هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش چهارم
🌸نشست کنارم و دستمو گرفت گفت : حق با توس ولی دست خودم نیست ، خودم از خودم خجالت می کشم ولی خدا رو شاهد می گیرم که به حمیرا بیشتر حسودی می کردم تا تورج ….اصلا نمی خوام تو با کسی خوب باشی فقط من …..
گفتم این حرفت که شوخیه نه ؟
گفت : آره ، نمیگم تو با کسی حرف نزن …. ولی من حسودی می کنم چیکار کنم …تازه دارم فکر می کنم اگر به بچه بیشتر از من توجه کنی چیکار کنم ؟ ….
🌸گفتم به خدا ایرج داری منو می ترسونی نکن عزیزم ، نکن….. این کار اصلا خوب نیست در واقع این عشق نیست مریضیه …. عشق واقعی یعنی آدم کسی رو به خاطر خود اون شخص دوست داشته باشه ، به خاطر خودش ، ببین من چه راحت تو رو می بخشم ، چون دوستت دارم …. چیزهایی که دوست داری برای من محترمه من از تو توقع ندارم که خودتو عوض کنی تو باید ایرج باشی تا بتونی راحت و دور از نگاهی که می خواد تو رو مطابق میل خودش عوض کنه زندگی کنی ……. و توام توقع نداشته باش من خودمو عوض کنم و مطابق میل تو بشم من این کارو هرگز نمی کنم ….
🌸 اگر هر کدوم زیر بار این کار بریم زندگی برای هر دوی ما جهنم میشه و نمی دونیم از کجا آب می خوره ….. بیا به فکر و عقیده ی هم احترام بزاریم و این طوری عشقمون رو نگه داریم …. حسودی یک جور خودخواهیه ، خود خواهی ریشه ی عشق رو می سوزونه و خاکستر می کنه….. و تلافی کردن ، اون خاکستر رو به باد میده….
🌸وقتی من تو رو از جون دل دوست دارم دیگه نباید برات فرق کنه با کی حرف می زنم!!!! و چی میگم!!! تو وقتی رفتی انگلیس من از تو پرسیدم اونجا چیکار کردی ؟ نه,, چون بهت اعتماد دارم …. اگر منو قبول داری نکن ، حسودی نکن …… بزار من راحت باشم …….. آه راستی اگر این بار قهر کردی من دیگه باهات آشتی نمی کنم … گفته باشم …….
🌸داشتیم با هم حرف می زدیم که یکی زد به در ایرج گفت بفرمایید و .. در و باز کرد یک خرس خیلی بزرگ سفید جلوی در بود و تورج پشت اون گفت : سلام بابا ایرج ؛؛من اومدم که اسباب بازی دخترتون باشم ….ایرج خرس رو ازش گرفت و بغلش کرد و بهش گفت بیاتو عمو جون ….
🌸خرس سفید اونقدر خوشگل بود که دلم می خواست بغلش کنم و خودم باهاش بازی کنم ولی واقعا از ایرج ترسیدم حتی تو مدتی که اون تو اتاق ما بود.. من حتی یک کلمه حرف نزدم و تورج مدت زیادی همون جا نشست و در مورد بچه با ایرج حرف زدن و خندیدن منم گوش می کردم و لبخند می زدم …..
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش پنجم
🌸تورج از اون به بعد خودشو عمو صدا می کرد مثلا می گفت عمو اومد ، عمو گرسنه اس ، عمو داره میره ، و این شد که شوخی شوخی همه بهش عمو می گفتن و منم عمو صداش می کردم بعدا از خودش شنیدم از وقتی به دوستانش سور عمو شدنش رو داده بود اونا هم عمو صداش می کردن …… و ما متوجه شدیم که همون طور که توی ذهن یکی یکی ما اثر گذار بود توی اجتماع هم قبولش داشتن و روش حساب می کردن …..
وقتی من به دیدن مینا رفتم تا خودم این خبر رو بهش بدم اونو تو حال بدی دیدم مینا داشت از دست می رفت بشدت لاغر و افسرده شده بود و سوری جون می گفت از اتاقش بیرون نمیاد…
و اولین چیزی که بهم گفت این بود که دیدی ولم کرد؟ کاش این کارو نمی کردم و همین طور با هم دوست بودیم حداقل من اونو می دیدم و اینقدر دل تنگ نمی شدم ….. دارم فکر می کنم خودمو بکشم ….
🌸گفتم : ای وای این چه حرفیه می زنی ، دیوونه شدی آدم عاقل !!!؟؟؟ گفت چون تو به ایرج رسیدی نمی فهمی من چی میگم …..گفتم من هرگز مثل تو ضعیف نیستم قسم می خوردم اگر می دونستم ایرج منو دوست نداره خودمو به خاطرش ناراحت نمی کردم چرا که وجود من بیشتر از اینا ارزش داره که به خاطر یک نفر خودمو از بین ببرم …. ببینم چند تا سئوال ازت می کنم … به نظرت اگر الان تورج تو رو ببینه در مورد تو چی فکر می کنه ؟ بگو ؟….
.گفت : نمی دونم دیگه برام مهم نیست …
گفتم من بهت میگم یک آدم بدبخت که احتیاج به ترحم داره ……
🌸گفت : همینم هست مگه نیست ؟
گفتم تو می خوای این طوری باشی و زندگیتو نابود کنی؟ به جای این کار بلند شو خودتو بساز و تورج رو به دست بیار؛؛ از پس فکر کرده که تو دست یافتنی هستی خیالش راحته که هر وقت اومد تو هستی ….
مینا می خوام برات یک نسخه بپیچم …می خوای عمل کنی ؟
گفت : نمی دونم …گفتم اول کلاس کنکور با جدیدت درس بخون منم کمکت می کنم تمام روزو شبت رو بزار روی درس و تمام سعی خودتو بکن که قبول بشی….. دوم… چند تا لباس خوب و قشنگ بخر و بپوش سوم موهاتو کوتاه کن و تا مدتی بدون آرایش راه نرو .. داروی آخر مرتب بگو من باید بتونم هم کنکور قبول بشم هم تورج رو بدست بیارم …..این کارو تا موقعی که کنکور میدی باید ادامه بدی ….
🌸پرسید اگر هیچ کدوم نشد چی ؟ گفتم اولا همین ، اگر نشد ، مانع کارت میشه دوما خوب به درک که نشد حداقل تو آدمی بودی که نهایت سعی خودتو کردی … و سرتو بالا میگیری …. مینا جان روزی بود که من فکر می کردم توی منجلابی افتادم که دیگه هرگز نمی تونم ازش بیرون بیام ولی همون شب عمه اومد و منو از اون خونه آورد بیرون توی این دنیا چیزی قابل پیش بینی نیست تو چه می دونی فردا خدا برات چی می خواد ولی تلاش آدمه که به زندگی جون میده نا امیدی از مرگ بدتره تو رو خدا به خودت بیا ….
🌸من الان نسخه رو برات می نویسم فردا میام بهت سر می زنم,, چون من دارم دکتر میشم ، اگر عمل کرده بودی بازم میام اگر نه تو ارزش اینکه باهات دوست باشم رو نداری ولت می کنم … من دوست ضعیف و بیچاره نمی خوام …….و بوسیدمش و خداحافظی کردم و گفتم عزیزم فردا می بیمنت در ضمن شما داری خاله میشی ولی باید یک خاله ی خوب و سرافراز باشی.
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🔘 امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:
▪️ ضعیف ترین دشمنان از نظر کید و مکر، کسی است که دشمنی اش آشکار باشد.
📗اعلام الدین،جلد۱ص۳۱۳
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
✍امام حسن عسکری (علیهالسّلام) فرمودند:
در مقام ادب تو را همین بس،
که دوری کنی از آنچه بر دیگران
نمی پسندی.
📚مسند الامام العسکری، ص۲۸۸
╭━━⊰❃ ✨ ❃⊱━━╮
╰━━⊰❖✨ ❖⊱━━╯
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️حکم پوشیدن شلوار ساپورت☝️
📡 #احکام_شرعی
#احکام_بانوان
⚠️ #سقط_جنین به دلیل مشکلات اقتصادی
❓#سؤال: آیا سقط جنین بر اثر مشکلات اقتصادی جایز است؟
✅ #پاسخ: سقط جنین به مجرد وجود مشکلات و سختی های اقتصادی جایز نمی شود.
✔️سایت آیت الله خامنه ای- احکام پزشکی - leader.ir
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
✨اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا ﴿۴۱﴾
✨اى كسانى كه ايمان آورده ايد
✨خدا را ياد كنيد يادى بسيار (۴۱)
📚سوره مبارکه الأحزاب
✍آیه ۴۱
⚜ ⚜
✅ تـاوان دل ســوزاندن
🔹یکی ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ڪﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ڪﻪ ﺍﻫﻞ ﻣڪﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣڪﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ڪﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ڪﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳڪ ﻓڪﺮﻯ بڪنید. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ڪﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!! پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨڪﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ڪﺸﺘﻪ. ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳڪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ڪﺸﻴﺪﻩ....
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ڪﺎﺭ ﺑڪﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ڪﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ڪﺎﺭڪﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ڪﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳڪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ڪﻪ ﺍﺷﺮﻑ ڪﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ڪﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
📚:از بیانات آیت الله فاطمی نیاء
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🌸🍃 یک خانم مدیر
پسرش را برای نماز صبح صدا کرد ولی بیدار نشد ،پس از پایان نمازش باز اورا صدا زد ،بیدار نشد
خانم مدیر به محل کارش رفت و پسرش را برای رفتن به دانشگاه بیدار نکرد ..
⏰ ساعت 9صبح پسرش امتحان داشت
ساعت 9و نیم که بیدار شد با مادرش تماس گرفت گفت: مادرم به امتحان نرسیدم ،چرا بیدارم نکردی ؟!!
🔷 گفت :به خدا وقتی دیدم در امتحان آخرت مردود شدی امتحان دنیا دیگر برایم اهمیت نداشت ..
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
⏰نشکن من نمی گویم
✨یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد، روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد،در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت بگو لااله الا الله، او در جواب میگفت "نشکن نمیگویم"
ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی نشکن نمیگویم.
وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت،هنگام احتضار شما میگفتید بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم نشکن "لااله الا الله" نمیگویم.
📚هزار و یک داستان: نویسنده محمد محمدی اشتهاردی
@tafakornab
#داستان_وضرب_المثل👆
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
🍃ای کاش از الطاف پنهان حق سر در میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم ، خدایا به داده و نداده ات شکر . ❣
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#داستانک
سلطـــ👑ـــان و وزیـــ🔱ـــر
سلـ👑ـطان به وزیر گفت :
۳ سوال میکنم فردا☀️اگر جواب دادی، هستی و گرنه عزل میشوی.😐
سوال 1⃣: خدا چه میخورد❓
سوال 2⃣: خدا چه میپوشد❓
سوال 3⃣: خدا چه کار میکند❓
🔱وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
👤غلامی دانا و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.😔
اینکه :
خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟
🗣 غلام گفت:
هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...❕
اما خدا چه میخورد❔
خداوند غم بنده هایش را میخورد..
اینکه چه میپوشد❔
خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
🌞فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.🚶
وزیر به دو سوال جواب داد،👍
سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی ❓😏
وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده📚ایست.
جوابها را او داد.
گفت پس لباس👘وزارت را در بیاور و به این غلام بده،
غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر🔱داد.
💭 بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد❔
👤غلام گفت:
آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند❗️❓
خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند
و وزیر را غلام میکند.☺️👌
چه تعبیر زیبایی ...
💫| #بــا_خـــدا_بـاش...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_سلامتی
🌸 پيامبر صلي الله عليه و آله:
👈 شما را سفارش مى كنم به خوردن مويز🍇
زيرا صفرا را برطرف مى كند،
بلغم را از بين مى برد،
اعصاب را قوى،
خستگى را دور،
و اخلاق را خوب مى كند،
وبه روح آرامش می بخشد،
وغم را می برد...🔸
📚خصال ص۳۴۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_شبانه
آرزو میڪنـــــــم
در این شب زيبا
مهـــر برڪـــت
عشــــــــق💞💞
محبـــــــت سلامـتي
همنشیڹ دوستاڹ و عزیزانم باشد
#آمین❣
#شبتون_بخیر🌙
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #ﺧﺪﺍﯼ خوب ﻣﻦ سلام
🌸 تو را سپاس برای نعمتهایت
در این روز جمعه به همه
ﺳﻼﻣﺘﯽ، ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ سعادت
سلامتی و عاقبت بخیری
و درک ظهور مولایمان را
به ما عطا بفرما...الهی آمین.
🌸 بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
🌸 الهی به امید لطف و کرمت
🌸 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #سلام
🌹 #روز_زیباتون_بخیر
جمعه تون پربرکت با صلوات
بر حضرت محمد ص و آل محمد
🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ
🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم
در پناه #امام_زمان_عج
روز و روزگارتون پر از نعمت
و خیر و برکت و سعادت ان شاالله
🌹 آدینه تون مزین به ظهور مولا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #باسم_رب_المهدی
باز هم جمعه و
آرزوی ظهور عشق
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌸 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹خدایا به برکت صلوات
🌹 امام غایبمان رابرسان. #آمین
#سلام_آقای_مهربانم
جمعہ شد آقا نگاهم بر در است
در فراق یار آهم از سر است
مےنمایند جمعہ ها گر افتخار
باشد از مهدے زهرا انتظار
🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🌺🌸🌺🌸🌺
🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺
🌸🌺
🌺
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🌺برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #سوم
🌺 «وَ انْزَلْنا فیها ایاتٍ بَیناتٍ»
و ما در این #سوره یک #سلسله آیات بینه (آیات بزرگ روشن)
فرستادهایم
🌸ممکن است #مقصود تمام آیات
سوره باشد
یا- آن طور که #علامه طباطبایی در تفسیر المیزان
میفرمایند:
#مقصود آن آیاتی است
که در وسط سوره آمده و درواقع آن آیات #ستون فقرات
این سوره است.
🌸سایر آیات سوره راجع به #آداب و اخلاق جنسی است
و
آن آیات مربوط به اصول
عقاید است، که وجه تناسبش را بعد بیان میکنیم
🌺به هر حال #قرآن
میگوید :
ما این سوره را فرود آوردهایم
و
مقررات و #محتوای این سوره را که در زمینه آداب
و #اخلاق جنسی است
حتم شمردهایم و یک
سلسله آیات #بینه در آن
فرود آوردهایم
برای #بیداری و آگاهی بشر
🌸، «لَعَلَّکمْ تَذَکرونَ» باشد
که شما یادآوری شوید،
آگاهی پیدا کنید،
از #غفلت خارج گردید
🌺فرق است میان
«تفکر» و «تذکر».
#تفکر آنجایی است که
یک مسئلهای را که انسان
بکلی نسبت به آن #جاهل و #نادان است و نمیداند،
به انسان میآموزند
🌸 #قرآن در بسیاری از موارد، #دم از تفکر میزند
تذکر در مسائلی است
که فطرت انسان خود به خود صحت آن مسائل را درک میکند
ولی باید یادآوری کرد
و توجه داد.
🌺 قرآن مخصوصاً #آداب و اخلاق #جنسی
را به عنوان «تذکر» بیان میکند،
شاید یک علتش
احترام گزاردن به #بشر
است
🌸 میفرماید
ما شما را به این #مسائل متوجه میکنیم،
یعنی مسائلی است که اگر #خودتان هم بیندیشید میفهمید،
ولی ما شما را #متذکر و متوجه میکنیم
🌺#مجازات ازآیه بعد مربوط به مجازات #فحشا (فحشای به معنی زنا) است.
میفرماید:"
( ادامه دارد 👆)
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #ارباب_حسیـــن_جانم
دِلِ پُرخواهِشِ مَن را
بِه حَریمَٺ وا کُن..
شَبِ جُمعِه ای
هَم نِشینِ مادَرَٺ زهرا کُن
مَن حَرَم لازِمَم اَرباب،
بِطَلَب ڪَربُبَلا
قَلَم وُ کاغَذَش اَزمَن،
تو فَقَط اِمضا کُن
🌹 #صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
🌹 #اللهم_ارزقنا_کربلا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#چه_کسی_نمی_تواندطعم_عبادت_رابچشد۰؟☝️
اللهم صل علی محمدوال محمد...
ذکر روز جمعــه... صـد مرتبـه...
🍃 #نماز_روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🍃 #ذکر_روزجمعه،100مرتبه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌷 #کمی_با_شهدا
❓ یکبار از من پرسیده بود:
چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟
🔹 گفتم :از همون ابتدای زمانی که حقوقم رو میگیرم ؛ منتظرم ڪه موعد بعدی پرداخت برسه!!
🔹آهی از حسرت کشید و گفت؛
اگر مردم این انتظاری که براے مال دنیا و دنیا میڪشند ،کمی از آن رو بخاطر امام زمان (عج) می کشیدند ،ایشان تا حالا ظهور ڪرده بود،امام منتظر ندارد!!!!!
🌹 #شهید_محمود_رادمهر
🌷 یاد شهدا با صلوات:
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔹🔸🔹 #حدیث_سلامتی
✅ خوردن انار در روز جمعه
امام کاظم (علیه السلام) میفرمایند:
🌺«من أكل رمانة يوم الجمعة على الريق نورت قلبه أربعين صباحا، فان أكل رمانتين فثمانين يوما، فان أكل ثلاثا، فمائة وعشرين يوما، وطردت عنه وسوسة الشيطان، ومن طردت عنه وسوسة الشيطان لم يعص الله، ومن لم يعص الله أدخله الله الجنة»
🌺«کسی که یک انار در روز جمعه و ناشتا بخورد، قلبش را چهل روز نورانی میکند، و اگر دو انار بخورد هشتاد روز نورانی میکند، و اگر سه انار بخورد صد و بیست روز نورانی میکند و وسوسه شیطان را از او دور میکند و کسی که وسوسه شیطان از او برطرف شود خدا را معصیت نمیکند و کسی که خدا را معصیت نکند، خدا او را وارد بهشت میکند.»
📚محاسن ج ۲ص۵۴۴
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
دوستداران کله پاچه بخوانند...
🍜 کله پاچه و متعلقات اون با کدوم مزاج سازگارتره
1⃣ آیا کله پاچه برای همه مزاجها مناسب است؟
2⃣ مزاج کله پاچه گرم است یا سرد؟
3⃣ مزاج کله تا پاچه گوسفند در طب سنتی
🔸مغز
🔸گوشت سر، بناگوش، چشم
🔸دل (قلب)
🔸جگر
🔸جگر سفید (شش)
🔸قلوه (کلیه)
🔸پاچه
🔸سیرابی و شیردان
4⃣بایدها و نبایدهای مصرف کله پاچه متناسب با مزاج
5⃣در پخت و مصرف کله پاچه چه نکاتی را باید رعایت کرد؟
6⃣کله پاچه در چه افرادی منع مصرف دارد؟
🌐 مشاهده مقاله در لینک زیر
https://tabaye.ir/00115
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام
🌹 روز زیباتون بخیر
امیدوارم
دلتون آرام
تنتون سالم
دعاهاتون مستجاب
عاقبتتون بخیر
عمرتون طولانی و باعزت
و زندگیتون سرشار از
عشق و آرامش باشه
🌹 تقدیم به شما
🌹 آدینه تون مبارک
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش ششم
🌸روی صورت پژمرده و بی روحش… لبخندی نمایون شد .
گفت : ای وای رویا راست میگی تو که بچه نمی خواستی گفتم ولی خدا می خواست و من با خواست اون مقابله نمی کنم اونو که برام تصمیم گرفته …..
🌸از اینکه مشغله خودم باعث شده بود اونو تنها بزارم احساس گناه می کردم و فکر می کردم الان اون به من احتیاج داره شاید نسبت بهش تند رفتم ولی باید یک جوری اونو از این حالت نجات میدادم ….
به ایرج گفتم : تو رو خدا مانع من نشو تا بتونم مینا رو از این حالت در بیارم ..گفت آخه نمیشه که من بیام خونه زن و بچه ام نباشه همین امروز اینجا برام جهنم شده بود ….
🌸گفتم از این که تو نسبت به من این طوری فکر می کنی خوشحالم ولی بزار چند روز از دانشگاه برم و اونو ببینم ……
این بود که هر روز یک راست می رفتم پیش مینا ، سوری جون به خاطر تغییر حالت مینا خوشحال بود و هر روز برای من غذا نگه می داشت و منتظرم می شد …..
🌸مینا رو وا دار کردم تمام دستورای منو اجرا کنه … یک هفته ای هر روز رفتم و بهش سر زدم اونم با عشق دیدن من حالش بهتر بود و قرار بود از فردا بره کلاس کنکور با هم رفتیم میدون ۲۴اسفند (انقلاب ) و اسم اونو تو کلاس نوشتیم و چون کلاس بعد از ظهر ها بود…..دیگه لازم نبود من برم پیشش .
روز بعد یک راست از دانشگاه رفتم خونه …..سر راه یک کم خرید کردم …
🌸 برای فردا که ماه رمضون شروع می شد….. من می خواستم روزه بگیرم و چیزایی که فکر می کردم تو خونه لازمه و چیزایی که باعث تقویت من میشه که به بچه صدمه ای نخوره خریدم …از وقتی ازدواج کرده بودیم ایرج همیشه با دست پر میومد خونه و نمی گذاشت عمه بره خرید …..و این اولین بار بود که من این کار و می کردم .
🌸از ماشین پیاده شدم و با ذوق و شوق رفتم تو و دیدم هیچ کس نیست مرضیه در حالیکه گریه می کرد دوید طرف من .
گفت دعوا کردن رویا خانم ….. آقا با خانم دعوا کردن… خیلی بد بود ، الان با ایرج خان تو اتاق خانمن ….
🌸گفتم عمو هم اونجاس گفت نه ایشون رفتن بیرون ….
با سرعت دویدم طرف اتاق عمه درو که باز کردم جیغ زدم …..نه!!!!! خدا مرگم بده یا ابوالفضل خدایا رحم کن ….
🌸ایرج پرید جلوی منو گرفت و گفت تو برو بالا برو نمی خواد بیایی تو برو خودم میام برات تعریف می کنم خودمو به زور هل دادم توی اتاق ایرج همش می گفت خودتو ناراحت نکن رویا صبر کن خودمو به عمه رسوندم لباسش پاره بود صورتش غرق خون بود گوشه ی چشمش و لبش پاره شده بود و داشت گریه می کرد …گریه که نه شیون می کرد و منم جلوش نشستم
🌸و با صدای بلند گریه کردم…… نه خدای من چی شده عمه ؟…عمه جونم … چرا این طوری شده……… تو کجا بودی ایرج چرا مواظب عمه نبودی؟ الهی من بمیرم سرمو به اطراف می چرخوندم و اشک می ریختم باورم نمیشد علیرضاخان عمه ی مغرور و مهربونه منو به این روز انداخته باشه ….
ایرج منو آروم می کرد که تو باید مامان رو آروم کنی خودت بدتری ؟
🌸گفتم آره من بدترم نبایید این کارو می کرد مگه ما وحشی هستیم اینجا کجاس دیوونه خونه ؟ بسه دیگه …کسی حق نداره با عمه ی من این کارو بکنه این بار من جلوش در میام … چرا ؟ ….. چرا ؟ این کارو کرد ….
عمه هم همین طور اشک می ریخت حالت زار و نزاری داشت خیلی بد بود خیلی ……..
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش هفتم
🌸این صحنه ی وحشناک وجودم رو به آتیش کشیده بود نمی تونستم در برابر ظلم آروم بمونم ایرج هر کاری می کرد نمی تونست منو آروم کنه تا جایی که عمه هم منو دلداری می داد و خوش ساکت شده بود اونا می ترسیدن برای بچه اتفاقی بیفته ….
فریاد می زدم و به ایرج گفتم تو کجا بودی ؟ مگه تو خونه نبودی ؟
🌸گفت : من خواب بودم وقتی سر و صدا رو شنیدم دیگه این طوری شده بود بابا فرار کرد و رفت …..
عمه دستشو دراز کرد و به من گفت بیا بشین اینطوری نکن بیا من خودم حالم بده نمی تونم به فکر توام باشم بیا اینجا عزیزم ……..
کنارش نشستم ولی نمی تونستم به صورت داغون اون نگاه کنم …..
🌸یک مرتبه داد زدم تورج ….تورج اگر اون بفهمه عمو رو می کشه …. به خدا می کشه …..
ایرج گفت : آره منم تو همین فکرم الان میاد چیزی نمونده …. همین طور که می رفتم از داروخونه وسایل لازم رو بیارم گفتم : تو رو خدا یک دورغی درست کنین نفهمه عمو کرده و گرنه یک فاجعه تو راه داریم ….
🌸زود برگشتم صورت عمه رو تمیز کردم و دوا زدم و گفتم ایرج جان ، تورج مثل تو عاقل نیست و منطقی برخورد نمی کنه یک فکری بکن …..
گفت باشه قربونت برم تو اینقدر حرص و جوش نخور ….. می خوای بگیم با موتور تصادف کرده ؟
گفتم : اره و به تمسخر گفتم بگیم با تریلی بهتره ……
🌸گفت : آره بیاین حرفا مونو یکی کنیم و همه یک چیز بگیم …..
بابا از کارخونه یک راست رفته پیش دوستاش اصلا خبر نداره این طوری بهتره…..
گفتم برو مرضیه رو بیار …..
مرضیه که اومد اول ازش پرسیدم به اسماعیل گفتی ؟
سرشو انداخت پایین ….
🌸گفتم ما نمی خوایم تورج خان بفهمه چی شده تو بگو خانم رفته بود خرید یکی زنگ زده و گفته تصادف کرده ایرج خان هم رفته و خانم رو آورده……
ایرج جان ، اسماعیل……. زود باش بدو تا تورج نرسیده ……
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○