eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ❤️ از دور سلامم بہ تو اے اے پیڪر صد پاره شده زخمے خنجر جانم بہ فــدا ےتو و یاران شهیدٺ لبیڪ ڪشتہ‌ے بےسر
☝️❌ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 1 آذر ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:19 ☀️طلوع آفتاب: 06:47 🌝اذان ظهر: 11:50 🌑غروب آفتاب: 16:54 🌖اذان مغرب: 17:13 🌓نیمه شب شرعی: 23:06
۰۰۰۰۰☝️ یـا رب العـالمیــــن... شنبــه... صـدمرتبـه... 👆 ❣ذكر روز شنبه❣ 🥀يا رَبَّ العالَمين🥀 🌸اي پروردگار جهانيان🌸 هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان
‍ 🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀🌿🍀 🌿 امام موسى بن جعفر ع : بر سر سفره 🌿 طلبيدند و فرمودند: من دوست دارم كه را به آن شروع كنم زيرا ريحان را مى گشايد و را زياد مى كند و را معالجه مى كند.
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کووید۱۹ در خانه این داستان قرنطینه اگه بیمار مبتلا به کرونا در خانه داریم، قرنطینه را چطور رعایت کنیم که دیگر اعضای خانواده مبتلا نشوند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وقتی یه آذر ماهی بهت میگه دوستت دارم بدون این همون شانسیه که از قدیم گفتن فقط یه بار در خونه آدم میزنه...🌹 🎉🎊تولد دوستان آذر ماهی گل مبارک🎂🎈🎉🎀🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ دوست آذر ماهی من🌸🍃 زيباترين چشم انداز تنديس نگاه توست و قشنگترين لحظه لحظه روييدن توست🌸🍃 سالروز تولدت 🎂 را با تقديم يک دسته گل سرخ 🌹🍃 تبريک ميگم...🎁💝 تولد همه آذرماهی ها ی گل مبارک 🎉🎊
: تصورتون رو از دشمن عوض کنید همه چی ممکنه... 🔻کتاب های صوتی و از سردار دل ها پیرامون جنگ تحمیلی و مقابله با داعش ..... امتحان کن، به یک بار شنیدنش می ارزه👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
🔴روایت نشانه های عجیبی از ظهور یک تیم تحقیقاتی خبره اخیرا تحقیقاتی روی نشانه های ظهور و آخرالزمان انجام داده اند که دستاوردهای عجیبی داشته اند. برای مطالعه این تحقیقات و آخرین علائم رویت شده از ظهور منجی به لینک زیر مراجعه کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹به اولین روز آذر خوش آمدید🌹 🌹 تقدیم به دوستان گلم🌹 🌷 اولین روز 🌷 🌷 آذر❤️ مــــاه رسیـد🌷 🌷خـــــوب یــــا بــــــــد 🌷 🌷آبان مـــاه تـــمام شـــــد🌷 🌷 الــهی آذر ماه براتــون 🌷 🌷 پر از برکت و شادی 🌷 🌷پــر از آرامـــش 🌷 🌷خوشبختی 🌷 🌷موفقیت🌷 🌷ایمان 🌷 🌷آرزوهاتون🌷 🌷 برآورده به خیر🌷 🌷 صحت و سلامتی 🌷 🌷روزی شما وعزیزانتون🌷 🌷 رحمت خداوند 🌷 🌷بدرقه ی راهو 🌷 🌷 زندگیتون🌷 🌷باشه🌷
هدایت شده از داستان وپند
https://eitaa.com/joinchat/1066860566C7019303c3b ღــب_شــفا👆به ما بپیوندید👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و هشتم ✍ بخش اول 🌸همه خودمون رو آماده کرده بودیم که وقتی تورج میاد دستپاچه نشدیم و حرفمون رو هم یکی کردیم …… همه ی ما عادت داشتیم ، وقتی میومدیم خونه اول می رفتیم سراغ عمه ….. اونم تا رسید به ایرج که توی حال منتظرش بود سلام کرد و گفت : سلام بابای دختر داداش من …ایرج خونسرد گفت : حالا چرا هی میگی دختر از کجا معلومه پسر نباشه …. اونم خندید و گفت شایدم پسر باشه ولی من بهش میگم دختر …… کو مامان ؟ 🌸ایرج گفت : خوابیده طفلک امروز یک اتفاقی براش افتاده … خدا خیلی رحم کرده ……… ترسید و پرسید ؟ چی شده ؟ چه اتفاقی؟ ایرج گفت نپرس با موتور تصادف کرده ….. دستپاچه شد و گفت برای چی با موتور تو خیابون چیکار می کرد ؟ و اومد به طرف اتاق عمه که منم اونجا بودم … ایرج گفت نترس چیز مهمی نشده ، حالش خوبه …. 🌸تورج درو باز کرد و چشمش افتاد به عمه که روی تخت دراز کشیده بود …. اومد جلو و نگاه کرد سرشو تکون داد و هیچی نگفت……. بازم ، نگاه کرد … دندون هاشو بهم فشار داد و رفت …من داشت نفسم بند میومد ایرج رفت دنبالش….کمی بعد صدای فریاد تورج و پشت سرش صدای مهیبی بلند شد ….منو عمه هراسون دویدیم تو حال که دیدم اون با مشت زده و آینه ی قدی حال رو شکسته و از دستش خون داره فواره می زنه من دویدم توی اتاق عمه و یک ملافه بر داشتم و داد زدم مرضیه قیچی ….ایرج ماشینو بیار بدو ….یک تکه از ملافه رو پاره کردم و با سرعت دست تورج رو محکم بستم ، صورتش مثل خون قرمز شده بود و رگ گردنش ورم کرده بود جوری که آدم ازش می ترسید مثل این بود که داره منفجر میشه …. گفتم تورج من تو رو عاقل تر از اینا می دونم چرا با خودت این کارو کردی ؟ 🌸عمه نگران تورج شده بود ، جیغ و هوار می کرد و می گفت : بدو ایرج بدو ببرش دکتر بدو بچه ام داره از دست میره …….. ایرج با عجله اونو با خودش برد ….. من عمه رو برگردوندم توی اتاق و وادارش کردم دراز بکشه …… دلم درد گرفته بود و باز شروع کردم به عق زدن …. بیچاره مرضیه یک دستش به جمع کردن خورده شیشه ها بود و پاک کردن خونی که تمام حال رو گرفته بود و یک دستش به من که باز بد جوری حالم بد شده بود …. ازم پرسید چیکار کنم براتون گفتم تو یک گل گاوزبون درست کن برای عمه که حالش خیلی بده برای منم یک لیوان آب و نبات بیار و خودم رفتم تو دستشویی …….. 🌸این بار نمی دونم چون می دونستم حامله ام به خودم تلقین می کردم یا واقعا دل و کمرم درد گرفته بود ……… ترسیده بودم از اینکه بلایی سر این بچه بیاد …. ولی نمی خواستم عمه ناراحت تر از این بشه …و سعی کردم صدام در نیاد …… 🌸مرضیه یک لیوان آب نبات درست کرد و من اونو تا ته سر کشیدم می خواستم خوب باشم تا بتونم اوضاع رو روبراه کنم دیگه به وضعیت اون خونه عادت کرده بودم …… رفتم و کنار عمه دراز کشیدم … 🌸ازم پرسید : درد داری؟ چیزت شده ؟ مادر اگر درد داری بگو شوخی بردار نیست …الهی من بمیرم که بهت قول دادم از تو و بچه ات مراقبت کنم اونوقت اینطوری دارم به تو صدمه می زنم کاش خفه شده بودم ……… گفتم : فکرشو نکن من خوبم احتیاطا دراز کشیدم ……. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○