eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💎امام حسن علیه‌السلام هرگاه ديدى كسى با آبروى مردم بازى می‌كند، سعى كن كه تو را نشناسد، زيرا آبروى آشنايانش كمترين ارزش را نزد او دارد. 📚میزان الحکمه، جلد۶، صفحه۲۰۰ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎امام حسین(علیه السلام): ✍از آنچه موجب عذرخواهى مى‌شود بپرهيز، زيرا مؤمن بد نمى‌كند، عذرخواهى هم نمى‌كند ولى منافق هر روز كار بد مى‌كند و بعد عذرخواهى مى كند. 📚 تحف العقول، ص۱۷۷ ┅✿❀☆♡☆❀✿┅
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و چهارم ✍ بخش ششم 🍓بعد ایرج رفت و عمه رو که حالش خیلی بد بود بغل کرد و گفت: ببخشید مامان جون اذیت شدی … ولی دیگه تموم شد …. شام درست نکن من میرم ویمپی همبرگر میگیرم … تورج گفت .. نه صبر کن اسماعیل رو میفرستیم تو چرا بری؟ خیلی خسته شدی .. گفت باشه بگو زیاد بگیره که خیلی گرسنه ام ….. و خودش رفت بالا تورجم رفت زنگ بزنه تا اسماعیل رو خبر کنه ….. 🍓اونشب من خیلی احساس خستگی می کردم ولی انگار منم یک جورایی خیالم راحت شده بود که دیگه خطری برای ایرج نیست و حمیرا هم دلش قرار گرفته …. شب جمعه بود و همه تا دیر وقت نشستن و در مورد این موضوع حرف زدن … 🍓ولی من بشدت خوابم میومد و ساکت یک گوشه نشسته بودم نمی دونم چرا اخمهام تو هم بود دلم نمی خواست نه به حرفای تورج بخندم نه با حمیرا هم دردی کنم نه به نگاه های عاشقانه ی ایرج جواب بدم … هیچ احساسی نداشتم نوعی سر در گمی و بی قراری بهم دست داده بود از صحنه هایی که دیده بودم هنوز بیرون نیومده بودم و دلم می خواست تنها باشم …. 🍓علیرضا خان به من گفت : خوب رویا این کاری بود که تو شروع کردی چرا چیزی نمیگی ؟گفتم : من این طوری فکر نمی کنم این کار من نبود دست دیگه ای تو کار بود ، چرا من از این خونه سر آوردم؟ کی اینقدر مهرِ حمیرا رو تو دل من گذاشت ؟ و تمام توجه من به اون جلب شد ؟ چرا من پزشکی قبول شدم ؟ و چرا یکی از استاد های من باید دکتری باشه که در مورد مریضی اون صحبت کنه ؟ من اینا رو اتفاقی نمی دونم و فکر می کنم دیگه وقت اون رسیده بود که حمیرا از اون تارهایی که دور خودش پیچیده بود در بیاد نمی دونم من اعتقادم اینه شاید همه ی ما وسیله ای برای کس دیگه ای باشیم ….. تورج پرسید مثلا کی ؟ گفتم شاید دعا های یک دختر کوچولو برای دیدن مادرش ……. حمیرا رفت تو فکر … شاید همه به فکر رفتن چون چیزی نگفتن ….. 🍓یک هفته گذشت …. و باز جمعه بود و قرار بود ایرج فردا شب ساعت یک نیمه شب بره من تو این مدت تمام وقت تنهایی ها مو به گریه گذروندم هر چی خودمو راضی می کردم بازم نمی تونستم از ایرج جدا بشم خیلی دوستش داشتم و هر چی بیشتر اونو می شناختم صفات اخلاقی خوب بیشتری ازش سراغ می کردم و عشقم نسبت به اون بیشتر می شد …. 🍓مثل اینکه نفسم بود و داشت می رفت و من توی سینه ام دردی داشتم که نمی تونستم به کسی بگم اون نزدیک من بود و حتی اجازه نداشتم به راحتی باهاش حرف بزنم حالا اگر می رفت و دیگه نمیومد چیکار می کردم ؟ ….تو این مدت هم به خواست علیرضا خان ازش دوری می کردم و زیاد با هم حرف نزده بودیم گاهی فکر می کرد که از دستش ناراحتم … گاهی دلگیر می شد …. و گاهی هم تلافی می کرد …و من با اینکه دلم براش پر می زد نمی تونستم بهش بگم که علیرضا خان ازم چی خواسته ….. چون ایرج می خواست بره .. 🍓تورج هم دوباره شب جمعه اومد …… حمیرا حالش خیلی بهتر بود و آروم شده بود و اون بی قراری سابق رو نداشت ولی هر چی تلاش کردیم نتونستیم با نگار تماس بگیریم …… برای همین اونم غمگین شده بود … شب شنبه تورج باید برمی گشت به دانشکده ایرج خودش راه افتاد تا اونو برسونه … با هم رفتن بیرون … تورج برگشت و به من گفت : رویا میشه توام بیای ؟ 🍓من بی اختیار به علیرضا خان نگاه کردم و گفتم نه من درس دارم شما برین ….گفت : دستوره بیا باهات کار دارم …گفتم باشه بعدا نه نمیام …. برگشت و گفت : اگر خواهش کنم میای ؟ لبمو گاز گرفتم مونده بودم چرا اون داره این کارو می کنه … 🍓عمه گفت : خوب برو مادر ببین چیکارت داره ؟ گفتم تورج جان به خدا کار دارم … درسم مونده نمازم نخوندم … تو برو…. گفت : زود باش ایرج منتظره …. علیرضا خان گفت : خوب چرا نمیری ؟ برو دیگه حال و هوات هم عوض میشه خیلی تو همی امشب اصلا حرف نزدی دخترم …. 🍓تعجب کردم با موافقت اون بلند شدم و رفتم پالتمو پوشیدم اومدم پایین تورج هنوز منتظر من بود با هم از ساختمون رفتیم بیرون …به ماشین که رسیدیم خودش نشست عقب و به من گفت : تو بشین جلو گرم بشی ….تازه من که زود پیاده میشم ….. ایرج نمی دونست تاخیر تورج برای بردن من بوده فهمیدم که خوشحال شده …. وقتی راه افتادیم … 🍓تورج گفت : می خواستم یک چیزی بهتون بگم که به هر سه تای ما مربوط میشه …قلبم فرو ریخت … من دیگه تحمل یک هیجان دیگه رو نداشتم و دلم نمی خواست تورج حرفی بزنه که باز بحث و گفتگو بشه …..اون ادامه داد ….. من چند وقته با مینا دوست شدم باهاش میرم بیرون و بهش علاقه مند شدم مامانش و باباشم می دونن … می خواستم شما هم بدونین …. ایرج زد رو ترمز و زد کنار و وایستاد . ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
1سلام غسل جبیره چیست ؟ 🌸 ✅۲-منظور از بلند بودن موی سر که وضو را باطل میکند چه میزان است، آیا اگر مو تا ابرو ها برسد وضو باطل است؟ 👈مرجع :ایت الله سیستانی 🔵1-غسل جبیره به این معنا که مانعی دربدن مانند زخم وجراحت و...باشد که آب برایش ضرر داشته باشد یا مانعی باشد که قابل برداشتن نباشد باید بدن را به صورت معمول بشوید وآن قسمت را به نیت جبیره دست خیس بکشد 🔵2-کجا گفته شده است که موی بلند وضو را باطل میکند ؟سند مطلب را بیان کنید . موی بلند وضو را باطل نمیکند. فقط برای مسح باید فرق باز کند وبیخ موها یا روی پوست سر را مسح کند.. منتشر کنید 👇
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ.. ✨«به مردان مؤمن بگو خود را (از به ) فروگیرند، و خود را حفظ کنند». 📚سورە مبارکە نور ✍آیه٣٠
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⚠ مواظب باش چی آرزو میکنی.... 🔸 یک خانمی در جلسه‌ای برای مادرم نقل کرده بود که عروسم خیلی اذیتم میکرد و من هر بار که دلم میشکست با خودم میگفتم ، چی میشد این دختر از خانواده ما حذف میشد.... 🔸می گفت یک هفته نگذشت که پسرم از کوه افتاد وفوت کرد و آن دختر هم از خانواده ما حذف شد..... 👤 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4 👆 هم اکنون دعا وزیارت واعمال روزدوشنبه وتعقیبات نمازمغرب وعشا لطفا حمایت کنید🙏
شوهرم شبها کجا میرود چن شبی بود حس میکردم شبها شوهرم در کنار من نیست یک شب تصمیم گرفتم او را تعقیب کنم وقتی او از خانه خارج شد و رفت سمت د ر خانه همسایه مان و زنگ خانه را زد.زن همسایه خارج شد و اومد کنار همسرم . از عصبانیت داشتم میمردم و میخاستم برم نزدیک که دیدم شوهرم مقداری پول به او داد و زن در حالیکه گریه میکرد به شوهرم گفت خدا ازتون راضی باشه فردا برای خرید داروی پسرم پولی نداشتم ممنونم که بهمون کمک میکنین .شوهرم گفت من نمیخام کسی بفهمه که کمکت میکنم چون اینکار را فقط برای رضای خدا انجام میدم . من وقتی این صحنه رو دیدم از خودم خجالت کشیدم و از شکی که به شوهرم کردم .لطفا زود قضاوت نکنین. @tafakornab @shamimrezvan
🍊نارنگی بخاطر داشتن فسفر زیاد، باعث تقویت هوش کودک میشود. ⇦فسفر به جذب کلسیم و استخوانسازی و بلندی قد هم کمک میکند. نارنگی ضدنفخ، تب بر وضدسرفه طبیعیست ⇦هسته نارنگی عامل آپاندیس است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ از زخم‌هایی که زندگی بر تنت خراش می‌اندازد شکایت نکن بعضی زخم‌ها را باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادمه بدی! ولی .... بعضی زخم‌ها باید باقی بمونه تا هیچ وقت راهت روگم نکنی! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣ 🌼🍃دلهای پاک همچون برکه‌های زلال و آرامی‌اند که پرندگان سبکبال برای رفع خستگی کنار آن می‌نشینند و به آن پناه میبرند 🌼🍃خوشا بحال دلهای پاک وخوشا بحال کسانی که مایه‌ی آرامش دیگرانند 🌼🍃آسوده بخواب ڪه خدا مواظب همه چیز هست آرامش مهمان لحظه هاتون ❣شبتون بخیر آرامش شب نصیبتون ❣❣❣❣❣❣❣❣
هدایت شده از بنرها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯♥️ اگر میخواهی قلب فردی را از راه دور بدست بیاوری این دعا 🤲را به نیت آن فرد بخوان کمتر از سه روز مطیع و عاشقت شود و خودش را به شما میرساند🏃‍♀🏃 دریافت دعا 👇 به دست نا اهلان ندهید⛔️زودجوین شو تا پاک نشده👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از بنرها
سلام من😊 فاطمه هستم ... من یه زن مذهبی هستم با شوهری مذهبی مدتی بود شوهرم از روابط زناشوییمون راضی نبود و دلیلشم این بود که من خیلی خجالت میکشیدم از شوهرم و برام سخت بود خواسته هاشو برآورده کنم تااینکه یه بار یکی ازدوستان روحانی کانالی رو معرفی کرد به نام ❣ ❣ از وقتی که تو این کانال عضو شدم به کلی دیدگاهم به روابط زناشویی تغییر پیدا کرده کلی اطلاعاتم زیاد شده شوهرم ازم خیلی راضیه و تمام اینارو مدیون این کانال هستم🌹👇👇 ✅http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆