eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
23هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ 🌹در دومین روز از ماه پُر برکت رمضان 🌹صبحمان را متبرک میکنم به 🌹صلوات بر محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌹🍃بر روی زمین و آسمانها و کرات ✨در بین مناجات برای حاجات 🌹🍃زیباتر از این جمله ندیده است کسی ✨بر خاتم انبیاء محمّد صلوات ‍ 🌹دراین چهارشنبه زیبا دهان خود را معطر کنید به صلوات بر محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌹 🌹الّلهُم صَلِّ علی محمَّدوَآلِ محمَّد وعجِّل فرجهُم🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ای گل غایب❣ آبها نام تو را زمزمه می كنند درختها به احترام تو سبز میشوند نسیم دعای عهد را در گوش سروها میخواند شكفتن گل رویت بهترین هدیه برای منتظران است ❣اللهم عجل لولیک الفرج❣ ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ 📎السلام علیک یا اباعبدالله بدون اذن توخورشیددیده وانڪند سحر بدون خیالٺ دلے دعانڪند دوباره زندگےمن نمےشودآغاز لبم سلام اگرسمٺ ڪربلانڪند «اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ» ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸دعای روز دوم ماه مبارک رمضان🌸🍃 🍃🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺🍃 🍃🌹"اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ و جَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ و نَقماتِکَ و وفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ‌ الرّاحِمین"🌹🍃 🍃🌷خدایا نزدیک کن مرا در این ماه به سوی خوشنودیت و برکنارم دار در آن از خشم و انتقامت و توفیق ده مرا در آن برای خواندن آیات قرآن به رحمت خودت ای مهربانترین مهربانان🌷🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh  
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 7 اردیبهشت ماه 1399 🌞اذان صبح: 04:46 ☀️طلوع آفتاب: 06:18 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 19:47 🌖اذان مغرب: 20:06 🌓نیمه شب شرعی: 00:17 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
☝️ 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
🍹 بیست دقیقه قبل افطاریک ق غذاخوری، چهارمغز نیم کوب شده به همرا یک ق عسل و دوعدد خرما رو به یک لیوان شیر🍶اضافه کنید و در افطار میل کنید.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺 ۲ رمضان 🌺🌺 🌸خداوندا امروز به فرشتگانت بسپار 🌸سبدی پر از لبخند وشادی سلامتی و تندرستی برکت فراوان برای دوستان وعزیزانم به ارمغان بیاورند 🌸یکشنبه تون پرازخبرهای خوب 🌸طاعاتتون قبول درگاه حق تعالی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان نجانی  ۵۷ ❤️عثمان کلافه در اتاق راه میرفت. رو به صوفی کرد ( ارنست تماس نگرفت ؟؟). صوفی سری به نشانه ی منفی تکان داد.. هر جور پازلها را کنار یکدیگر میگذاشتم، به هیچ نتیجه ایی نمیرسیدم.. حسام. صوفی. عثمان. یان. و اسمی جدید به نام ارنست.. اما حالا خوب میدانستم که تنهایِ تنها هستم. در مقابلِ گله ایی از دشمن. راستی کجایِ این زمین امن بود؟؟ عثمان سری تکان داد ( ارنست خیلی عصبانیه.. به قولِ خودش اومده ایران که کارو یه سره کنه.. صوفی تمامِ این افتضاحات تقصیر توئه.. پس خودتم درستش کن. تو رو نمیدونم اما من دوست ندارم بالا دستیا به چشم یه احمقِ بی دست و پا نگام کنن.. چون نبودم و نیستم.. میفهمی که چی میگم؟ این ماجرا خیلی واسه سازمان حیاتیه..) صوفی مانندِ گرگی وحشی به حسام حمله ور شد (مثه سگ داری دروغ میگی..مطمئنم همه چیزو میدونی.. هم جایِ دانیالو.. هم اسم اون رابطو.. ) عثمان با آرامشی نفرت انگیز صوفی را از حسامِ نیمه جان جدا کرد ( هی.. هی.. آروم باش دختر.. انگار یادت رفته، ارزشِ این جوونور بیشتر از دانیال نباشه، کمتر نیست..) ناگهان گوشی عثمان زنگ خورد و او با چند جمله ی تلگرافی مکالمه را قطع کرد. سری تکان داد (ارنست رسید ایران.. میدونی که دلِ خوشی از تو نداره.. پس حواستو جمع کن..) هر دو از اتاق خارج شدند. و باز من ماندم و حسام.. دیگر حتی دوست نداشتم صدایِ قرآنش را بشنوم. اما درد مهلت نمیداد.. با چشمانی نیمه باز، حسام را ورانداز کردم. صدایم حجم نداشت( نمیخوای زبون باز کنی؟؟ توام یه عوضی هستی لنگه ی اونا، درسته؟؟ یان این وسط چیکارست؟ رفیق تو یا عثمان؟؟ اونم الاناست که پیداش بشه، نه؟؟) رمقی در تارهایِ صوتی اش نبود ( یان مُرده.. همینا کشتنش.. اگرم میبینی من الان زندم، چون اطلاعات میخوان.. اینا اهل ریسک نیستن.. تا دانیال پیداش نشه، منوشما نفس میکشیم..) باورم نمیشد.. یان، دیوانه ترین روانشناس دنیا مرده بود؟؟ زبانم بند آمده بود ( چ.. چرا کشتنش؟؟) ناگهان صوفی با فریاد و به شدت در اتاق را باز کرد. اسلحه ایی رویِ سرم قرار داد و عصبی و مسلسل وار از حسام میخواست تا بگوید دانیال در کجا پنهان شده . مرگ را در چند قدمی ام میدیدم. از شدتِ ترس، دردی حس نمیکردم. وحشت تکه تکه یخ میشد در مسیرِ رگهایم و فریادهایِ گوش خراشِ صوفی که ناخن میکشید بر تخته سیاهِ احساسِ امنیتم. به نفس نفس افتاده بودم. لحظه ایی از حسام چشم برنمیداشتم. انگار او هم ترسیده بود. فریاد میزد که نمیداند.. که از هیچ چیز خبر ندارد.. که دانیال او را هم پیچانده.. که اگر مرا بکشد دیگر برگه برنده ایی برایِ گیر انداختنِ دانیال ندارد.. فریادهایش بلند بود و مردانه، عمیق و گوش خراش.. عثمان در تمامِ این دقایق، گوشه ایی ایستاده بود و با آرامشی غیرِ عادی ما را تماشا میکرد. صوفی اسلحه اش را مسلح کرد.( میکشمش.. اگه دهنتو باز نکنی میکشمش.. ) وحسام که انگار حالا اشک میریخت،اما با صلابت فریاد میزد که چیزی نمیدانم.. صوفی انقدر ترسناک شده بود که امیدی برایِ رهایی نداشتم. شروع به شمردن کرد.. حسام تا شماره ی پنج وقت داشت، جانم را نجات دهد ولی لجبازانه حرفی نمیزد. یک.. دو.. سه.. چهار.. چشمانم را با تمامِ قدرت بستم.. انقدر پلکهایم را روی هم فشار دادم که حسِ فلجی به صورتم تزریق شد.. پنج.. صدای شلیکی خفه و فریاد بلندِ حسام.. سکوتی عجیب.. چیزی محکم به زمین کوبیده شد.. جراتی محضه باز کردنِ چشمانم نبود.. نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را باز کردم. همه جا تار بود.. برخوردِ مایه ایی گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم. کمی سرم را چرخاندم. صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود. تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد.. ادامه در پست بعدی👇👇👇 ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۵۷ ❤️زبانم بند آمده بود.. هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم.. دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود.. شوک زده، برایِ جرعه ایی نفس دست و پا میزدم.. صدایِ عثمانِ اسلحه به دست بلند شد ( مهره ی سوخته بود.. داشت کار دستمون میداد..) و با آرامش از اتاق بیرون رفت.. تلاش برایِ نفس کشیدن بی فایده بود.. دوست داشتم جیغ بکشم.. اما آن هم محال بود. حسام به زور خود را از زمین کند. شالِ آویزان از گردنِ صوفیِ نگون بخت را رویِ صورتِ له شده اش انداخت.. سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست. ( نفس بکش.. آروم آروم نفس بکش..)نمیتواستم.. چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد. ناگهان فریاد زد ( بهت میگم نفس بکش..) . و ضربه ایی محکم بن دو کتفم نشاند.. ریه هایم هوا را به کام کشید.. چشمهایم به جسد صوفی خورد ادامه دارد..
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
🔅 : 🔸 مَن دَخَلَ عَلَيهِ شَهرُ رَمَضانَ فَصامَ نَهارَهُ وقامَ وِردا مِن لَيلِهِ وَاجتَنَبَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ، دَخَلَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ. 🔹 « هر كس ماه رمضان بر او وارد شود و او روزش را روزه بگيرد و بخشى از شبش را به عبادت و نماز بايستد و از آنچه خداوند بر او حرام كرده، پرهيز كند، بدون حساب وارد بهشت مى شود.» 📚 فضائل الأشهر الثلاثة ص ١٢٣ ح ١٣٠ 〰➿〰➿〰➿〰➿ ✨ پيامبرمون صلى الله عليه و آله فرمودند: نفسهاى شما در اين ماه، تسبيح است. ✅ تک تک نفسهایمان در ماه مبارک، نذر سلامتی و فرج مولا و صاحبمان حضرت اعلی‌حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
🕌 ⬆️ ❤️ روزه؛ 🤔 برای نیت روزه چه بگویم؟ چگونه باید نیت کنیم؟ 🕋 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
✨رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا ✨وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ✨إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿۸﴾ ✨ پروردگارا پس از آنكه ما را ✨هدايت كردى دلهايمان را دستخوش ✨ انحراف مگردان و از جانب خود ✨رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو ✨خود بخشايشگرى (۸) 📚 سوره مبارکه آل عمران ✍ آیه ۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹