eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ امام سجاد (علیه السلام) فرمود : 🔹سخت ترين لحظات فرزند آدم سه لحظه است : ⓵لحظه‌اى كه ملك الموت را میبيند ⓶لحظه‌اى كه از قبر خود بر میخيزد ⓷ ولحظه ایی که در پيشگاه خداوند می‌ ايستد. 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎امام_باقر علیه‌السلام: ☘ افزایش نعمت از جانب خدا قطع نمی شود مگر آنگاه که شکرگزاری از طرف بنده قطع شود. 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎 : 🔸 الجودُ زَكاةُ السَّعادَةِ ، وَالإِيثارُ عَلَى النَّفسِ موجِبٌ لِاسمِ الكَرَمِ . 🔹 گشاده دستى ، زكات نيك بختى است ، و از خود گذشتگى ، ايجاب كننده نام بزرگوارى . 📚 نهاية الإرب : ج ٣ ص ٢٠٤ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♨️ : 🔰 1-مادري به دليل بارداري وشيردهي نتوانسته ماه رمضان روزه بگيرد کفاره شيردهي به عهده چه کسي هست؟شوهر يا خود مادر؟ 2-وکفاره حيض زن به عهده چه کسي هست؟ 3-واگرکفاره شيردهي به عهده مادر باشدومادر منبع درآمدثابتي نداشته باشد آيا ميتواند از پوليکه از مال شوهر پس انداز کرده است کفاره روزه قضاي شيردهي وحيض خود را بپردازد؟ 👈 مرجع تقليد : مقام معظم رهبري ✍️ : ✅ 1: اگر روزه برای بچه ضرر داشته باید برای هر روز علاوه بر قضا یک مد طعام(750 گرم یا یا ) به فقیر بدهد. و این فدیه به عهده خود مادر است. ✅ 2: کفاره حیض هم بر عهده خود زن است. ✅ 3: باید هر وقت که داشت این کفاره را بدهد و نمی تواند بدون اجازه از پول شوهر پرداخت کند. لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾ ✨خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است (۱۷۳) 📚سوره مبارکه آل عمران ✍بخشی از آیه ۱۷۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 اين مثل به كسانی گفته می‌شود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست می‌دهند. روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌توانم انجام بدهم. با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگی‌اش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را می‌خوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمی‌شه من شب‌ها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شب‌ها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا می‌رفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت می‌كردند. سگ داستان از یكی از سگ‌ها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شب‌ها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر می‌كرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند. آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه می‌شد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری می‌توانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را می‌توانم دنبال كار بگردم. با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر می‌كرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود. سگ با این افكار در آب تقلا می‌كرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دمنوش برای ①برگ درخت مو30گرم ②میوه نسترن50گرم ③برگ وگل کاسنی30گرم مخلوط کرده، روزی2باربه اندازه ی3سرانگشت دم کرده به مدت40روزمیل کنید. @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زلال باشید پرندگان به 🕊برکه های آرام پناه میبرند 🌸و انسان ها به دلهای پاک 🕊دل های پاک همچون 🌸برکه های آرام اند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
رویایی ڪه در سر داری امڪان‌پذیر است.. این را باور ذهنت ڪن.. وبا امید وتوڪل به خالق هستی به پیش رو... 💫✨🌙 🍁🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 🌷همه افرادخوشبخت 💖خدارادردل دارند.. 🌷پس مبادا احساس تنهایی کنی 💖بدان در تنها ترین لحظات 🌷ودرهرشرایط خداوندبا توست 🌷💖أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب💖🌷 🌸به نام خدایی که نزدیک است ✨خدایی که وجودش عشق است 🌸و با ذکرنامش آرامش را در ✨خانه دل جا می‌دهیم 🤲الهی به امید تو🤲 ⭐️بسم الله الرحمن الرحیم⭐️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏ﷺ،،💖 ﷺ ﷺ💖 ﷺ ﷺ ﷺ 💖 ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖 ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖 ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖 دوست خوبم امروز صلوات فراموش نشه‼️ ﷺﷺﷺﷺﷺﷺﷺ💖 ﷺﷺﷺﷺﷺﷺ💖 ﷺﷺﷺﷺﷺ💖 ﷺﷺﷺﷺ💖 ﷺﷺﷺ 💖 ﷺﷺ 💖 ﷺ 💖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ 💚 💝 کاش می‌شد یکبار از ته دل بگوییم ↫برای بدبختی و بیچارگی ما، نه ↫برای درمان دردهای ما، نه!!! ↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه! فقط برای دل تنگی ما بیا ... دلمان برایت تنگ شده مهدی جان! اما اوضاع دل‌هایمان خرابتر از این حرف هاست ... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
عاشق آن‌سٺ ڪه فڪرش همہ خدمٺ باشد صبحها در عطش عرض ارادٺ باشد بهتر از حضرٺ ارباب ندیدم شاهے ڪه چنین باخبر ازحال رعیٺ باشد🌹 ✨اَلسلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ❤️صَلی الله عَلیکَ یا اباعبدالله♥️ سلام اول روزم به شاه کرببلاست که لطفِ مادر سادات بیمه ام بکند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 7 خرداد ماه 1399 🌞اذان صبح: 04:09 ☀️طلوع آفتاب: 05:52 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 20:12 🌖اذان مغرب: 20:32 🌓نیمه شب شرعی: 00:10 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️☝️ 🌸 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅درمان کبد چرب با این سه گیاه !👌 🔹روزانه یک لیوان عرق کاسنی 🔹روزانه یک لیوان عرق خارشتر 🔹خوردن روزانه یک لیوان عرق شاه تره 🌱از هرکدام یک لیتر تهیه و تا انتهای آن روزی یک لیوان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این روز دل انگیز بهاری امیدوارم در سایه سار عشق الهی💕 روزی  مالامال ازمهر وآسایش🌸🍃 سلامتی و دلخوشی و‌ شور زندگی را سپری کنید 🌸🍃 حال دلتون خوش💞 وچهارشنبه تون🌸🍃 پراز موفقیت 🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  ۸۶ ❤️چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدیش نبود. کلافه گی چنگ شده بود محضه اتمامِ ته مانده ی انرژیم. کاش میتوانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم. بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد.. خواندن همان کتابهایی که نمیدانستم هدیه اند یا امانت. حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دلهایِ پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود. باز کردنِ جلد کتابها، اجباری شد برایِ ادامه شان.. خواندن و خواندن، حتی در اوج درد.. در آغوش تهوع و بی قرار.. اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ نهج البلاغه.. کتابی که هر چه بیشتر میخواندمش، حق میدادم به پدر محضه تنفر از علی (ع).. علی مجمسه ی خوش تراشِ دستان خدا بود، شیطان را چه به دوستی با او.. و باز حق میدادم به مادر که کنارِ مذهبِ سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش.. قلبت که به عشق خدا بزند، علی را عاشق میشوی.. دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد. فیلمی که چندسال پیش، مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد. (همه میگویند علی دربِ خیبر را کَند.. اما علی نبود که خیبر شکنی میکرد.. علی وقتی مقابلِ دربِ ایستاد، خدا را دید.. در خدا حل شد.. با خدا یکی شد.. و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستانِ علی کند.) و حالا درک میکردم.. آن روز آن جمله نامفهموم ترین، پیچیده ی عالم بود.. عالمی که خدایش را در لابه لایِ موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجوجبازانه، سر میتراشیدم. علی مسلمان بود.. علی خدا را در نبضِ دستانش داشت.. علی بقچه ایی کوچک از نان، در کنارِ غلافِ شمشیرش پنهان کرده بود.. علی قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت اما وقتِ نوازش، ابریشم میشد بر پیشانیِ یتیمان.. علی شیرِ رام شده در پنجه هایِ خدا بود و بس.. هر چه کتابها را بیشتر مطالعه میکردم، گیجی ام بیشتر میشد.. من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟؟ نمیدانم چند روز، چند ساعت، چند دقیقه در بطن خواندنهایِ چندین و چندباره یِ آن وِردهایِ جادویی گذشت که صدایِ “یاالله” بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم.. حیران بودم، سرگشته شدم. حیران بودم، سرگشته شدم. چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. با اجازه ایی گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیرو محجوب، درست مثل همیشه. اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود.. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد.. لبخند بر لبانم نشست.. خوش پوشیِ مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود.. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود.. سلام کرد و حالم را جویا شد. چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمیکرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید… ادامه دارد.. ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
👆 💎 (ع): مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَصِلَنا فَلْيَصِلْ فُقَرآءَ شيعَتِنا؛ كسى كه قدرت ندارد به ما صله نمايد، به شيعيان نيازمند ما رسيدگى نمايد. 📚بحارالانوار، ج 74، ص 316 ➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎 : نَحنُ نورٌ لِمَن تَبِعَنا ، وهُدىً لِمَنِ اهتَدى بِنا . ▫️«ما براى كسى كه از ما پيروى كند ، روشنايى هستيم ، و براى كسى كه به وسيله ما راه بجويد ، مايه راه نمايى .» 📚 تفسير القمّي : ج 2 ص 104 ➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎 (ع): اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى الثِّقَةُ باللّهِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ،و سُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ 📚ميزان الحكمه ج 13ص 459 ➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 🔅 : اَلشاكِرُ أسعَدُ بِالشُّكرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتي أوجَبَتِ الشُّكرَ لِأنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَالشُّكرَ نِعَمٌ و عُقبى . 🔹 « شكرگزار را، به جهت شكرگزارى، سعادتى است بزرگ تر از نعمتى كه شكرگزارى را بر او واجب كرده است؛ زيرا نعمت، كالايى است و شكر، نعمتى همراه با آخرت .» 📚 گزیده تحف العقول ص 66 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 امروز تهران وحومه زلزله شد ونماز آیات واجب است ... (فراموش نکنید لطفا برای دیگران ارسال کنید) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ღـگشا⬆️⬆️
✨مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ ✨وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ✨وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ﴿۴۶﴾ ✨هر كه كار شايسته كند ✨به سود خود اوست ✨و هر كه بدى كند به زيان خود اوست ✨و پروردگار تو به بندگان خود ستمكار نيست (۴۶) 📚سوره مبارکه فصلت ✍آیه ۴۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📔 ‌مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و میگریست ... فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا برآورده سازد، بگو از خدا چه میخواهـی؟ مادر رو به فرشته کرد و گفت: از خدا میخواهم تا پسرم را شِفا دهد. فرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟ مادر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اینک پسرت شِفا یافت ولی تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی... مادر لبخند زد و گفت تو درک نمیکنی! سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن میگرفت. پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت ... پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمیتوانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند. میخواهم تا خانهٔ ای برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی. مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم من میروم و در خانهٔ سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی میکنم و راحت خواهم بود ...مادر از خانه بیرون آمد، گوشهٔ ای نشست و مشغول گریستن شد. فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟حال پشیمان شده ای؟ میخواهی او را نفرین کنی؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش میکنم. آخر تو چه میدانی؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و میتوانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی، درست است؟ مادر با اطمینان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟ مادر جواب داد: از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم. اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد ... هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته ها هم گریه میکنند؟ فرشته گفت: بلی! ولی تنها زمانی اشک میریزیم که خدا گریه میکند.مادر پرسید: مگر خدا هم گریه میکند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است... هیچ کس و هیچ چیز را نمیتوان با مادر مقایسه کرد. ❤️ تقدیم به همه مادرا ❤️ 💫🌟🌟💫👇 ‎‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕انسان بایدآن‌قدر بزرگ باشد که اشتباهات خود را قبول کند آن‌قدر باهوش باشد که از آن‌ها سود ببرد و آن‌قدر قوی باشد که آن ‌ها را اصلاح کند @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💦💦💟 همسر مهربان💦💦 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان، بسیار نامهربان و خسیس بود. بر عکس، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. زن با خود می اندیشید: « خداوند این مرد را به من داده است، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت. یک سال قحطی شد و بسیاری از روستاییان از مرد و زن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه ی آن ها کمک کرد، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد:« تا وقتی از پول های من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود.» مردم از زن تشکر کردند و گفتند که پول ها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت، اما مردم اصرار می کردند که پول او را باز گردانند..عطرالجنة زن گفت:« اگر می خواهید پول را پس بدهید، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید.» این حرف زن به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت:« می دانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!» مرد، به فکر فرو رفت. سپس ازهمسرش پرسید:« چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند؟» زن جواب داد: « مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو می کنند که زودتر بمیری اما حالا به جای آن که مرگ تو را آرزو کنند، از خداوند می خواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند می خواهم که سال های زیادی زنده بمانی. کسی چه می داند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!» 🌟 مرد از تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد. 🍂🍃🍂 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍉بسیاری را باور بر اینست 🌸که نخست باید 🍉به آسایش و خوشبختی رسید 🌸و آنگاه به زندگی لبخند زد 🍉اینان به یقین خطا می پندارند 🌸زیرا تا به زندگی 🍉با تمام وجودمان نخندیم 🌸هرگز نمیتوان به آسایش 🍉و خوشبختی رسید ... 🌷عصرتون سرشار از خوشبختی🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸🔸🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸🔸🔸 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی پاداش انفاق عابدی چندین سال عبادت می کرد. در عالم رویا به او خبر دادند که خداوند مقدر فرموده است نصف عمرت فقیر باشی و نصف دیگر غنی. حال اختیارش با خود توست که نصف اول را انتخاب کنی یا دوم .در عالم رویا گفت: زن صالحه و عاقلی دارم، با او مشورت کنم. زن گفت: نصف اول را غنی انتخاب کن. به مروردر زندگی اش نعمت فزونی یافت ، زن گفت: ای مرد وعده خداست، همین طور که خدا نعمت می دهد تو هم انفاق کن. او هم چنین کرد. نصف عمرش گذشت منتظر بود تا فقر بیاید اما فرقی نکرد. همین طور نعمت خدا بر او جاری بود، به او خبر دادند تو تشکر کردی ما هم زیاد کردیم. شکر مال، انفاق آن است چنانکه کفرانش روی هم گذاشتن و بخل آن است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ ﻭ [ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ] ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺍﻋﻠﺎم ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﻜﺮ ﻛﻨﻴﺪ، ﻗﻄﻌﺎً [ﻧﻌﻤﺖِ ] ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺍﻓﺰﺍﻳﻢ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻰ ﻛﻨﻴﺪ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ.» سوره ابراهیم آیه7 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من دلم می‌خواهد خانه‌ای داشته باشم پُرِ دوست🌸 کنج هر دیوارش دوست‌هایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو … هر کسی می‌خواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد🌸 یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن : شست و شوی دل‌هاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست🌸 بر درش برگ گلی می‌کوبم روی آن با قلم سبز بـهار می‌نویسم : ای یـار خانه‌ی ما اینجاست🌸 تا که سهراب نپرسد دیگر : خانه دوست کجاست؟ ☕️🍰 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ‎♡• •♡• •♡• •♡• •♡