.
.http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
چهـار نڪتـه ڪلیدے:
دیـر بـرنـجـیـم
زود بـبـخشیـم
ڪمـتر قـضـاوت ڪنـیم
بیـشتر فـرصـت بـدهـیم
سلام روزتون عالی🌹
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان آموزنده #همسر_دورو🍒
زن و شوهری نشسته بودند و یک لحظه شوهر به همسرش گفت : میخوام بعد از چندین ماه پدر و مادرم و برادرانم و بچه هایشان فردا شب به صرف شام دور هم جمع کنم و زحمت غذا درست کردن را بهت میدم .
زن با کراهیت گفت : ان شاءالله خیره میشه . مرد گفت : پس من میرم به خانواده ام اطلاع بدم .
روز بعد مرد سرکار رفت و بعد از برگشتن به منزل به همسرش گفت : خانواده ام الان میرسن شام آماده کردی یا نه؟
زن گفت : نه خسته بودم حوصله نداشتم شام درست کنم آخه خانواده تو که غریبه نیستند یه چیز حاضری درست میکنیم .
مرد گفت : خدا تو رو ببخشه دیروز به من ميگفتی كه نمیتونم غذا درست کنم آخه الان میرسن من چيکار کنم ....
زن گفت : به آنها زنگ بزن و از آنها عذر خواهی کن اونها که غریبه نیستند .
مرد با ناراحتی از منزل خارج شد . و بعد از چند دقیقه درب خانه به صدا در اومد و زن رفت در را باز کرد و پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دید که وارد خانه شدند.
پدرش از او پرسید پس شوهرت
کجا رفته ؟
زن گفت : تازه از خانه خارج شد .
پدر گفت : دیروز شوهرت اومد خونمون و ما رو برای شام امشب دعوت کرد مگه میشه خونه نباشه ؟
و زن متحیر و پریشان شد و فهمید که غذایی که باید می پخت برای خانواده خودش بود نه خانواده شوهر ؟
و سریع به شوهر خود زنگ زد و بهش گفت که چرا زودتر بهم نگفتی که خانواده منو برای شام دعوت کرده بودی ؟
مرد گفت : خانواده من با خانواده تو فرقی ندارند .
زن گفت : خواهش میکنم غذا هیچی تو خونه نداریم زود بیا خرید کن .
مرد گفت : جایی کار دارم دیر میام خونه اینها هم خانواده تو هستند فرقی نمیکنه یه چیزی حاضری درست کن بهشون بده همانطور که خواستی حاضری به خانواده ام بدی ..
و این درسی برای تو باشه که به خانواده ام احترام بگذاری .
🍒 پس با دیگران همانطوری رفتار کن
که دوست داری دیگران باتورفتارکنند🍒
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
#انرژی_مثبت
✨اگر به مشکلی برخوردید،مهم نیست دفعۀ چندم است که زمین خورده اید،
💫بازهم بلند شوید وبرای حل آن مشکل تلاش کنید.
💫ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید.💝
☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼
☘🌼
🌼
#نگرش
دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخص و موفق بود. براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتي متفاوت داشته اند؟ از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد: علت اصلي شكست من، پدرم بوده است. او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام. از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت: علت موفقيت من پدرم است. من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را مي ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم. طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد.
✔️هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #خواندنۍ همراه ما باشید😊
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_واقعی
#نیکی_به_مادر
💎دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی میکرد.
نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر.»
گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.»
از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد.
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
درمان بی خوابی با ترخون👇
برگ های ترخون دارای یک اثر آرام بخش قوی هستند که می تواند استرس و اضطراب را کاهش داده و به درمان بی خوابی شبانه کمک کند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
🌹زندگی خوب
✅سه ویژگی اصلی دارد:
🌷عشق
در آن جاری است
🌷دانش
بر آن حکمفرماست
🌷صبر و استقامت
در آن راه گشـاست
زندگیتون_خوب_و_عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh