هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
چنان روزی رسان، روزی رساند
که صدعاقل ازآن حیران بماند.
♦️خداوند تعجب مےکند
ازکسی که عمری است
روزیِ خدا را میخورد
وغصه روزیِ فردا رادارد.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#انرژی_مثبت👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 #داستانک🍒
ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد. گفت، خدا رو شکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت، خدا رو شکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت، خدا رو شکر بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سرد خانه میبرند. گفت، خدا رو شکر زندهام.
فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمیکنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
به دیگران هم این را میگویید تا بدانند خدا آنها را هم دوست دارد؟
زندگی:
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
• در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
• در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
• در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم.
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
بیشتر محدودیتها ذهنیه
و وجود خارجی نداره
اونارو تو ذهنت بشکن
و شاهد گلستان شدن
دنیات باش
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستان_کوتاه📚
#انسانیت
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت، چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
گمان ميکنم اين کفش کارگرى است که در اين باغ کار ميکند، بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم...!
استاد گفت:
چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم!
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين، مقدارى پول درون ان قرار بده!
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى، پول ها را ديد و با گريه ،فرياد زد خدايا شکرت...
خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى، ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد انها باز گردم و همينطور اشک ميريخت....
استاد به شاگردش گفت:
هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه اینکه بستانی...
در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید.
در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید.
در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.
در برابر کسی که نداره از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید.
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،
مگر به ” فهم و شعور ”
مگر به ” درک و ادب ”
مهربانان …
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند! 👏👏
این قدرت تو نیست،
این ” انسانیت ” است...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
♥️هفت راز خوشبختی :
➊متنفر نباش
②عصبانی نشو
➌ساده زندگی کن
④کم توقع باش
➎همیشه لبخند بزن
⑥زیاد ببخش
➐یک دوست و همراه خوب داشته باش...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
گویندمرغی هست
به نام آمین🕊
دربلندترین نقطهٔ آسمان
آنجاکه بخدانزدیکتراست
پروازميکندوسخن میگوید
آرزومندم آمین🕊بگوید
برهرآنچه
ازدل💚شمامیگذرد
#شب_بخیر✨🌙
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگاه بنده بگوید:
✿﷽✿
💧الهی به امیدتو💧
خداوندگوید:
بنده من با نام من آغازکرد
برمن است كه كارهایش
را به انجام
رسانم و اورا درهمه حال،برکت دهم.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
الّلهُمَّ✨
صَلِّ✨
علی✨
مُحَمّدٍ✨
وَآل ✨
مُحَمّد✨
وَعَجِّل✨
فَرَجَهُم✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_82_سوره_نساء
جزء4
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه 82
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5960976009082699863.mp3
972.5K
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_82_سوره_نساء
#جزء5
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه حضرت امام مهدی عج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران
☀️امروز #جمعه16شهریورماه1397
🌞اذان صبح:5:15
☀️طلوع آفتاب:06:41
🌝اذان ظهر:13:02
🌑غروب آفتاب:19:24
🌖اذان مغرب:19:42
🌓نیمه شب شرعی:00:19
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
بفرماییدصبحانه👆
برای امروزت🍳
شادی دم کرده ام
بخند...😊
روزت آرام وشاد
و سرشار از خوشبختی
و عشق و آرامش☀️
سلام صبحتون بخیر دوستان🍶🍯☕️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💜ذکر روز جمعه ۱۰۰مرتبه
🌸خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد
💜اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
🌸این ذکر موجب عزیز شدن میشود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💜جمعه رابایدکمی متفاوت بود
کمی باگذشت با لبخند
💜کمی بامهربانی ومحبت
کمی باصمیمیت و
💜کمی بادیدارازعزیزانمان
کم کم شیرین میشود
💜سلام آدینه بکامتان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 #سیب_وجوان_متقی🍒
جوانی متّقی در راهی که می رفت گرسنگی شدیدی بر او غلبه کرد ، هنگامی که از کنار باغ سیبی گذر می کرد ، سیبی خورد تا گرسنگی اش برطرف شود (در روایت دیگری آمده که سیب بر زمین افتاده بود ) ، وقتی به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا برای خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است !
پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلی گرسنه بودم وبدون اجازه از باغ شما سیبی خوردم وامروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ...
صاحب باغ گفت : من تو را نمی بخشم بلکه از تو شکایت می کنم نزد خدا !
جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولی او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را می دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد برای ادای نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام برای هر کاری بدون دستمزد فقط مرا ببخش ...
صاحب باغ گفت : تو را می بخشم ولی به یک شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنی ، اما او نابینا وناشنوا و لال است و همچنین راه نمی رود اگر قبول کردی می بخشمت ..
گفت : دخترت را قبول کردم !
بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو
وقتی جوان وارد اتاق شد دختری رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد ، جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره اورا جویا شد ، دختر گفت :
من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم ..
و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ...
ولال هستم از جهت گفتن حرف حرام ..
نمی توانم راه بروم از جهت رفتن به سوی حرام ...
وپدرم برایم دنبال دامادی بود که صالح باشد واز خدا بترسد وزمانیکه برای سیبی که خورده بودی آمدی ازترس خداوند از او اجازه بگیری و تو را ببخشد گفت این همان کسی است که از خدا می ترسد وبه خاطر سیبی که برایش حرام بوده خودرابه زحمت انداخته است ، پس دخترم گوارای تو باشد چنین همسری و مبارک باشد .
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
✔️ این چنین کسی را منتظر گویند ...
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌟امام صادق عليه السّلام فرمودند:
عَنْ أبِي عَبْدِاللهِ عليه السّلام قالَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَکونَ مِنْ أَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَلْيَعْمَلُ بِالْوَرَعِ وَمَحاسِنِ الْأَخْلاقِ وَهُوَ مَنْتَظِرٌ فَاِنْ ماتَ وَقامَ الْقائِمُ بَعْدَهُ کانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ أَدْرَکهُ.
کسي که دوست مي دارد از اصحاب امام قائم بشمار آيد، پس در انتظار بسر ببرد و ورع و پارسايي را پيشه خود سازد و به محاسن اخلاق بپردازد، اين چنين کسي را منتظر گويند و اگر بميرد در حاليکه امام خود را زيارت نکرده باشد، پاداش وي بسان کساني است که در رکاب امام حضور دارند.
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📚مستدرک سفينة البحار، ج ۶، ص ۱۸۴
🌤الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة🌤
#حدیث_انتظار
📝🔍
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💕اگر نتوانی روی زمین
بهشت را پیدا کنی
در آسمانها نیز نمیتوانی
آن را بیابی....
خانه خدا همین نزدیک است ؛
و تنها نشانی آن
#مهربانی است
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_ومثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان واقعی و آموزنده
بانام 👈 #سودابه 🍒
👈قسمت بیست ویکم
رسیدم خونه ، بوی ادکلن زنونه تو خونه پیچیده بودعجیب بود،اتاقارو گشتم سهیل نبود،همه چیز مرتب بود
سهیل چند دقیقه بعد اومد
گفتم زود اومدی
گفت یعنی برم؟
گفتم نه تعجب کردم
گفت برم؟
گفتم نه خسته نباشی الان چای میریزم
از اشپزخونه اومدم بیرون باز بوی عطر میومد،گفتم سهیل بوی عطر زنونه نمیاد
بو کن..
گفت نه،شاید از بیرون میاد
گفتم شاید،برام عجیب بود
چند روز گذشت سهیل عجیب شده بود،سر به هوا
و همش سرش تو گوشیش بود
بوی عطر زنونه تو ذهنم خیلی جا گرفته بود
نمیخواستم خودمو ببازم
تو دفتر هم شادی و رفتاراش و بی بندوباریاش اذیتم میکرد
یه روز شادی رو صندلی نشسته بودو موهای بلندشو تو دستاش تاب میداد
گفت سودی تو همیشه این شکلی جلو سهیل میگردی
گفتم چجوری؟
گفت لباس گل گلی شلوار لی
از سلیقه سهیل بعید بود تورو انتخاب کرد
البته ما دوستیم سودی جون اینطوری میگم
حرصم گرفت
گفتم سهیل نجابت زن بیشتر براش مهم بود و هست
گفت اوووووو
گفتم بله وگرنه از روز اول میزاشت برم سر کار هر جا براش هم مهم نبود،اما نگهم داشت بعد فرستاد یه کار زنونه،انگار حرصش گرفته بود
خودشو مشغول کار کرد
به هوای چیدن وسایل رفتم اتاقی که عکس میگیرم،به اینه نگاه کردم
یه بلوز استین کوتاه طرح پروانه و گل تنم بود،با شلوار لی راسته
راست میگه من هیچ وقت تو پوشیدن لباس سلیقه ندارم
ساعت دو شد،با خودم کلنجار رفتم
گفتم شادی من جایی کار دارم میرم زودوسایلم و جمع کردم
شادی گفت سهیل دنبالت گشت چی بگم،گفتم بگو سوپرایز
رفتم آرایشگاه
کل حقوق اون ماهم شد خرج تغییرم،دلشوره داشتم
میترسیدم منو نپسنده
رفتم خونه،سهیل تو خونه بود
کلید میخواستم بندازم که در باز شد،سهیل گفت کجایی
یهو شوکه شد،گفت سودیییییی
چیکار کردی.
رفتم تو خونه شالمو برداشتم
گفت واوووووو خودتی
گفتم پس کیه
گفت میدونستم شادی روت اثر میزاره
تو ذوقم خورد
پس شادی از قصد از ریختم ایراد گرفته
اومد جلو گفت تا دیروز قشنگیت مخفی بود
اما الان خیلی خوشگل شدی
شب شده بود،شام نخورده بودیم
سهیل خوابش برده بود
رفتم جلو اینه
گفتم سودابه
چرا باید شبیه زنای تو فیلما بشم تا سهیل خوشش بیاد؟
گریم گرفت
چشم به میز ارایشم افتاد
گفتم تا کی باید یکی دیگه باشم
تا سهیل راضی بشه....
ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
💕یادمان نرود که محبت
تجارت نيست
چرتکه نیندازيم که من چه کردم توچه کردی
بی شمار محبت کنيم
اگر خوبی ما وابسته به رفتار
دیگران باشد این دیگر
خوبی نیست
بلکه معامله است!
@tafakornab
داستان ومثل
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 تفکر 🍒
♦️از مرتضی پاشایی پرسیدند: «الان که میدونی بیماریت یه سرطان بدخیمه زندگیت چه فرقی کرده؟»
مرتضی پاشایی گفت: «زندگیم فرقی نکرده، همان کارهایی رو میکنم که قبلا میکردم. ولی با شماها یه فرقی دارم. قدر ثانیههای زندگیم رو بیشتر میدونم و از هر ثانیه زندگیم، بیشتر از شما لذت میبرم. قدر نگاه مادرم و لبخند پدرم را بیشتر از شما میدونم. هر ثانیه از عمرم را با عشق سپری میکنم چون هر لحظه ممکنه این نفس بره و دیگه برنگرده.
چون میدونم دیگه فرصت جبرانی نیست باید بهترین باشم و باید بهترین استفاده رو بکنم.»
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خاطر بسپار زبانِ عشق🌺
بسیارگسترده است
ومتفاوت
گاهی تپش قلب🌺
گاهی سرخی گونه
گاهی مهربانی وملاطفت
گاهی صبوری وگذشت
کافیست بدانی🌺
هر کسی با چه زبانی از
عشق سخن میگوید🌺
@tafakornab
داستان 👆
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 #داستانک 🍒
💎پیرمرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با
لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن
باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.
امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند !!!
...زود قضاوت نکنیم...
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅نگاهی متفاوت به مسائلی که به آنها گره میگوییم
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#ویژه_جمعه_ها
داستانی جالب
✨پیرمردی داخل حرم ، دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بود و گفت: سواد ندارم برام زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم؟
جوان باکمال میل پذیرفت و شروع کرد به خوانـدن زیارتنامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع).
جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام کن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری.
جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت و گفت:
«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة».
⚡️ مبادا امـام زمـان ( عج ) کنارمون
باشه و نشناسیم.
اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج
~~♡┈••✾ ✾••┈♡~~
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
شربت آبلیمو راجایگزین نوشابه ودلسترکنیم!
با ازبین بردن سموم بدن به بهبودعملکردآنزیمهاوتحریک کبدکمک میکند،مقاومت بدن را زیادوازعفونت جلوگیری میکند👌🏻
@tafakornab
@shamimrezvan